eitaa logo
کانال آسیابسر
1.2هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
9.3هزار ویدیو
34 فایل
مجله ی اجتماعی، فرهنگی که در آن آداب و رسوم مردم با صفای روستای آسیابسر را معرفی می نماید. روستای شهیدپرور و توریستی آسیابسر در مازندران(بهشهر)قرار دارد. همه #آسیابسری ها اعضای یک #خانواده اند از خانواده ات باخبر باش 🔻ارتباط با ادمین @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊🕊 ✋ محلی های باصفا میخوام براتون خاطرات شیرین زندگیم رو بگم 🔸 هستم پسر و . تولدم دوم همزمان با گُلِ گرمای تابستون ( سِمشکه تاشی ). شٌر شٌر آب رودخانه گوش ها را نوازش می داد، و خنک نسیمی به خانه می آورد اسمم را گرفتند. ولی منو صدا میزدند 😊 🔸دوره ابتدایی و راهنمایی را در آسیابسر خواندم چه مدرسه رفتنی!! 😉 همش بفکر بازیگوشی و شلوغ کاری بودیم ، میرفتم مدرسه می آمدم منزل با برادرام حسابی بازی میکردیم ، ادا بازی میکردیم زمانی که ادا بازی نبود 😉 🔸تو مدرسه تئاتر بازی میکردم بمب خنده بودم 😊 با داداشای گلم حسابی شلوغ میکردیم و خیلی همدیگه رو دوست داشتیم ... 🔸یه بار چادر مادرم را سرم کردم! مادرم تازه از صحرا آمده بود داداشم به مادرم گفت: مادر بیا مهمان داریم یه خانمه ... مادرم گفت:کیه ؟ اومد دید تو اتاق خانمی نشسته و حجاب گرفته!!! منم دیدم مادر خسته است و زیاد سر به سرش نذارم بلند شدم، و چادر و در آوردم؛ مادر تا منو دید را گرفت منو داداشم رو دنبال کرد و ما هم فرار.....😂 🔸دوران نوجوانی و جوانی خوبی داشتیم، هرچند تو سختی و مشکلات بودیم ... با دوستان به چشمه محل می رفتیم، دوستان خوبی داشتم ... از اون دوستان که شهــــیدت میکنند یکی از اونها بود ❤️ 🔸کم کم دیدم بعضی از دوستانم زمزمه زیر لب دارند ... منم ترغیب شدم برم . پدرم ناراحت بود و مادرم یک بوده است . مادر رو راضی میکردم ولی پدرم رو نمی تونستم! 🔸یکبار اعزام شدم تا بهشهر رفتم ولی پدرم آمد مرا از پیش دوستانم برگرداند محل 😔 منم به احترام پدر هیچ نکردم ولی بعدش یواشکی در رفتم😉 🔸کم کم با روحیات دوستان و پایگاه آشنا شدم و با آنها ارتباط برقرار کردم این ارتباط باعث تغییرات در رفتار من شده بود میخواندم میرفتم مادرم میگفت : (رحمِت دَری نماز شب خُوندِنی !!) تعجب میکرد!!! 🔸با ارتباط با دوستان مومن پای منم به جبهه باز شد ، عاشق جبهه بودم . مادرم نگران بود دل تو دلش نبود وقتی می دید پدرم خیلی دلتنگ میشه بهش میگفت : (وچه ره کار ندار دوست دانه بِله بوره ) بچه دوست داره بذار بره ... عاشق این رفتارش بودم❤️ بالاخره کار خودمو میکردم و می رفتم 😊 🔸اومده بودم مرخصی ، شنیدم دوست صمیمی ام محمد اسماعیل شده دیگه طاقت نیاوردم برگشتم منطقه به دلم افتاد که منم میشم یعنی از ته دل تو نماز شب هام از خدا میخواستم ... از کل خانواده خداحافظی کردم شاد بودم . 🔸یادمه داداشم سر کوچه بود. میگفت : داداش چرا میخندی !! گفتم : من دیگه بر نمیگردم رفتم و در تاریخ ۶۷/۱/۲۹ در منطقه ی بر اثر اصابت ترکش به آرزوم رسیدم. 🏡کانال آسیابسر @asiabsar