eitaa logo
آشپزخانه مقاومت
342 دنبال‌کننده
358 عکس
84 ویدیو
0 فایل
آشپزخانه مقاومت،اتاق پشتیبانی جنگ که توسط زنان بر پا شده است. این پویش ذیل کارگروه امهات القدسommahatalqods@در بله هست کانال پیام رسان در بله http/ble.ir/ashpazkhane_moqavemat راه ارتباطی @ma_rezaii @gomnamm2121
مشاهده در ایتا
دانلود
آشپزخانه مقاومت
‌ از دیدن شماره‌ی خاله‌جان روی تلفن خوشحال شدم. سریع جواب دادم. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت: - ریحانه جون برنامه‌ی جمعه‌ت مشخص شد یا نه؟ - خودم که خیلی دوست دارم بیام ولی امتحانای رضوانه داره شروع می‌شه و می‌دونم می‌گه نمیام که درس بخونم. این‌جوری خیلی دل‌نگران می‌شم. کاش اونم میومد. - منم خیلی کار دارم، منتها دلم می‌سوزه میوه‌ها بریزه و از بین بره ، اسرافه. ‌ قرار شد پنج‌شنبه در مورد رفتن به باغشان تصمیم قطعی بگیریم.🧐 ‌ نماز صبح جمعه را که خواندم، دیگر نخوابیدم. شروع کردم به نوشتن لیست وسایل مورد نیاز و گذاشتن آنها. ساعت هفت‌ونیم زنگِ در را زدند. از دیدن خاله‌ی مهربانم با آن قدّ بلند و صورت بیضیِ پ‍ُرمهرش لبخند روی لب‌هایم نشست. دختر آرام و مهربانش زینب که هم‌سن رضوانه است هم همراهش بود. ‌ شربتی برایشان آوردم و رفتم که بچه‌ها را بیدار کنم. زینب گفت: «رضوانه رو هم بیدار کنین. دیشب باهاش چت کردم. این‌قدر وسوسه‌ش کردم که قبول کرد بیاد.»😇 ابروهایم را بالا دادم و گفتم: «خیلی بلایی زینب. خدا خیرت بده. خیالم راحت شد.»😀 ‌ بیشتر از یک ساعت در راه بودیم. وقتی رسیدیم زیبایی باغ خستگی‌مان را به در برد؛ باغشان بزرگ و سرسبز است، با ویلایی وسط آن. پر است از درختان سیب و گلابی و گیلاس و آلبالو و آلو و گردو.🍎🍐🍒🍑 ‌ ناهار را آماده کردیم و خوردیم. باید صبر می‌کردیم هوا خنک شود تا بتوانیم سراغ چیدن میوه‌ها برویم.🥵 ‌ شدّت گرمای هوا که کم شد، من و خاله سطل و سبد به دست به سمت سیب‌های تابستانی رفتیم و شروع کردیم به چیدن. گلابی‌ها را به دلیل لطافت و احتمال خراب شدن به فردا موکول کردیم. ‌ بیش‌ترِ گلابی‌ها روی شاخه‌های بلند بود و ناچار شدم برای چیدنشان نردبان بیاورم. میوه‌ها آن‌قدر رسیده بودند که وقتی در دست می‌گرفتمشان، با یک اشاره کنده می‌شدند.🪜 ‌ تجربه‌ی چیدن میوه بسیار لذت‌بخش بود؛ ولی دخترها به بهانه‌ی درس داشتن، خودشان را از آن محروم کردند!😕 ‌ ناچار بودیم به قدری که میوه در صندوق ماشین جا می‌شد، بچینیم. زیر سایه و در جای خنک گذاشتیمشان تا سالم‌تر به مقصد برسند. ‌ ‌ دو روزِ پرکار و پرآرامش و لذت‌بخش خیلی زود به پایان رسید. بعد از نماز صبح روز یکشنبه، وسایل و میوه‌ها را در ماشین جا دادیم و باغ زیبای خاله‌جان را به مقصد منزل ترک کردیم.🚘 ‌ جاده خلوت بود و خیلی زود و راحت رسیدیم. خاله جان فقط یک سبد میوه برداشت و گفت بقیه مال شما باشد.😇 ‌ به خانه که رسیدیم، میوه‌ها را بالا بردم و شروع کردم به جداسازیِ بهتر و بدتر و جا دادنشان در یخچال. مقداری هم برای همسایه‌ها گذاشتم. ‌ آن حجم از میوه را که دیدم ناگهان دلم گرفت. کاش می‌توانستم از این میوه‌ها به بچه‌های غزه هم بدهم! ‌ فکری در ذهنم جرقه زد. گوشی را برداشتم و سراغ گروه مادرانه‌ی محله‌مان رفتم و نوشتم: «فروش صددرصدی به نفع مقاومت سیب و گلابی ارگانیک تازه چیده شده، محصول باغ دماوند. هزینه خرید را مستقیما به سایت رهبری برای کمک به غزه واریز کنید.» نوشته و قیمت را به عکسی که از میوه‌ها گرفته بودم پیوست کردم و در گروه گذاشتم. ‌ به چند ساعت نکشید که همه‌ی میوه‌ها به سمت غزه به حرکت درآمدند؛ جز مقدار کمی که در کشوی یخچال برای خودمان گذاشتم!🇯🇴 ‌ ‌ ‌💠 بله | ایتا 💠 🇮🇷🇱🇧🇵🇸 راه ارتباطی با ما: @moqavemat110 ╭┅───────┅╮ @ashpazkhane_moqavemat📻🌿 ╰┅───────┅╯