eitaa logo
اسرار آفرینش
1.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
ارائه مطالب علمی اثبات کننده حقانیت کلام خداوند کپی با ذکر صلوات آزاد است. مدیر کانال : @yaHossein_124
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهیدانه
بعضی شبها در حیاط روبروی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس اخلاق را مباحثه میکردیم. به من میگفت:« از امام چیزهای دنیایی نخواه! بگو آقا جان، معرفت خودت را به من بده!» آنقدر دوستش داشتم که هر چه میگفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یکدفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از اینجا برای خودشان کفن خریدند. ما هم بگیریم و بیارین حرم برای طواف!» طفره رفت و گفت: « ای بابا!بالاخره وقتی مردیم، یک کفن پیدا میشه ما را بذارم توش.» اصرار کردم که این کارو بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: « دو تا کفن ببریم پیش یه بی کفن؟!» #برای_زِین_اَب #شهید_محمد_بلباسی #بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
هدایت شده از مدیران پاتوق کتاب
نکته طلایی کتاب: علی رغم اینکه در قرآن آمده که شهدا زنده اند ، شاید باور ان برای عده ای سخت باشد. اما من دیگر به این یقین رسیده ام. یکی از دوستان خاله زهره بعد از شهادت دایی، برای عرض تسلیت و سر سلامتی به خانه شان آمده بود.لا به لای حرف هایش گفت: «شهید که راه خودش را پیدا کرد و رفت؛ بیچاره بچه هایش!اونا بی سرپرست شدند.» اینکه گفتند این حرفها چه به روز خانواده شهید می آورد، بماند! روز بعد همان خانم به خاله زهره زنگ زد. با هیجان و البته شرمندگی تعریف کرد که خواب دیده دایی محمد آمده بالای سرش و او را صدا میکند.از خواب که پرید، متوجه شد پتو روی صورت نوه ی شش ماهه اش افتاده و بچه در حال خفه شدن هست و به سختی نفس می کشد.پتو را برداشت، نماز صبح را خواند و دوباره خوابید. باز هم دائی به خوابش آمد و گفت: « من حتی مراقب بچه های شما هستم، چه برسه به خانواده ی خودم.» #برای_زِین_اَب #شهید_محمد_بلباسی #بریده_کتاب ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
⚘﷽⚘ 🕊🌹 مادر شهید بلباسی گفت: وقتی به منزل پسرم آمدم، دیدم عروسم برای شهادت همسرش نماز شکر می‌خواند، به محمدم گفتم به خونت قسم صبری بده تا من و عروسم دشمن شاد نشویم. همسر شهید بلباسی: بعضی شبها در حیاط روبروی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس اخلاق را مباحثه میکردیم. به من میگفت:« از امام چیزهای دنیایی نخواه! بگو آقا جان، معرفت خودت را به من بده!» آنقدر دوستش داشتم که هر چه میگفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یکدفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از اینجا برای خودشان کفن خریدند. ما هم بگیریم و بیارین حرم برای طواف!» طفره رفت و گفت: « ای بابا!بالاخره وقتی مردیم، یک کفن پیدا میشه ما را بذارم توش.» اصرار کردم که این کارو بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: « دو تا کفن ببریم پیش یه بی کفن؟!» شهید محمد بلباسی تاریخ تولد : سال 1358 محل تولد : قائم شهر تاریخ شهادت : 1395/02/17 محل شهادت : خانطومان – سوریه وضعیت تاهل : متاهل با 4 فرزند محل مزار شهید : جاویدالاثر 🕊🌹 🌐 sapp.ir/asrarafarinesh eitaa.com/asrarafarinesh