eitaa logo
کانــال رسمــــــی اندیشـــــکـده اسمــــــا
1.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
10.7هزار ویدیو
95 فایل
اندیشکده اسما @asmaandishkade ارتباط با آدمین @AK00TA
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۱ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 - چه‌ات است اسد الله؟! - هیچی آقاجان، دارم فکر می‌کنم. - فکر کن... برات خوب است... جلو زنگ زدگی مغزت را می گیرد. چه جوابی می‌توانستم به او بدهم ... همیشه همه چیز را به مسخره می‌گرفت. هیچ وقت دو کلمه حرف حساب از دهانش نشنیدم. برای آن که دق دلم را خالی کنم تخم مرغها را از دستم ول می‌کردم رو زمین. خیلی وقت‌ها کیسه عدس و لپه دمر می‌شد. - همان داداش عباس از پس تو بر می‌آید. قربان دستش و قربان سیلی هایش حیف که خانم خانما خودش را سپر کرد و نگذاشت گورت را بکند. نزدیکی های غروب با سروصدای فخری و صدیقه از خواب پریدم. تا آن روز به عمرم بعد از ظهر را با خوابیدن نگذرانده بودم. انگار به خواب مرگ رفته بودم. هزار جور خواب دیدم. هیچ کدامشان را هم به یاد نیاوردم. همه خواب‌هایم در هم گره خورده بود. افتاده بودم به تقلا. ناله هم کرده بودم. هوار هم کشیده بودم. کسی نشنیده بود. خدا را شکر کردم و الا باید جواب پس می‌دادم. به همه اهل خانه. از خانم خانما گرفته تا صدیقه خواهرم. - خواب چی می‌دیدی؟ - خواب مرگ. فخری چنان ترسید که نزدیک بود پس بیفتد. دیگر هیچ وقت پاپیچم نشد. قبل از اذان مغرب همراه داداش عباس از خانه زدیم بیرون. چنان تو خودش بود که اگر بیخ گوشش هم هوار می‌کشیدم نمی شنید. مانده بودم به چه فکر می‌کند. چند قدم از او عقب تر بودم و سعی می‌کردم زیر چشمی بپایمش. در طول راه با چند تا از بچه های ول محله سینه به سینه شدم. بر خلاف همیشه من راه کج کردم. چشم‌هایشان داشت از حدقه بیرون می‌زد. هیچ وقت من را چنان سر به راه ندیده بودند. وسط راه به یاد هسته خرما و هلو و گردوهای داخل جیبم افتادم. با جان کندن یکی یکی سوتشان کردم تو جوی پر از لجن خیابان. این کار بردش بیشتر بود. کی می‌توانست جواب داداش عباس را بدهد؟ من که جرات نداشتم. با این حال جایشان را به خاطر سپردم. تمام سوراخ سمبه‌های جوی را مثل کف دستم می شناختم. اگر تویش آب نمی‌انداختند تک تک هسته خرماها و هلوها و گردوها را پیدا می‌کردم. این را مطمئن بودم. برای این طور کارها کله ام خوب کار می‌کرد. دیگر داشتم جان می‌کندم. مغزم داشت جزغاله می‌شد. پاهایم سنگ شده بودند. چند بار دهان باز کردم از داداش عباس سؤال کنم؛ ولی دهانم در دم قفل شد. - دیگر چیزی نمانده. اگر مثل بچه آدم صبر داشته باشی می‌رسیم. شعورت برسد جای خوبی می‌برمت. مانده به جربزه خودت. باد کله‌ات را بیرون کنی همه چیز درست می‌شود. از همه حرف‌های داداش عباس یک کلمه اش را هم نفهمیدم. من جربزه همه کار داشتم. این را خودش خوب می‌دانست. فقط مانده بودم با باد کله‌ام! خنده گرم و دلنشینی چشم‌ها و لب‌های داداش عباس را روشن کرده بود. اما نه، درست دیده بودم. نیشم را تا بنا گوش باز کردم. دستم را گرفت و کشید. کنارش صدای قرآن از پشت بلندگو تو خیابان پخش می‌شد. باد گاهی بلندگو را می‌تکاند. صدای قاری تکه تکه می‌شد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد ک◇ 🍂 لینک کانال اندیشکده اسما👇 @asmaandishkade
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۲ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 داداش عباس مچ دستم را فشار داد و پا تند کرد. سعی کردم کم نیاورم. کف گیوه هایم میان زمین و هوا بود. جلوی خانه ای ایستادیم. هیئت امام حسن عسکری علیه السلام این جاست روی پرچمی را که به دیوار خانه کوبیده بودند خواندم. نگاه انداختم به صورت داداش عباس. زل زده بود به در خانه. انگار صاحب خانه را از آن پشت می‌دید. هاشم آقا مرد خدا است. ببینی‌اش می‌فهمی. مؤمن و مرد. فکر نمی‌کنم آدمی به این مؤمنی دیده باشی. سعی کردم چهره هاشم آقا را در ذهن درهم ریخته ام به تصویر بکشم. اولین چیزی که به ذهنم رسید پشت خمیده و زانوها بود. سر زانوهای هاشم آقا از زیادی زانوزدن در مراسم قرآن خوانی و دعا، پینه بسته بود. اصلا دلم نمی‌خواست مثل او سر زانوهایم پینه ببندد. داداش عباس دست گذاشت رو زنگ شکسته کنار در. صدای گوشخراشی از پشت در آهنی بیرون ریخت. هول یک قدم به عقب برداشتم. باید جلسه شان شروع شده باشد. دیر رسیدیم. - پس برگردیم ... داداش عباس - مگر عقلت را از دست دادی بچه ... الان می‌آیند. در را باز می‌کنند. در خانه هاشم آقا به روی هیچ کس بسته نیست. خداخدا کردم در را باز نکنند در آن ساعت اوج گردوبازی بچه های محله مان بود به قول امروزیها فینال بازیها بود. غیبت من تو چشم میزد خون خونم را میخورد بین زمین و هوا بودم که صدای آهنگ داری از پشت در شنیده شد. - بیا بچه جان این هم صاحب خانه تو اتاق هاشم آقا جا برای نشستن نبود. مجبور شدیم نزدیک در بنشینیم. گلیم زیر زانوهایم تا شده بود و آزارم می‌داد. از دردش چیزی نمانده بود هوار بکشم. تا آن روز آن قدر سیخ و مؤدب ننشسته بودم. دوزانو و دست به سینه جلو روی همه قرآن باز بود. به نوبت و آیه به آیه می خواندنش. بین جمع، چند پسر همسن و سال من هم بود. چشم بسته مثل بلبل آیه ها را می‌خواندند. من به آنها حسودیم می‌شد. چرا که هر وقت آیه ای را تمام می‌کردند هاشم آقا بلند تشویق‌شان می‌کرد. داداش عباس بیخ گوشم زمزمه کرد - ببین چه بچه‌های خوبی هستند، مثل دسته ته گل. در جواب داداش عباس فقط سر تکان دادم. حسودی نمی گذاشت لب از لب باز کنم. چشم هایم چهار تا شده بود. دو چشمم به آیات قرآن بود و دوتای دیگر به ساعت زنگ دار روی تاقچه. عقربه ها با جان کندن می چرخیدند. - نوبت شماست. این حرف چنان تو سرم کوبیده شد که انگار پتک تو سرم خورد. چند ثانیه ای مات و گیج به دور و برم نگاه کردم. همه سرتاپا چشم شده بودند و من را نگاه می‌کردند. از فرق سر تا نوک پایم شروع کرده بود به لرزیدن. چنان عرق می‌ریختم که انگار شیرجه رفته بودم تو جوی محله مان. نفسم در نمی آمد. نزدیک بود بزنم زیر گریه. آخر من فقط چند تا سوره را از حفظ بودم. تازه آنها را هم شاباجی یادم داده بود. مگر شاباجی کی بود؟ یک پیرزن مچاله تارک دنیا. هاشم آقا که نبود آن همه شاگرد داشته باشد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد ◇ 🍂 لینک کانال اندیشکده اسما👇 @asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ✅ مجری ﺍز "محمد علی کلی " میپرسه چرا خانومت دﺍره!؟ جوابش زیباست و تامل بر انگیز! چقدددددر درکش از حجاب زیباست 👌 لینک کانال اندیشکده اسما👇 @asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣امام على عليه السلام: لا تَجعَلْ عِرضَكَ غَرَضا لِنِبالِ القَولِ 📣آبروى خود را هدف تيرهاى سخنان [مردم] قرار مده 📚از نامه ۶۹ نهج البلاغه لینک کانال اندیشکده اسما👇 @asmaandishkade
🔸 تصویری جالب از زن و شوهر جوان کره ای با لباسهای معمول روزانه خود. سئول ، 1904 حجاب تا صد سال پیش در همه کشورهای جهان کاملا طبیعی و مرسوم بوده است لینک کانال اندیشکده اسما👇 @asmaandishkade
🔴 پاسخ وزیر خارجه ایران به بیانیه طالبان؛ ملاک بود و‌ نبود آب، بازدید فنی و عینی است و‌ نه صدور بیانیه سیاسی! امیرعبداللهیان: 🔹در ماه های اخیر مکررا از ملامتقی سرپرست وزارت خارجه افغانستان خواستم طبق عهدنامه هیرمند،به تعهدات خودشان عمل کنند و امکان بازدید هیاتهای فنی و سنجش میزان آب را فراهم کنند، که نکردند. 🔹سیستان از خشکسالی رنج می برد. ملاک بود و‌ نبود آب، بازدید فنی و عینی است و‌ نه صدور بیانیه سیاسی. لینک کانال اندیشکده اسما👇 @asmaandishkade
22.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊خیلی خانم‌ها موقع تصمیم به فرزند دار شدن یا زایمان و شیردهی ، دغدغه تناسب اندام و زیبایی دارن... به همین خاطر حتی مرتکب سقط (بخونید: قتل🩸) فرزند میشن! زیبایی با رفتار هم سو با طبیعت تامین میشه نا با رفتارهای غیر طبیعی... _ جمعیت لینک کانال اندیشکده اسما👇 @asmaandishkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا