هدایت شده از گنجینه رسانه ای تنهامسیرآرامش
02.mp3
838.8K
#فتنه_کرونایی 2
🚫 عملیات روانی دشمن در زمان شروع کرونا بسیار گسترده بود.
⭕️ منشا ویروس کرونا موجودات دریایی یا خفاش نبود بلکه آزمایشگاه های ویروس سازی آمریکایی ها بود.
💢 چرا رسانه های خارجی و داخلی با شیطنت فراوان، حوزه علمیه قم رو به دروغ به عنوان منشا کرونا در جهان معرفی کردند؟!
استاد طائب
#انتشار_عمومی
🌷 @IslamlifeStyles
هدایت شده از گنجینه رسانه ای تنهامسیرآرامش
03.mp3
1.59M
#فتنه_کرونایی 3
⭕️ ویروسی که "آمریکایی ها ساختن" عمدتا برای از بین بردن "تمام ایرانی هاست".
این ویروس هم اصلاح طلب ها رو میکشه و هم اصولگراها رو! هم کسانی که مرگ بر آمریکا میگن و هم کسانی که درود بر آمریکا میگن!
🌷 کسانی که بر اثر این ویروس کشته میشن شهید ترور بیولوژیک خواهند بود...
استاد طائب
#انتشار_عمومی
🌷 @IslamlifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
05.mp3
2.86M
#فتنه_کرونایی 5
✅ اولین کار یه رهبر الهی در مشکلات، دادن روحیه و آرامش به مومنین هست...
⭕️ پاسخ کامل و دقیق به شبهه دشمن در مورد شفا دادن حرم اهل بیت علیهم السلام
استاد طائب
#انتشار_عمومی
🌷 @IslamlifeStyles
هدایت شده از گنجینه رسانه ای تنهامسیرآرامش
04.mp3
1.43M
#فتنه_کرونایی 4
🔷 متوفیات قم نسبت به پارسال در مجموع کمتر شده. تصادفات کمتر، رعایت بیشتر بهداشت و... باعث شده که مرگ و میر کمتر بشه.
☢ ویروس کرونا باعث میشه که بسیاری از سیستم های بهداشتی و اداری ما در آینده قوی تر بشن
استاد طائب
#انتشار_عمومی
🌷 @IslamlifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
06.mp3
2.73M
#فتنه_کرونایی 6
💢 آیا ویروس کرونا ارتباطی با اتفاقات آخرالزمان داره؟🤔
✅ دشمن ما در نهایت ضعف خودش قرار گرفته...
💥 به ظهور نزدیک میشویم....💥
استاد #طائب
#انتشار_عمومی
🌷 @IslamlifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 چی قایم کردی؟
👕 یک روزی این لباس را به تن خواهیم کرد!
#تصویری
@Panahian_ir
#داستان_ کودکانه
جعبه شیرینی🌹
مادر با صدای آرامی، محمد را صدا زد. محمد، غلتی زد و پتو را روی سرش کشید. مادر به این کارش خندید وگفت:" یادته دیشب گفتم زود بخواب. الان دیگه وقتِ خواب نیست. پدر تا نیم ساعتِ دیگه، می رسه. باید آماده بشیم."
بعد از اتاق بیرون رفت.
صدای خنده های سمانه، خانه را پر کرده بود. محمد زیر پتو چشم هایش را باز کرد. همیشه برای رفتنِ به خانه مادربزرگ ذوق داشت. روزهای عید و تعطیلی هم که دیگر نمی شد از رفتنِ آنجا چشم پوشی کرد. چون همه بچه ها بودند. با ذوقی که به دلش افتاد، لبخند زد و از جا بلند شد. دست ورویش را شست وبه آشپزخانه رفت.
سمانه لباس قشنگی پوشیده بود. مرتب هم شیرین زبانی می کرد. مادر مشغول شستنِ ظرف ها بود.
محمد سلام کرد و پشت میزصبحانه نشست. مادر چای خوشرنگ و تازه دم را جلویش گذاشت. دستِ سمانه را گرفت وگفت:"بریم موهای دختر قشنگم را شونه کنم و ببندم." محمد زود صبحانه خورد و به اتاق رفت. لباس هایش را پوشید که صدای باز شدن در را شنید. پدر با جعبه شیرینی وارد شد. سمانه جلو دوید سلام کرد. پدر سمانه را بغل کرد و بوسید.
محمد آماده از اتاق بیرون رفت و سلام داد.
پدر جوابش را داد و گفت:"به به ! چه خوشتیپ شدی. خب مثلِ اینکه همه آماده اند. پس زودتر راه بیفتیم."
همه که سوار اتومبیل شدند. پدر جعبه شیرینی را به دست محمد داد.
خانه مادر بزرگ زیاد دور نبود.
وقتی رسیدند، اتومبیل ِ عمو هم جلوی در بود. محمد ذوق زده پیاده شد. امروز می توانست با بچه ها کلی بازی کند.
درِ حیاط که باز شد، دوقلو های عمو(سعیدو وحید ) را در حال توپ بازی دید. آن ها باصدای بلند سلام دادند.
محمد با خوشحالی نزدیک رفت. سعید توپ را با پا زد.
محمد به سمتِ توپ دوید. پایش را که بلند کرد. جعبه شیرینی از دستش افتاد. و شیرینی ها روی زمین ریخت.
محمد با ناراحتی روی زمین نشست و گفت":ببخشید بابا جون "
بچه ها دور محمد را گرفتند.
پدر جلو آمد و گفت :" اشکال نداره. دوباره شیرینی می خریم. ولی کاش کمی دقت می کردی."
صدای مادربزرگ از ایوان خانه به گوش رسید." نمی خواد شیرینی بخرید. خودم شیرینی پختم."
همه از شنیدن این حرف خوشحال شدند.
محمد با کمک مادر شیرینی های ریخته شده را جمع کرد.
چند ساعت بعد، همه دور سفره ناهار جمع شدند. مادربزرگ آبگوشت خوشمزه ای پخته بود. همه با لذت خوردند.
بعد از ناهار، مادر بزرگ، جعبه شیرینی دستپختش را آورد. همه شیرینی برداشتند. به همراه شربت آلبالوی خوشمزه. که مادر بزرگ از آلبالوهای درختِ حیاط درست کرده بود.
محمد لیوان در دستش بود که مادر بزرگ با سینی که در آن کادو گذاشته بود به طرف محمد رفت و گفت:"امروز روزتولدِ پیامبر خداست. منم برای پسرم که هم نام رسول خداست کادو گرفتم. البته اخلاقِ خوب و محمدی هم داره. محمد جان مبارکت باشه"
همه دست زدند و تبریک گفتند.
محمد خیلی خوشحال شد. از آن به بعد سعی می کرد که اخلاق محمدی داشته باشد.
و روزِ تولد رسول خدا منتظرِ کادوی مادربزرگ بود.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته🌹
می شود امشب مرا مهمان کنی
یک نظر بر این دلِ ویران کنی
مثلِ هرشب مست ومدهوشم به ذکر
سر به مُهرم تا خطا جبران کنی
(فرجام پور)
شبتون بهشت
دلتون آرام
لبتون خندون🌹
اللهم عجل لولیک الفرج🌺
شبتون بهشت
در پناه خدا
التماس دعا
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا🌻🍃
سرآغازصبحمان را
با یاد و نام و امید تو
میگشاییم🌻🍃
پنجره های قلبمان را
عاشقانه بسویت بازمیکنیم
تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃
الهی به امید تو 💚
سلام صبح بخیر🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون