eitaa logo
اسماء سرایی
2.1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
724 ویدیو
5 فایل
اگه باید حرف بزنید واگه میتونم کمکتون کنم اینجا پیام بدید @poshtiban_hamahangi @Asmasaraei یکشنبه ها #دختران #مشاوره_نوجوان #کار_تشکیلاتی #مجموعه_های_تربیت_محور #راهبری_مجموعه_های_تربیتی_تشکیلاتی
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر از شما تعریف شد،خوشحال نباشید و اگر شما را تحقیر کردند، ناامید نشوید. -امام باقر (علیه السلام).
چقدر من تاثیر گذارم 😁☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«در پایان روز متوجه می‌شید که روزهای پرمشغله، شما رو از توجه به مسائل بی‌اهمیت محافظت می‌کنه... خلاصه اینکه بیکار نمونید ... بیکاری و بی برنامگی بدِ
بدو بدو بعد از کار و مدرسه اومدیم ملاقات علی کوچولو علی اکبر میگه ،مامان از نظر روحی احتیاج دارم دو روز تو این اتاق با تمام خوراکی هاش تنها باشم ... منم مامان منم 😁
وقتي مادربزرگ زنگ می‌زد و با خبر آمدنش ما را ذوق‌زده می‌كرد حتما سؤال می‌كرد: چه میخواهيد؟ بس كه دوستمان داشت، بس كه برای لبخندها و بالا پريدن‌ها و خوشحالی‌مان دلتنگ بود. مادر ابرو بالا می‌انداخت و اشاره ميكرد كه بگوييد: خودتان را ميخواهيم! اما دل توی دلمان نبود كه مادربزرگ وقتی قربان صدقه‌مان میرود دوباره بپرسد: چی ميخواهيد؟ و ما همه فكر و ذكرمان سوغاتی‌های رنگارنگ بود. وقتی هم كه يكی دو روز بعد بابا ميرفت ترمينال يا فرودگاه دنبالشان باز فقط چشممان دنبال سوغاتی‌ها بود و حتى وقتی مادربزرگ ما را بغل كرده بود و به سينه می‌چسباند باز هم از گوشه چشممان به چمدان و ساكش نگاه می‌کرديم كه بابا كجا می‌گذاردشان و باز هم وقتی دور هم می‌نشستيم و مادر چای می‌آورد بيتاب بوديم كه مادربزرگ احوالپرسی‌هايش را بكند و چايش را بنوشد و حرفهايش با بزرگترها تمام شود و زودتر برود سراغ سوغاتی‌ها و مادربزرگ هم كه خوب اين را مي‌فهميد نشسته و ننشسته استكان چای را نصفه رها ميكرد و می‌رفت می‌نشست كنار چمدانش و هر چی مامان حرص می‌خورد با محبت نگاهمان ميکرد و می‌گفت من خسته نيستم، چای من ديدن اين بچه‌هاست! و وقتی از سروكولش بالا می‌رفتيم و مامان ناراحت می‌شد و دعوايمان می‌كرد مادربزرگ اخم ميكرد و می‌گفت: چه كارشان داری؟ "نوه‌های خودم هستند"! آه كه چه قدر توی اين یک جمله آرامش بود و چه قدر اين عتاب و خطاب مادربزرگ برای ما امنيت داشت كه می‌گفت: "به كسي ربطی ندارد! نوه های خودم هستند!" آن وقت با مهربانی و لبخند سوغاتی‌ها را تقسيم ميكرد، و آن چند روز كه مادربزرگ پيش ما بود سخت‌گيری‌های مادر و پدر هم قدري كم مي‌شد چون یک بزرگتر قوی و مهربان بود كه می‌گفت: نوه‌های خودم هستند! و ما می‌دانستيم هر وقت بخواهيم خودمان را لوس كنيم می‌توانيم به آغوشش پناه ببريم. می‌گفت: اين چند روز كه من اينجا هستم با اين بچه‌ها كاری نداشته باشيد! مادربزرگ را دوست داشتيم به خاطر مهربانی‌هايش، به خاطر قصه‌هايش، به خاطر تحمل و مُدارايش، به خاطر سوغاتی‌هايش و او خوب ميفهميد كه گرچه خودش را دوست داريم ولی قد وقواره ما عمق مفهوم خودتان را می‌خواهيم نيست! اين حرف گرچه از عمق جان مامان و بابا در می‌آمد اما برای ما تعارف بود، چون بچه بوديم! ...حالا حكايت ماست و پدری كه می‌گويد "ما عبدتك خوفا من نارك/ خدايا به خاطر ترس از آتش عبادت نمی‌كنم" و ما بچه‌هایی كه گرچه به تعارف می‌گوييم:"و لا طمعا في جنتك/ به طمع بهشت عبادت نمی‌کنيم" اما چشممان دنبال چمدان سوغاتی‌هایی است كه قرار بوده با رسيدن ماه رجب گشوده شود و خدایی كه آغوش مهر و محبتش را باز كرده و برای همه ابرو بالا می‌اندازد و اخم می‌كند كه فضولی موقوف! چه كار داريد ؟ "الشهر شهری والعبد عبدی و الرحمة رحمتی/ ماه ماه من است و بنده هم بنده من و رحمت هم رحمت من است"! هر كه را بخواهم - هر چه گنهكار و بدكار- ميبخشم! ما قد وقواره‌مان قد و قواره پدر امت اميرالمؤمنين نيست كه بگوييم: خدا را برای خودش می‌خواهيم! ما كودكان معرفت و ايمان، يكسال چشم به راه بوده‌ايم تا ماه رجب برسد و خودمان را برای خدا لوس كنيم و خستگی‌ها و دلتنگی‌هايمان را در آغوش محبت و لطفش بياندازيم. يكسال منتظر ماه رجب بوده‌ايم تا خرابكاری‌ها و بدرفتاری‌هايمان را درست كند و ببخشايد. يكسال منتظر ماه رجب بوده‌ايم تا خدا با چمدان سوغاتی‌هايش برسد و مغفرت و رحمت و رضوان و غفرانش را بر سر و رويمان بريزد و بگويد: " بنده های خودم هستند، به كسی هم ربطی ندارد!" كانال https://eitaa.com/asmasaraeii
جان از میانه رفت و نرفتی ز یاد ما...
سلام صبح بخیر
مربی و سخنران یه مجموعه است زنگ زده بود گله و گله گذاری اعتراض و ناراحتی که آدمها خیلی بی وفا و بی معرفتن نه احترام سرشون میشه نه قدر دانن من وقت و عمر و زندگیم رو برای اینا گذاشتم اما اینا خیلی بی معرفتن نه مسئولیت پذیرن نه اصلا میفهمن که من دارم چقدر در حقشون خوبی میکنم چیزی نگفتم شنیدم و چند تا راهکار الکی بهش دادم آره الکی ،چون تو دلم داشتم با خودم میگفتم بچه ها اونی نمیشن که ما میگیم یا میخواییم بچه ها همونی میشن که ما هستیم ...😔 من وتو با بزرگترای خودمون چه کردیم؟ کجا معرفت به خرج دادیم؟ کجا حقشون رو به جا آوردیم؟ کجا قدرشون رو دونستیم؟ کجا ؟؟؟؟ بیخیال همون راه کار ها رو انجام بده
استادپناهیان میگفتن : منتظر باشی تا به فراوانی آگاهی برسی، تا به فروانی ایمان برسی، تا به فراوانی عشق برسی، بعد عمل کنی،غلط است! كانال https://eitaa.com/asmasaraeii