eitaa logo
کانال آسیابسر
1.2هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
9.3هزار ویدیو
34 فایل
مجله ی اجتماعی، فرهنگی که در آن آداب و رسوم مردم با صفای روستای آسیابسر را معرفی می نماید. روستای شهیدپرور و توریستی آسیابسر در مازندران(بهشهر)قرار دارد. همه #آسیابسری ها اعضای یک #خانواده اند از خانواده ات باخبر باش 🔻ارتباط با ادمین @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
برشی از زندگی 🌷 ◽️ در یکی از خانه های قدیمی و باصفای بندرترکمن به دنیا آمد. ◽️در زندگی سختی زیادی کشید... ولی جوانی آرام و سر به زیری بود؛ با سن کم کار میکرد؛ تا خرج مادر و خواهرش را تامین کند. ▫️او با وجود اینکه یک بار زخمی شده بود؛ باز کار کردن رو رها نکرد. ◽️از سرکار منزل می آمد؛با وجود همه خستگی هامی رفت پایگاه و مسجد.گاهی با چوب دستی تا صبح در پایگاه نگهبانی می داد. ◽️یکی ازدوستانش میگفت: در منطقه بچه ها فوتبال می کردن، بازی میکردن، شوخی می کردن ،ولی قنبر آروم ، همیشه در فکر بود. یک روز دیدم خوشحاله. آمد و  گفت : میدونی من چه مسئولیتی دارم!!؟ مهندس سنگر سازی ام☺️ ▫️گفتم : قنبر مراقب خودت باش مادرت تنهاست !لبخند شیرینی زد و گفت : خدا بزرگه 💠این آخرین بار بود. بعد از آن دیدار بر اثر اصابت ترکش به رسید. شادی روحش @asiabsar
برشی از زندگی 🌷 ◽️ در یکی از خانه های قدیمی و باصفای بندرترکمن به دنیا آمد. ◽️در زندگی سختی زیادی کشید... ولی جوانی آرام و سر به زیری بود؛ با سن کم کار میکرد؛ تا خرج مادر و خواهرش را تامین کند. ▫️او با وجود اینکه یک بار زخمی شده بود؛ باز کار کردن رو رها نکرد. ◽️از سرکار منزل می آمد؛با وجود همه خستگی هامی رفت پایگاه و مسجد.گاهی با چوب دستی تا صبح در پایگاه نگهبانی می داد. ◽️یکی ازدوستانش میگفت: در منطقه بچه ها فوتبال می کردن، بازی میکردن، شوخی می کردن ،ولی قنبر آروم ، همیشه در فکر بود. یک روز دیدم خوشحاله. آمد و  گفت : میدونی من چه مسئولیتی دارم!!؟ مهندس سنگر سازی ام☺️ ▫️گفتم : قنبر مراقب خودت باش مادرت تنهاست !لبخند شیرینی زد و گفت : خدا بزرگه 💠این آخرین بار بود. بعد از آن دیدار بر اثر اصابت ترکش به رسید. شادی روحش @asiabsar
برشی از زندگی 🌷 ◽️ در یکی از خانه های قدیمی و باصفای بندرترکمن به دنیا آمد. ◽️در زندگی سختی زیادی کشید... ولی جوانی آرام و سر به زیری بود؛ با سن کم کار میکرد؛ تا خرج مادر و خواهرش را تامین کند. ▫️او با وجود اینکه یک بار زخمی شده بود؛ باز کار کردن رو رها نکرد. ◽️از سرکار منزل می آمد؛با وجود همه خستگی هامی رفت پایگاه و مسجد.گاهی با چوب دستی تا صبح در پایگاه نگهبانی می داد. ◽️یکی ازدوستانش میگفت: در منطقه بچه ها فوتبال می کردن، بازی میکردن، شوخی می کردن ،ولی قنبر آروم ، همیشه در فکر بود. یک روز دیدم خوشحاله. آمد و  گفت : میدونی من چه مسئولیتی دارم!!؟ مهندس سنگر سازی ام☺️ ▫️گفتم : قنبر مراقب خودت باش مادرت تنهاست !لبخند شیرینی زد و گفت : خدا بزرگه 💠این آخرین بار بود. بعد از آن دیدار بر اثر اصابت ترکش به رسید. شادی روحش @asiabsar