هدایت شده از اسلام سیاسی | مومنی
#خاطره
↙️ پای کار اسلام
♦️خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد
♨️قسمت چهاردهم: عاشق مصباح دوستان
⏪ حسین از مؤسسه آیت الله مصباح لیسانس اقتصاد گرفته بود.
💢اون اوایل خیلی آقای مصباح را نمیشناختم تا اینکه بواسطه مباحثه صبح های جمعه و خوندن برخی کتابهای ایشان، با شخصیت این مرد بزرگ آشنا شدم.
♦️حسین خودش عاشق آیت اللّه مصباح بود، ما رو هم عاشق کرده بود.
🔻میگفت آقای مصباح، شیخ فضلالله زمان ماست.
🔴هر موقع توی قم اردو برگزار میکردیم، حسین تاکید داشت که حتما بچه ها رو ببریم دیدار آیتالله مصباح.
🛑 چهارشنبه شبها هم هرجا بود سعی میکرد خودش رو به درس اخلاق آیت الله مصباح (خیابون صفائیه دفتر رهبری) برسونه.
🔻بعد از کتابهای شهید مطهری، واقعا کتابهای آیت الله مصباح عالی بود، حسین دست ما رو گذاشت توی دست آقای مصباح و شاگردهای ایشون.
♦️من به حدی شیفته آیت الله مصباح شدم که سال ۹۱ به دست مبارک ایشان معمم شدم.
💢حسین، دانشجوها رو تشویق میکرد که حتما در «طرح ولایت» شرکت کنند.
🔴حتی یه دوره طرح ولایت برای طلبه هایی که دور و اطرافش بودن برگزار کرد، اون هم با همکاری دفتر پژوهشهای فرهنگی موسسه امام و با کمک حاج آقای دهشیری و شکروی.
🔻یه کار قشنگ دیگه هم که کرد برگزاری کلاس «نویسندگی ژورنال» بود.
♦️بعد از انتخابات ۹۲ بود که بهم گفت: نقطه ضعف اصلی بچه ها، #قلم اونهاست. باید به بچه های ستاد بگیم بیان یه دوره براشون کلاس نویسندگی بگذاریم.
♦️ استاد حسن ابراهیم زاده اون زمان سردبیر فصلنامه فرهنگ پویا بود. با ایشون صحبت کردیم قرارشد ۱۰جلسه کارگاه نویسندگی برای رفقا برگزار کنن که بحمدلله برگزار هم شد.
♨️ کلاً حسین هر جا تشخیص میداد بچه ها به مهارت یا آموزشی نیاز دارن، سریع مقدماتش رو فراهم میکرد.
🔻مثل دوره تخصصی سواد رسانه که حدود یک سال در طبقه فوقانی مسجد اهل بیت برگزار کرد، اون هم با موضوعات متنوع و بهترین اساتید مثل استاد ارجمندفر، سیدسلیمانی، شکیبا، کهوند، مومن نسب، صرامی، قهرمانی و...
♦️در کارهای تشکیلاتی و کادرسازی هم آیت الله مصباح رو الگوی خودش قرار داده بود.
#فرج_نژاد
https://eitaa.com/eslamesyasi
هدایت شده از اسلام سیاسی | مومنی
#خاطره
↙️ پای کار اسلام
💢خاطرات محسن مومنی از طلبه مجاهد مرحوم دکتر محمدحسین فرج نژاد
🔻قسمت هفدهم: بغض انقلابی
⏪ خدا رحمت کند حضرت امام را که فرمودند: جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمیشناسد.
🔻یکی از مصداقهای این جمله، حسین بود. حسین سر عقیده و مکتب با کسی تعارف نداشت، او اهل مبارزه بود و جغرافیا و لهجه و قیافه و قومیت هم اصلا براش مهم نبود.
🔴همه جا و باهمه ملیتها کار میکرد، هدفش فقط اسلام بود و انقلاب.
♦️از کشمیر گرفته تا جمهوری آذربایجان، از یمن گرفته تا شمال آفریقا، همه جا و همه کس براش سوژه تبلیغی بود.
🔻برای طلبه های خارجی واقعا وقت میگذاشت. اگه توی خیابون یه طلبه سیاه پوست آفریقایی رو میدید، میرفت به سمتش و یه جوری باهاش حال و احوال میکرد انگار ده ساله باهاش رفیقه.
⭕️هر جا میرفت یه کیف با خودش میبرد که پر از کتاب بود، همیشه این کیفش سنگین بود، حملش واقعا سخت بود، صبح تا شب هم از این کلاس به اون کلاس میبرد و کتاب معرفی میکرد.
〽️برای طلبه های خارجی از تاریخ استعمار میگفت و بهشون کتاب معرفی میکرد تا بخونن. تاریخ کشورشون رو بیشتر از خودشون میشناخت!
🕎 یه جوری از استعمار میگفت که میخواستی پاشی بری #انگلیس رو با خاک یکسان کنی.
💢اصلا براش مهم نبود ایرانی باشی یا هندی، روسی باشی یا آمریکایی، اروپایی باشی یا آسیایی، فقط مهم بود دغدغه اسلام داشته باشی.
🔰 زمانی که جریان بیداری اسلامی در کشورهای منطقه به راه افتاد، همه بچه ها رو توی نمارخونه موسسه امام جمع کرد و گفت: باید شروع کنیم محتوا تولید کنیم، باید ویژه نامه بزنی، باید شیعیان رو کمک کنیم.
💢بعد از فتنه ۸۸ بود و اوضاع خیلی پیچیده شده بود، بعضی از کارهای احمدی نژاد بچه حزباللهیها رو سر خورده کرده بود.
⭕️ حسین میگفت: ما باید به تکلیفمون عمل کنیم، باقیشو خدا درست میکنه!
〽️ توی همون روزها احساس کرد بچه ها به انگیزه و انرژی نیاز دارن.
❇️یه روز که همه جمع بودن گفت امروز یه مهمون ویژه داریم! تعجب کردیم، یعنی کی میتونست باشه؟
‼️یه دفعه یه طلبه سید معمم از در وارد شد، معلوم بود ایرانی نیست.
💠حسین معرفی کرد...یکی از مبارزین رژیم آل خلیفه در #بحرین، کسی که ماهها زیر شکنجه بودن و بارها تا مرز شهادت رفتن!
الان هم به ما پناه آوردن و توی ایران کسی رو ندارن. چند نفر از اعضای خانوادشون هم #شهید شدن!
◀️ سکوت خاصی بر جلسه حاکم شده بود، همه نگاهها سمت سید بود، سید شروع کرد صحبت کردن.
🔴 هر چه بیشتر میگفت و انواع شکنجه ها رو توضیح میداد، ضربان قلبمون بیشتر میشد و بیشتر برافروخته میشدیم. تقریبا نفس توی سینه هامون حبس شده بود.
🔹 سید که حرفاش تموم شد، همه شده بودیم سر تا پا گلوله آتش، پر انگیزه و پر حرارت.
🛑 یادمه به شدت دندون هام رو روی هم فشار میدادم و اصلا نمیتونستم پلک بزنم.
🔸تا مدتها حرفهای سید توی ذهنمون تکرار میشد، حسین هم میگفت دیگه خود دانید، با این حرفها حجت بر همه تمامه، حالا دیگه هر کی تنبلی کنه، خودش میدونه و خون شهدا.
🔷کلا هر وقت میخواست بهمون انگیزه بده، حرف از شهدا میزد. یه وقتهایی هم بچه ها رو میبرد گلزار شهدای قم یا مزار شهدای گمنام کوه خضر و از شهدا برامون میگفت.
#فرج_نژاد
https://eitaa.com/eslamesyasi