🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅شیوه صحیح نوشیدن آب
✍قبل نوشیدن آب، بسم الله الرحمن الرحیم بگویید.
آب را در سه مرحله بنوشید.
وسط هر مرحله نفس بکشید.
وسط غذا آب ننوشید.
آب یخ نخورید.
بعد از غذا آب بخورید.
بعد از غذای گوشتی و چرب بلافاصله آب نخورید.
در روز ایستاده و در شب نشسته آب بنوشید.
بعد از نوشیدن آب، درود و سلام بر سیدالشهدا علیه السلام و لعن و نفرین بر قاتلین آن حضرت بفرستید.
آب را در ظروف شیشه ای بنوشید.
از نوشیدن آبی که زیر نور آفتاب گرم شده ( مثل بطری های آب معدنی ) پرهیز کنید.
از نوشیدن آب راکد پرهیز کنید.
سعی کنید از آب باران، چشمه، چاه استفاده کنید.
آب را خنک بنوشید.
زمان نوشیدن، آب را داخل حلق نریزید و آن را بمکید.
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍درمان سنگ کیسه صفرا و خشکی پوست
🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅نوشیدن هنگام نیاز و کم نوشیدن
✍امام صادق علیه السلامی می فرمایند:
کسی از شما آب نخورد تا این که اشتهای آن را داشته باشد. وقتی هم اشتها یافت، کم بخورد.
📚 وسائلالشیعه، ج ۲۵، ص ۲۳۸
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
از زیاد آب نوشیدن اجتناب کنید؛ چرا که جذب کننده هر مرضی است.
📚 المحاسن، ج ۲، ص ۵۷۱، ح ۹
رسول اکرم صلى الله عليه و آله فرمودند:
دل هاى خويش را با زياد خوردن و زياد نوشيدن نميرانيد، كه دل چون زراعت است، وقتى آب آن زياد شد، خواهد مرد.
📚 نهج الفصاحة،
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅ معجون عسل وسیاه دانه
✍عسل و سیاه دانه یک داروی اورژانسی و ساده است و در مشکلات زیر می تواند بسیار سریع و قدرتمند اثر کند:
مشکل آپاندیس
عفونت گوارشی
درد ناشی از کیست و...
برخی درد های قاعدگی
برخی کمردرد ها
دفع سنگ کلیه
زخم معده
عفونت ادراری
و...
دستور دوسین ساده : هرروز صبح ناشتا یک قاشق مرباخوری عسل طبیعی همراه ۷ عدد سیاه دانه میل کنید وسعی کنید تا نیم ساعت چیزی نخورید.
دستور دوسین مدبر: سیاه دانه را چند ساعت در سرکه انگور طبیعی بخوابانید سپس نیمکوب کرده و در پنج برابر عسل مخلوط کنید. این دستور در موارد اورژانسی اثر گذاری بسیار قویتر و سریع تری دارد و قدرت نفوذ آن بالاتر است.
📚ابن علیان
🔅
💠🔅http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بیخوابکننده ها در طب سنتی
🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از علیرضا پناهیان
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مؤدبانه حرف بزنیم؛ نه صادقانه!
➕اثرات مخرب همیشه صادقانه سخن گفتن
#تصویری
@Panahian_ir
#داستان_کودکانه
زنگ تفریح🌹
همین که صدای زنگ بلند شد؛ همه بچه های کلاس باسرعت بیرون رفتند.
انگار همه منتظرِ صدای زنگ بودند.
اما ریحانه از جایش بلند نشد.
روی نیمکت نشسته بود و سرش را روی میز گذاشته بود.
سارا به کلاس برگشت.
بدوسمتِ کیفش رفت.
اما با دیدنِ ریحانه؛ تعجب کرد. جون ریحانه دختر شاد و سرحالی بود.همیشه اول از همه بیرون می رفت. شروع بازی با ریحانه بود. همه بچه ها اورا دوست داشتند. همیشه مهربان بود. وبه دیگران کمک می کرد.
به طرفِ ریحانه رفت
و گفت:
_ریحانه! حالت خوبه؟
اما جوابی نشنید. به سمتِ ریحانه آمد. اورا آهسته تکان داد.
ولی ریحانه سرش را بلند نکرد.
خم شد و به صورتش نگاه کرد.
قطره های اشک از چشمانش روی میز چکیده بود.
دستش را روی سرش گذاشت. احساس کرد داغ است.
دوباره آرام گفت:
_ریحانه جان چی شده؟ چرا گریه می کنی؟
و این بار ریحانه بغضش ترکیدو بلند بلند زد زیرِ گریه.
سارا اورا به خودش چسباند ونوازش کرد. وقتی کمی آرام شد. برایش آب خنک آورد.
کنارش نشست و با نگرانی به صورتش خیره شد.
ریحانه بعد از خوردنِ آب؛ از او تشکر کردو گفت:
_راستش امروز صبح؛ وقتی از خواب بیدار شدم؛ بابا نبود.
ودوباره بغض کرد.
سارا گفت:
_خب مگه کجا رفته که ناراحتی؟
_جایی رفته که شاید دیگه بر نگرده.
البته مامان چیزی بهم نمی گه. ولی خودم فهمیدم.
سارا با تعحب پرسید:
_تو از کجا می دونی که دیگه برنمی گرده؟
ریحانه با صدای بلند گفت:
_گفتم شاید دیگه برنگرده.
_از کجا می دونی؟
_آخه چند وقت پیش با دوستش رفته بودند. بابا برگشت ولی دوستش هیچ وقت برنگشت.
سارا با تعجب گفت:
_خب بابات که می دونه شاید دیگه برنگرده چرا می ره؟
ریحانه نگاهی به سارا کرد و گفت:
_آخه بابای من یک پاسداره.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
سلام وقتتون بخیر🌺🌺🌺🌺
شرمنده
امروز مشکل آنتن دهی و نت داشتیم
نشد که رمان را بنویسم
ان شاءالله به بزرگواری خودتان ببخشید🌺👌
التماس دعا🌺
🌺اوج لذت🌺 قسمت اول
شب سردی بود
همین طورکه داشتم می پیچیدم سمت کوچه مون
چشمم افتاد به حمید .این موقع شب توی این سرما اینجا چه کار می کرد؟😒
مگه ساعت چنده؟نمی دونم.
خیلی ازشبهاحساب وقت وساعت ونداشتم
از یه مجلس عروسی برمی گشتم .
حال خوشی نداشتم اونم باخوردنه اون همه....
چی بگم 🙊
پیچیدم توی کوچه که دیدم انگار حمید داره بهم اشاره میکنه
ویه چیزی می گه
ترمز کردم ومنتظرش شدم .که دوان دوان امد .
_سلام داداش فرهاد
_سلام حمید خان بفرما
_راستش داداش فرهاد می دونی که محرم نزدیکه ماهم داریم جلوی بسیج ومسجد وهیئت هاوکوچه های محل
پرچم وبنر نصب می کنیم.
الان هم دیر وقته همه رفتند .من دست تنهاماندم
خدا تورورسوند یه کمکی به ما بکن
ممنونتم.🌸
_چه کمکی ؟
می خوام برای هئتِ محله پائین پرچم وبنر ببرم وسیله ندارم ممنون میشم قبول زحمت کنی.
اصلا حال خوشی نداشتم .سرم درد می کرد .اما نتونستم بگم نه.
_باشه داداش برو اماده کن اومدم.
_ای قربون توبرم .ان شاءالله جزات رو از خود امام حسین بگیری.😳
دنده عقب گرفتم وبرگشتم .
پایگاه بسیج سر کوچه مون بود .🌺
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون