📰 پیشخوان خبر، چهارشنبه ، 27 اردیبهشت ماه سال 1402
لینک کانال اندیشکده اسما👇
@asmaandishkade
22.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ هشدار های مهم استاد برجسته دانشگاه ، دکتر شاهین فرهنگ درباره آثار زیانبار گسترش بی حجابی !!!
👌 ضمناً توجه داشته باشید این حرف ها رو یه آیت اللّه یا مدیر حوزه علمیه نمی زنه ، بلکه این حرفای یه کسی هست که با معدل ممتاز از دانشگاه هاروارد آمریکا فارغ التحصیل شده و سخنران برتر موفقیت هم هست ، آخه بعضیا تا اسم آخوند و ملا میشنون سریع گارد می گیرن !!!
🙏 ایکاش آنقدر این ویدیو دست به دست بشه تا برسه به دست اون دختر بیگناه جامعه مون ، که شیاطین دارن با خدعه هاشون روزبهروز گمراه ترشون می کنند !
📢 داداش ، خواهر ، شمایی که این ویدیو رو دیدی ، همین الآن یه لطفی بکن ، این ویدیو رو بفرست واسه گروه هایی که توشون عضوی. اجرت با بی بی دو عالم شفیعه محشر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها.
لینک کانال اندیشکده اسما👇
@asmaandishkade
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۹
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
🔹 صدای افتادن چند بشقاب لعابی و باز شدن در و گیوههای داداش عباس به گوش رسید. بی آن که بدانم چرا پریدم طرف رختخواب تمام هیکل استخوانی ام
سرد و خشک و مرده بود.
----
- از خر شیطان، بیا پایین
- تو دخالت نکن اگر تو مادرشی من هم داداششام ... خیلی دندان به جگر گذاشتم ... با این کارد خیال همه راحت میشود.
- خدا مرگم بدهد. میخواهی پسره را بکشی؟!
- خودش خواسته ... این جور بچهها بهتره که نباشند.
با شنیدن این حرفها یکهو داغ کردم. خیس عرق شدم. قلبم تو دهانم پرید. در یکی از اتاقها باز شد و محکم به دیوار کوبیده شد. کدام گورستانی قایماش کردی؟
کسی کوبیده شد رو زمین. خانم خانما بود. خودش را جلو پای داداش عباس انداخته بود ناله میکرد و خفه حرف می زد. حرف هایش را نمی شنیدم. شاباجی هر شب قبل از خواب اشهدش را میخواند.
- شاباجی برای چی هر شب اشهد میخوانی؟
- شاید فردا صبح بیدار نشدم. آدم باید قبل از مرگش اشهدش را بخواند. مادرجان!
- حتی بچه ها؟
شاباجی در جواب فقط خندیده بود.
چیزی به مرگ من نمانده بود. باید قبل از این که داداش عباس سرم را میبرید اشهدم را میخواندم. خواندم.
خانم خانما به هق هق افتاده بود. هیکل مچاله شدهاش جلو در اتاق به سنگی میماند. داداش عباس نفس نفس میزد. انگار تمام محله شاپور را دویده بود.
- این پسره خیلی کله شقه. حتی مرده شور هم او را نمیبرد. بماند برای خودت.
خدا آخر و عاقبتش را به خیر کند. از شرم خرد شده بودم. دیگر خودم را داش اسد الله نمیدیدم. بلکه حشرهای حقیر و کوچک تصور میکردم.
▪︎ هیچ چیز آن سال ها در وجود من از بین نرفته است. خیلی وقتها به
خودم نهیب میزنم که
- آرام باش.
- نمی توانم ... نمی توانم ساکت بنشینم... هیچ وقت خاموش ننشسته ام.
- ساکت شو اسدالله! همسایهها چی فکر میکنند؟
- هیس!
از اتاقی به اتاق دیگر میروم. چراغها را روشن و خاموش میکنم. بی هدف تو هال قدم میزنم. خسته ام ... احساس خستگی میکنم. چند ماه است که از دوستانم دور مانده ام. اینجا همه جایش برایم غریبه است. بیش از حد تمیز و مرتب است. دلم میخواهد از این خانه از این آپارتمان فرار کنم. سکوت ....
خیس عرق شده ام. انگار تشت بزرگی آب رو سرم ریخته باشند. اوضاع بر وفق مرادم نیست. روحم را از دست دادهام... نه نه، فقط قسمتی از آن را در اردوگاه جاگذاشته ام.
- کارت ساخته است. باز همان تنهایی، همان انفرادی، همان شکنجه های روحی در انتظارت هستند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
◇
🍂
لینک کانال اندیشکده اسما👇
@asmaandishkade
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۰
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
🔹 غمباد گرفتهام. فریادها تو گلویم مانده. صدای اعتراض شان را میشنوم.
- کاش میشد به جای دوری بروم.
- آخر کجا؟
- ببین اسدالله تو به سن بالائی رسیده ای. تازه چند ماه است که یواش یواش سختیها را پشت سر گذاشته ای؛ باید استراحت کنی.
- یا خدا! چند بهار و تابستان و پاییز و زمستان را گذرانده ام! هیچ کدامشان شبیه دیگری نبوده. با این حال هنوز نتوانسته ام روحیه و اخلاق خودم را به خوبی درک کنم. تا به حال همیشه فکر میکردم اخلاقی ساده دارم و پیچیدگی اخلاق دیگران که همیشه باعث تعجب ام میشد در من وجود ندارد. ولی چند وقت است دیگر آنقدرها هم به خودم مطمئن نیستم و نمیتوانم دلیل واقعی این تغییر اخلاق را کشف کنم.
- اسد الله ... تو نباید تنها بمانی کنار بچه ها و دوستان میتوانی تعادلی را که میخواهی بدست آوری.
- بچه ها؟ آنها که دیگر پیش من نیستند. سالها است که از همدیگر جدا شده ایم.
- هدیه ... هانیه ... هدای .
دخترها روبه رویم به صف میشوند. غریبانه نگاهم میکنند. نگاه شان عمیق و پر از سؤال است. ماندهام چگونه جواب سؤالهای پیچیدهشان را بدهم. به قالیچه ای که رویش دراز شدهام خیره میمانم. تصویر دخترها در تار و پود قالیچه نقش میبندد. هدیه تمام و کمال شبیه من است. هانیه هم به من رفته است. فقط هدای شبیه مادرش است.
قلبم بی اختیار از تپش میایستد. دلم هوای بچه ها را کرده. آنها به من تعلق دارند، تنها به من و من اجازه نمیدهم کسی آنها را ازم بگیرد.
- تو خیال میکنی هنوز همان روزگار خوب قدیم است؟ چطور به خودت اجازه میدهی آنها را فقط مال خودت بدانی؟! دخترها دیگر بزرگ شده اند. هدیه و هانیه دانشگاه شده اند. هدای هم آن قدر عقل رس شده که خوب را از بد تشخیص دهد.
چه ام شده؟ دیروز که حالم خوب بود سرما سرمام میشود. انگار فشار خونم پایین افتاده. مرتب عرق سرد به تنم مینشیند. حالم دارد بد میشود نباید به گذشته بروم ولی گذشته من با حال گره خورده است. من بیگذشته ام هیچام. گذشته را با تمام وجودم دوست دارم از هیچ چیز پشیمان نیستم. از زندگی و مرگ فراتر رفته ام. بزرگترین مجازات برای من این است که گذشته ام را بگیرند.
چشم هایم را هم میگذارم. خاطره ها در مغزم جان میگیرد. بعد از آن شب پر از مرگ و وحشت، کمتر تو کوچه و محله آفتابی می شدم. بیشتر ظهرها موقعی که داداش عباس خواب بود از خانه می زدم بیرون. چند دستی با بچه ها که از آفتاب ذغال شده بودند بازی میکردم و بعد شلنگ انداز محله را زیر پا میگذاشتم. - هوای ... کله پا شدن .... خودت را ... داشته باش ... اسدالله .
- من و کله پا شدن؟ غصه نخور خانم خانما داش اسدالله حواسش جمع جمع
است.
- ببینیم و تعریف کنیم. شاهنامه آخرش خوش است. خیلی از بزرگترها هم به زمین گرم خوردند.
- من نمیخورم. نه به زمین گرم و نه به زمین یخ. قول مردانه میدهم.
- هنوز دهانت بوی شیر میدهد. همان قول بچهگانه بدهی بس است. شب جمعه غیبت نزند. آهای....داداش عباس .... داشت یادم میرفت ..... میخواهد ببرتت بیرون. از من گفتن.
فکر میکردم داداش عباس بی خیالم شده است. ولی انگار نمی خواست ولم کند. چاره ای نداشتم. باید هرکاری که میگفت میکردم.
جرات میخواست جلو داداش عباس وایستی. آن شب را هیچ وقت از یاد نمیبرم. چنان در گوشه مغزم حکاکی شده که پاک کردنش دست عزرائیل را میبوسد.
تا شب جمعه برسد بهکلی داغان شده بودم. پاک از پا درآمده بودم. هر روز برایم هزار سال گذشته بود. انگار سروته هفته را گرفته و کشیده بودند. مغزم از فکر و خیال داشت منفجر میشد. جرات پرسیدن هم نداشتم؟!
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
🍂
لینک کانال اندیشکده اسما👇
@asmaandishkade
13.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید دوستان حجاب رو چگونه قشنگ توضیح و توصیف میکنه
لینک کانال اندیشکده اسما👇
@asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقای رئیسی ما میدونیم شما با چه جانورهایی روبرو هستین
خواهش میکنیم ازتون که در یک اقدام مشترک و بزرگ
مدیران بنیاد شهید و بانک ها و فولاد و مس سرچشمه و پتروشیمی ها همه با هم اخراج کنید تا یکبار برای همیشه اینا نظام مند بشن و همچنین از رهبری معظم دستور بدن سیستم ستاد اجرایی هم یه تعدادی مدیر اخراجی داشته باشه این نشد ماها که ملتیم فدای باندبازی و مافیای قدرت این اقایون بشیم
لینک کانال اندیشکده اسما👇
@asmaandishkade
1_1060154224.mp3
1.39M
اذان شهید باکری..
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲🌾🌾
حی علی الصلاه
التماس دعا🌹
#اللهمعجللولیکالفرج
🌴💎💢💎🌴