8⃣
همه ی ما انسانها دارای یک ظرف وجودی هستیم ظرفی که اندازه ی ماست و فقط خداوند دانای عالم اندازه ظرف وجودی ما رو میدونه🍽
پس هر رنجی که تو زندگیمون داریم اندازه ی ظرف وجودیمونه و قدرت تحملش هم در ما هست
💟 یه قانون دیگه هم وجود دارد و اون هم اینه که این ظرف وجود میتوانه بزرگتر یا کوچکتر از چیزی که الان هست بشه
البته تو همین دوره ی بهتون تکنیک هایی رو آموزش میدم که با انجام اونها این ظرف وجودی خودتون رو وسیع تر از اندازه رنجهاتون کنید تا کم کم برای رهایی از رنجها آماده بشید😊
👇👇
9⃣
🔹🔸 یک تکنیک دیگه هم دارم براتون تا درس ظرف وجودی براتون خوب خوب جابیوفته 👇👇👇👇
🔮 تکنیک : #یک_مشت_نمک
دوست من
فرض کن دست من یک مشت نمکه
اگه یه مشت نمک رو بریزم تو یه لیوان آب اون لیوان آب حسابی شور میشه 🚰
اما همین مشت نمک رو اگه بریزم توی یه چشمه ⛲️
📌آیا زورش به چشمه میرسه یا طعم آب چشمه عوض میشه؟⁉️
حتماً پاسخ منفیه ➖➖
👇👇👇👇
مشکلات و رنجهای شما همون یک مشت نمک هستند
این شما هستید که انتخاب میکنید ظرف وجودیتون یک لیوان باشه یا اندازه یک چشمه
⬇️ ⬇️♻️⬇️♻️⬇️ ⬇️
🔟
همه ی دانشجویان تنها مسیر آرامش
باید چشمه بشن و این درسها کاری میکنه که از راه درست ظرف وجودیشون بزرگ بشه ما همه یک هدف داریم و
✅قراره که درنهایت به آرامش الهی و لذت معنوی دست پیدا کنیم
✅قراره هدف خلقت خودمون رو پیدا کنیم و ناکام از دنیا نریم
پس با این انگیزه های خوب پیش به سوی رهایی از رنجها 🏃♂🏃♀🏃♂🏃♀
هدایت شده از علیرضا پناهیان
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 عیب آن ۳۱۳نفر!
👈🏻 ماجرای عبرت انگیزی از یاران پیامبر اکرم(ص) که وعده خدا را باور نکردند ...
#تصویری
@Panahian_ir
#داستان-کودکانه
بیماری
صدای سرفه های نرگس در اتاق پیچید.
مادر با سرعت، دمنوش را در استکان ریخت.
کمی عسل داخلش حل کرد.
برای نرگس آورد. دستمال مرطوبی روی پیشانی اش گذاشت.
او چشمانش را بسته بود و سرفه می کرد.
زهرا گفت:
-مامان ، با این دمنوش خوب می شه.
مادر گفت:
-بله دخترم. ان شاءالله که خوب می شه. هم برای تب خوبه و هم برای سرفه.
البته باید سوپ و غذاهای گرم بخوره.
زهرا به چهره سرخ شده نرگس نگاه کرد. آهی کشید.
مادر گفت:
-البته تو خواهر مهربون هم می تونی براش دعا کنی.
زهرا از جا بلند شد و به اتاق رفت.
مادر نرگس را آرام بلند کرد. دمنوش را به او داد.
او هم با زحمت آن را خورد.
مادر به آشپزخانه رفت. سوپ را آماده کرد و برگشت. از زهرا خبری نبود.
با تعجب همه جا را نگاه کرد.
ولی او نبود که نبود.
صدازد:
-زهرا، زهرا، کجایی؟
اما جوابی نشنید.
به طرف اتاق رفت. در زد و وارد شد.
زهرا را دید که چادر نماز مادر، بر سرش است و بر سجاده نشسته. دستان کوچکش را به آسمان بلند کرده و برای خوب شدن نرگس و همه بیمارها دعا می کند.
مادر لبخندی زد. به آشپزخانه رفت و ظرفی پر از سوپ برای نرگس آورد.
زهرا کنارش نشسته و دستش را روی سر او گذاشته بود. با خوشحالی گفت:
-مادر جان، تبش افتاده.
نرگس چشمانش را باز کرد و خندید.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
چو عشقت از ازل با من سرشتند
برایم هر چه از خوبی نوشتند
اگر تلخ است کامم ازمن است عیب
نه از تقدیر و هر آنچه سرشتند
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
شبتون بهشت
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبح بخیر🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄