پاتوق کتاب
🌸🌿
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
چرا پیش نمیرود؟ چرا هر چه مینویسم به جانم نمینشیند، حانیه؟ کلمات هم در این شهر مرا رها کردهاند میخواهم بزنم زیر همه چیز و برگردم.
این سردرگمی کی تمام میشود؟ من ساعتها با تو حرف زدهام، دلداریام دادهای گفتهای تمام میشود و تمام نمیشود روزهایم کتابخانه است و یونس و قدم زدن داشتم در مورد چیزهایی که برای مکفی نوشتهام فکر میکردم.
رسیدم به آنجا که دختران را زنده به گور میکردند و به روایتی رسیدم که عربی آمده بود پیش مرد و گفته بود یازده دخترم را یکی یکی بردم و با دستهای خودم زنده زنده در بیابان دفن کردم خواندی حانیه؟ یازده دختر را فکر کن بچه میخواسته و هر سال همسرش دختر میآورده یعنی از خانه تا بیابان محل دفنشان، توی چشمهای آنها زل نزده؟ نگاه نکرده؟ وقتی میخواسته دست در قبر کند و بگذاردشان انگشتهای کوچکشان دور انگشتهای زمختش گره نخورده؟چگونه دلش آمده؟ چگونه بعدش آمده و پیش محمد اعتراف کرده و به این فکر نکرده که با کلماتش اشکهای زلال مرد را جاری میکند؟
#حامد_عسگری
#حانیه
🍃🍃🍃