همیشه که نباید بنشینیم و
بدیهایِ زندگیِمان را مرور کنیم
گاهی باید نشست
زیر یک کرسی گرم
خوشیها را شمرد،
چای نوشید
و پشت کرد به تمامِ نداشتنها
و غصههایی که عمری با آنها زندگی کردیم...
💟 @asrar_movafaghiyat
هیچ فردی
در پی اصلاح "خوی" خویش نیست
هر که را دیدیم
در آرایش "روی" خودست..
#صائب_تبریزی
💟 @asrar_movafaghiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همهی ما بارها كنار خيابون ايستادهايم تا تاكسى بگيريم...
از برف و بارون كه بگذريم در شرايط عادى يک فرد فاقد معلوليت در زمانى بسيار كوتاه موفق به گرفتن تاكسى میشود
اما فرد داراى معلوليت چطور؟
اين فيلم كوتاه را ببينيد و لطفا نشر دهید
شايد بهتر شديم...
💟 @asrar_movafaghiyat
Altitude -@music_lights.mp3
3.8M
روزی خواهد آمد که تمام زندگیت از جلوی چشمانت میگذرد، پس کاری کن که ارزش دیدن داشته باشد.
💟 @asrar_movafaghiyat
نفرین و آرزوی مرگ برای دیگران داشتن بذر سیاه نا آرامی و آشفتگی را در وجودمان پرورش میدهد و آسودگی را برایمان بی رنگ میکند. ما به دعای هم محتاجیم، نه به نفرین و لعن
دعا می کنم مسیرِ موفقیتت هموار باشد و انگیزه هایِ صعود و پروازت ، بسیار
دعا می کنم هرگز در پیچ و تابِ زمانه ، بی پناه نباشی هرگز دلت نگیرد .
دعا می کنم عاشقِ کسی باشی که عاشقت باشد .
کسانی کنارت باشند که تو را می فهمند و هوایِ دلت را دارند
من خوشبختی ات را ، شادی ات را ، آرامشت را
من آرزوهایِ زیبایِ تو را آرزو می کنم
آرزو می کنم به معنایِ واقعی " زندگی کنی "
#نرگس_صرافیان_طوفان
💟 @asrar_movafaghiyat
کلاغ ها خیلی دوست دارند عقاب ها
را اذیت کنند. کلاغ با اینکه از عقاب
کوچک تر است، اما چون چابک تر است،
می تواند سریع بچرخد و مانور دهد.
گاهی اوقات هنگام پرواز، بالای سرعقاب
قرار میگیرد و به سمت آن شیرجه می رود،
ولی عقاب می داند که می تواند اوج بگیرد.
عقاب به جای اینکه از آزارهای کلاغ
مزاحم ناراحت شود، بیشتر و بیشتر اوج
می گیرد و سرانجام کلاغ عقب می افتد.
وقتی کسی از روی حسادت و غرض ورزی
اذیت تان می کند، رو به بالا اوج بگیرید
و او را پشت سرتان رها کنید.
💟 @asrar_movafaghiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام جمعه پانزدهم اذر ماه ✍
امروز💞 از دشت شادی
1 طبق گل لبخند
آورده ام تاکنم هدیه
به لبهای شما لبخند بزنید
چونکه سزاوار عشق و شادی هستید
پس با شادی از زندگی
لذت ببرید
💟 @asrar_movafaghiyat
Stop wearing your wishbone where your backbone ought to be.
به جای این که بشيني و حسرت موفقیت رو بخوری، بلند شو و یه قدمی به سمتش بردار.
💟 @asrar_movafaghiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام شنبه شانزدهم اذر ماه🏴
مائیم گدای حضرت معصومه
محتاج عطای ح معصومه
همراه رضا ز دیده خون میریزیم
در روزعزای حضرت معصومه
وفات فاطمه معصومه(س)تسلیت
💟 @asrar_movafaghiyat
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ماجرای جالب چگونگی ساخته شدن پل آهنچی قم در کنار حرم و مسجد اعظم✨
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت تعریف می کرد.
از مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود.
مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت.
زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد.
از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.
چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود.
کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت:
آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟
من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟
دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم.
پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک!
همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ...
درست همان موقع ، مردی با کت و شلوار قهوه ای و کلاه لبه داری که تا روی ابروهایش پایین کشیده بود جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم.
هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد.
این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.
حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند.
در راه به یاد عهدش با حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم...
حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند.
بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود.
مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به 200 نفر رسید.
قصد داشت 30 نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم.
نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد.
حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود.
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
💟 @asrar_movafaghiyat
🔴 #رهبر_انقلاب:
💠 دختر خانمهایی که میخواهند #جهیزیه درست کنند، برای خرید اسباب سر عقد و #جهیزیه، توی این دکانهای گرانقیمت در محلات گران قیمت شهر اصلاً پا نگذارند. بروند آن جاهایی که معروف به گرانی نیست. اینطور نباشد که #داماد بیچاره را دنبالشان راه بیندازند برای خرید عروس و خرید عقد. متأسفانه از این کارها میکنند.
١٣٧٢/٣/١٩
💟 @asrar_movafaghiyat
اولین جمله ای که ما دراول دبستان می آموزیم چیست؟ "بابا آب داد" بابا نان داد... می دانید اولین جمله ای که انگلیسها در دبستان یاد می گیرند چیست؟
"من میتوانم بخوانم وبنویسم "
واولین جمله ای که ژاپنی ها یادمیگیرند:
"من باید بدانم"
و این است که ما همیشه چشممان به دست پدر است و پدر را ضامن تامین همه ملزومات زندگی میدانیم و در بزرگسالی نیز حتی زندگی تجملی را انتظار داریم که ارث پدری باشد...
کار از ریشه خراب است
و این یعنی:
#فقر_فرهنگی
💟 @asrar_movafaghiyat
دغدغه امروز والدین و آسیبهای آن
✍️ مریم اکبری نوشاد
💎 این روزها به واسطه تک فرزندی در اغلب خانوادهها و افزایش سطح رفاه در مقایسه با دهههای قبل خانواده ها تمام انرژی و دغدغه فکریشان متمرکز بر فرزند و یا فرزندان است.
اگر زمانی پدرسالاری بود حالا یقیناً فرزندسالاریست.
نسل هایی که خود با دشواریهای زیادی دوران کودکی و تحصیلی خود را سپری کرده بودند حالا دوست ندارند فرزندشان کمترین ناراحتی و تنشی را تجربه کند.
مادر و پدر ها کل زندگیشان شده بچه.....
فقط در جستجوی بهترین ها برای فرزندشان هستند و حتی از آسایش و آرامش خود برای راحتی و موفقیت فرزندانشان میزنند.
در این میان سبک و سیاق مدارس و مهدکودک ها نیز فرق کرده.
جدیت ایام پیشین و سخت گیری های آنچنانی جایش را به عزیزم و گلم و عشقم داده است و حتی مربیان و معلمان مرتبا در صدد آنند که مبادا فشاری روی بچه ها باشد.
اینکه نتیجه این نسل چه خواهد شد نمیدانم و این نسل را هم تاریخ قضاوت خواهد کرد ولی فکر میکنم ذکر نکاتی خالی از لطف نباشد؛
این روزها والدین برای جستجوی مدرسه حساسیت زیادی به خرج میدهند و صرفا با در نظر گرفتن آمار مثلا قبولی در تیزهوشان و یا قبولی در پزشکی و دندانپزشکی فرزندانشان را به مدارس بسیار مطرح شهر میفرستند که شاید خیلی هم از محل زندگیشان دور باشد .ضمن اینکه جو حاشیه ای حول محور نام برخی مدارس دردناک است. اینکه مثلا اگر فرزندت در مدرسه فلان درس میخواند از حالا خانم دکتر است و یا جایش در تیزهوشان محفوظ شده است!
آخر مگر نیاز جامعه امروز ما فقط تیزهوشان و پزشکان و دندانپزشکان هستند.....اینکه سیستم آموزشی ما و بازار کار نتوانسته فرصتهای شغلی مناسبی برای تمام رشتهها فراهم آورد دردی بزرگ است اما بزرگ کردن فرزندان با دادن تلقینهایی که تو باید فلان و فلان شوی هم بعد روانی مخربی دارد.
نکته بعدی برخورد والدین با محیط مدرسه است. قدیم ها والدین همیشه تاکید داشتند که باید از مدیر و ناظم و معلم سرپیچی نکرد و هر چیزی که آنها بگویند صحیح است اما حالا کار به جایی رسیده که اولیا برای مدارس تعیین خط و مشی و الگوی رفتاری میکنند.
اولیا امروزی به خاطر اینکه دغدغه اصلی شان فرزندشان است این حق را به خود میدهند که در تمام روابط و سبک زندگی بچه ها دخالت کنند و حتی در وهله های بعدی دخالت در سیستم آموزشی مدارس و مکان های آموزشی و حتی روابط بین بچه ها را هم حق خود میدانند.
اینکه مثلا چرا فرزندش با کسی بگو مگو کرده، چرا فرزندش مثلا از دوستش حین بازی ضربه ای خورده، چرا مثلا کسی به دختر یا پسرش خندیده، چرا فرزندش چند بیت شعر کمتر از دوستش میداند، چرا فلان دوست فرزندش چهار کلاس اضافی میرود و فرزندخودش سه تا و هزار و یک چرای دیگر.
کاش به جای ایجاد تنش برای خودمان و فرزندانمان به آنها اعتماد به نفس بیاموزیم.
آنها را خبرچین و ضعیف بار نیاوریم و به مدرسه و محیط آموزشی برای حل مشکلات اعتماد کنیم و برای هر موضوعی مگر موارد حاد و ضروری در امور بچه ها، مربیان و معلمان مداخله نکنیم.
بچه ها و فرزندانمان علی الخصوص در سنین پایین درکی از نفرت و کینه ندارند و بهتر است ما هم این حالت را در آنها ایجاد نکنیم .
بهتر است سعی کنیم فرزندانمان از آنجا که اکثرا تنها و آپارتمان نشین هستند دوستان خوبی پیدا کنند و بتوانند زمانهای فراغتشان را با دوستان خوبشان سپری کنند.
آنها را هر روز به خاطر آنچه در محیط آموزشی اتفاق افتاده بازخواست نکنیم.
به فرزندانمان تعاون و محبت بیاموزیم
کنارشان باشیم نه سپر و گارد محافظشان.
سعی کنیم تا هم آنها، هم ما والدین و هم معلمین و مسئولین آموزشی از بودن در این چرخه لذت ببرند نه اینکه همگی اوقات پر تنشی را سپری کنیم.
#زنگ_تفکر
💟 @asrar_movafaghiyat
🌟 گروه99 🌟
پادشاهی دیدکه خدمتکاری بسیار شاد است از او علت شاد بودنش را پرسید.
خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم.
پادشاه موضوع را به وزیر گفت . وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است، پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟
وزیر گفت : قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید ، و چنین هم شد. خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه وسکه ها بسیار شادشد و شروع به شمردن کرد ، ۹۹ سکه ؟
و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا ۱۰۰ تا نیست، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود. او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند ،
او از صبح تا شب سخت کار میکرد،و دیگر خوشحال نبود. وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت : قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانی اند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند.
خوشبختی در سه جمله است: تجربه از دیروز ، استفاده از امروز، امید به فردا.
ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه میکنیم: حسرت دیروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا
💟 @asrar_movafaghiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه هر روز صبح یکبار این کلیپ رو ببینم و انجامش بدیم!
حتما آدم موفقی میشیم!
این کلیپ را موقع درجازدن و گیج شدن تو زندگی و کسب و کارتان مجددا ببینید و بشنوید!
💟 @asrar_movafaghiyat
آدم در تنهایی است که میپوسد و پوک میشود و خودش هم حالیش نیست.
میدانی؟ تنهایی مثل ته کفش میماند، یکباره نگاه میکنی میبینی سوراخ شده. یکباره میفهمی که یک چیزی دیگر نیست. بیشتر آدمهای دنیا در هر شغلی که باشند از خودشان هرگز نمی پرسند چرا چنین شغلی دارند.
چیزهای دیگری هم هست که آدم دنبال دلیلش نمیگردد. یکیش مثل تنهایی است.
خیلیها فکر میکنند که سلامتی بزرگترین نعمت است، ولی سخت دراشتباهند، وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی ، آنی مریض میشوی، بدترین نحوست ها میآید سراغت ، غم از در و دیوارت می بارد، کپک میزنی، کاش مریض باشی ولی تنها نباشی ...
#کتاب تماما مخصوص
#عباس_معروفی
💟 @asrar_movafaghiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معلم این دانش آموزا بعد از اینکه سرطان رو شکست میده، برمیگرده مدرسه و دانشآموزانش اینجوری اون رو سوپرایز میکنن....
💟 @asrar_movafaghiyat
#تلنگر_مثبت
⚡️دو ویژگی تعیین کننده افراد موفق:
🔶 افراد موفق هنگام مواجهه با موقعیتهای جدید و تغییرات بزرگ به خود میگویند: " میدونم این موقعیت ترسناکه اما انجامش میدم " و شعارشان این است: "بترس ولی انجام بده "
🔶 افراد موفق هنگام روبرو شدن با چالشهای بزرگ و موقعیتهای مبهم به جای اینکه بگویند: " اگر نشد چی ؟ به خود میگویند: " اگر شد چی ؟ اگر این بار موفق شدم چی ؟ اگر جواب مثبت بود چی ؟
💥این تغییر رویکرد و تغییر نگرش شما را از یک فرد منفی گرای ناخودآگاه به فردی مثبت اندیش تبدیل میکند یادتان باشد وقتی میترسید احتمال گرفتن تصمیمهای اشتباه زیاد است.
💟 @asrar_movafaghiyat