┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبحتون بخیر🌺
@asraredarun
┄┅─✵💖✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام حسنعسکری (علیهالسلام) فرمودند:
دو خصلت و حالتی که والاتر از آن دو چیز نمیباشد عبارتند از: ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنایان.✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
#سلام_امام_زمانم 💚
ای همه هستی
فدای نام زیبای شما
آسمان هرگز نبیند
مثل و همتای شما
کاش می شد
کاسه چشمان ما روزی شود
جایگاه اندکی
خاک کف پای شما
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
❁ ﷽ ❁
#تبریک_امام_زمانم
گدای سامره ایم و نمی رویم از رو
همیشه روی گدا از مرام عسکری است
برای مهدی اش انگار یار میطلبد
"هرآنکه کرد اطاعت"، غلام عسکری است
علی اکبر نازک کار
#ولادت_امام_حسن_عسکری مبارکباد💐
@asraredarun
══💝══════ ✾ ✾ ✾
mdhy_anlyn_-_ndhr_gl_rwy_tw_byd_shhr_r_adhyn_khnm_-_nrymny.mp3
15.58M
🌸 #میلاد_امام_حسن_عسکری(ع)
نذر روی گل تو باید شهر را آذین کنم
اسباب شور و شادی عشاق را تامین کنم
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#ولادت_امام_حسن_عسکری مبارکباد
@asraredarun
══💝══════ ✾ ✾ ✾
مداحی آنلاین - پدر امام زمان - استاد رفیعی.mp3
1.01M
🌸 #میلاد_امام_حسن_عسکری(ع)
♨️پدر امام زمان(عج)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
#ولادت_امام_حسن_عسکری مبارکباد
@asraredarun
══💝══════ ✾ ✾ ✾
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
4_5789757515784784838.mp3
7.37M
#تلنگری
#استاد_شجاعی
#استاد_مؤمنی
💫 از اینجا تا چند خیابان آنطرفتر هم، بدونِ نشانی، به مقصد نمیرسی!
راه آسمان را، آیا میتوان بدون نشانی، طی کرد؟
این نشانی را از کجا باید گرفت؟
و چگونه این مسیر را پیمود؟
※ ویژه میلاد #امام_حسن_عسکری علیهالسلام
#من_و_خانواده_آسمانی
@Ostad_Shojae
پيامبر صلي الله عليه و آله :
كودكان را به خاطر پنج چيز دوست مى دارم :
اول آن كه بسيار مى گِريند ،
دوم آن كه باخاك بازى مى كنند،
سوم آن كه دعوا كردن آنان همراه با كينه نيست؛
چهارم آن كه چيزى براى فردا ذخيره نمى كنند،
پنجم آن كه مى سازند و سپس، خراب مى كنند(دل بستگى ندارند) .
@asraredarun
وقتى كودك ظرفى را شكست يا گونى برنجها را برگرداند، اورا دعوا نكنيد، داد نكشيد، به او احساس گناه ندهيد كه "من با اين خستگى بايد خرابكارى تو رو تميز كنم" "تو هم لنگه باباتي" "اي خدا منو بكش" "كشتي منو"
يا فرزندتان را نترسانيد "دست نزن" "برو عقب" "نكن بدتر ميشه" "دستت ميبره" "پاهات كثيف ميشه"
بلكه بهش بگيد برو جارو يا دستمال رو بيار تا با هم تميز كنيم و اجازه دهيد كمك كند و با اين كار به او جبران كردن، همكاري كردن، اعتماد به نفس و اعتماد كردن به خودش و شما را بياموزد.
#تربیت_فرزند
@asraredarun
حتما توجه کردهاید که کودک در یک لحظه با خوشحالی میخندد و چند دقیقه بعد چنان عصبانی شده که فقط جیغ میزند. در واقع او دارد رشد فرایند عاطفیاش را سپری میکند.
این مواقع بهترین فرصتهایی هستند که شما میتوانید از آنها استفاده کرده و به کودک خود آموزش دهید که چگونه احساسات قدرتمند خود را مدیریت کرده و خود را آرام کند. محیط امن خانواده بهترین جایی است که میتوان در آن به تبادل عاطفی پرداخت و کودک محبت و صمیمیت و همدلی را یاد بگیرد.
به حرفهای او گوش بدهید. هنگامی که کودک از احساسات خودش برای شما میگوید با دقت به حرفهای او گوش بدهید سپس همه آنچه را با شما در میان گذاشته است مجددا برایش بازگو کنید.
اگر کودک من حسادت میکند، دلیلش ممکن است این باشد که من پیوسته او را با دیگران مقایسه کردم...👌
دادن حق انتخاب و آزادی به كودك در ساختن شخصيت مثبت وسازنده كودك بسيار مهم و اساسی است. اما دادن انتخاب بايد محدود باشد.
سوال نكنيد،لباس چی ميخوای بپوشی؟
به او دو یا چند لباس پيشنهاد بدهيد تا كودك گيج نشود و انتخاب برای او آسانتر باشد.
مثلا نپرسيد غذا چي دوست داری؟
به او دو حق انتخاب بدهيد تا بعدا با خواستن غذایی خاص مجبور به نپذیرفتن آن نشوید!
حد آزادی به كودك تا جايی است كه باعث آسيب به خود يا ديگری نشود و به حقوق كسی تجاوز نكند.
تقریباً همه کودکان وقتی نوپا هستند دم دمی مزاج هستند. خشم مزاج در کودکانی که خیلی کوچک هستند و نمیتوانند عصبانیت و ناامیدی خود را با کلمات بیان کنند طبیعی است. آنها یک قسمت طبیعی از رشد کودک هستند و بیشتر در بچههای سنین 2 تا 3 سال اتفاق میافتد. خشم مزاج از غر زدن و گریه گرفته تا جیغ زدن، لگد زدن، ضربه زدن و نفس کشیدن متغیر است.
کودکان حتی ممکن است خود را به زمین بیاندازند و دندانهای خود را فشار دهند، لگد و مشت بزنند. این انفجارهای احساسی باعث آزاد شدن انرژی و همچنین جلب توجه میشود
معمولا زمانیکه در حضور والدین از کودک سوالی پرسیده می شود ، پدر و مادر قبل از کودک پاسخ میدهند.
این کودکان زمانیکه پدر و مادر حضور ندارند، قدرت تصمیم گیری و ابراز وجود ندارند.
زمانیکه کودک تصمیم به انجام یک کار جدید میگیرد، با تشویق و اصرار بیش از حد او را مجبور به انجام آن کار نکنیم، فقط او را حمایت کنید.
به طور مثال وقتی کودک تصمیم گرفته برای اولین بار یک شعر را در حضور جمع بخواند، اما نگران است بگوییم : هر زمان که دوست داشتی و آماده بودی میتوانی شروع کنی.
استفاده از کلمات "لطفا، بیزحمت و کلمات مودبانه" در بعضی مواقع اشتباه است.
مطمئنا برای خواست های کوچکی مانند «بی زحمت نمکدونو بده یا «لطفا در را ببند» كلمه لطفا از تعارفات معمولی است. روش تند خشنی نیز برای فرمانها وجود دارد «نمکدونو بده» یا «در را ببند».
كلمه لطفا را به این دلیل در مورد کودکانمان به کار می بریم تا روشهای مودبانه را برای خواست های کوچک به آنها بیاموزیم
بکار بردن «لطفا» برای لحظاتی که آرامش حکمفرماست خوب است. وقتی واقعا آشفته هستیم، اداکردن آرامِ «لطفا» می تواند سبب دردسر باشد. گفتگوی زیر را ملاحظه کنید
مادر: (سعی می کند مؤدب باشد لطفا روی کاناپه نپر.
کودک: (به پریدن ادامه می دهد.) مادر: (بلندتر) لطفا این کارو نکن.
کودک: حرف گوش نمیدهد
مادر: (ناگهان کودک را با سیلی میزند) من از تو خواهش کردم، نکردم؟
چه اتفاقی افتاد؟ چرا مادر در عرض چند ثانیه از نزاکت به خشونت رسید؟ واقعیت این است که وقتی شما با کودک اینگونه مودبانه رفتار می کنید و او شما را نادیده می انگارد، عصبانیت با سرعت بیشتری وجودتان را پر می کند و شما به این فکر می افتید که «این بچه چطور در برابر من مقاومت می کند، اونم بعد از اینکه این همه باهاش مؤدب بودم؟ نشونش میدم؟ آره!»
وقتی شما می خواهید کاری بلافاصله انجام شود، بهتر است با قاطعیت و اندکی خشونت آنرا بخواهید نه با خواهش. یک جمله با صدای بلند و لحنی آرام «کاناپه را درست نکردن که روش بپرن» احتمالا پریدن را خیلی زودتر متوقف خواهد کرد. اگر کودک سماجت کند معمولا می توان او را با تکرار محکم "مبل را برای این درست نکردن که تو روش بپری؟" سریعا به عکس العمل واداشت.
📚به بچهها گفتن و از بچهها شنیدن
#تربیت_فرزند
@asraredarun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طبیعت پاییز + خلاقیت
اینم یه کاردستی خلاقانه که با کمک برگهای پاییزی میتونید درست کنین و کیف کنید. 😍
#تربیت_فرزند
@asraredarun
عشاق الحسین(محب الحسین)_۲۰۲۱_۱۱_۱۳_۱۶_۴۱_۴۴_۷۰۶.mp3
5.69M
✨. #میلاد_امام_حسن_عسکری
☘. #امام_حسن_عسکری
✨. #امام_زمان
-ڪولہێعاشقیتُبࢪداربیاࢪ
-سیدمجیدبنۍفاطمھ
@asraredarun
اسرار درون
💠 حدیث روز💠
💎 دو توصیه از امام حسن عسکری (عليهالسلام)
🔻امام عسكرى (عليهالسلام):
لا تُمارِ فيَذهَبَ بَهاؤكَ و لا تُمازِحْ فيُجتَرأَ علَيكَ
➖ #مجادله مكن كه احترامت از بين میرود و
➖ #شوخى مكن كه بر تو گستاخ میشوند.
📚تحف العقول : ۴۸۶
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چـهل_و_پنـجـم ✍سرگردانتر از مسافری راه گم کرده در کوی
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چـهـل_و_شـشم
✍چقدر زندگی در وجودش وجود داشت. عطر چای آمد، مزه اش زیر زبانم تجدید شد. کلاه به سر روی یکی از مبلها نشستم، سر به زیر سلام کرد. نمیدانم چه در ظاهرم دید که با لحنی نگران و متعجب جویایِ حالم شد. بی توجه به سوالش، جمع شده در پُلیورِ یادگار از دانیال رویِ مبل نشستم. هوا بیشتر از همیشه سرد نبود؟
-از اون صبحونه ی دیروزی میخوام... سعی کرد لبخندش را زیر انگشتانش مخفی کند: با چایی شیرین یا... حرفش را کور کردم: اگه نیست، میرم اتاقم... از جایم بلند شدم که خواست بمانم: حاج خانوم بی زحمت یه صبحونه ی مامان پسند حاضر کنید! و جمله ای زیرِ لبی که به سختی شنیدم و یه استکان چایی با طعم خدا. چند دقیقه بعد حسام سینی به دست روبه رویم ایستاد. آن را روی میز گذاشت و درست مثل روز قبل، شیرینش کرد، لقمه هایِ دست سازش را یک دست و مرتب، کنارِ هم قرار داد و منتظر نشست: خب یاعلی بفرمایید!
پدر کجا بود که نامِ علی را در خانه اش بشنود؟! خوردم تمام لقمه ها را با آخرین قطره ی چایِ شیرین شده به دستِ مهربان ترین دشمن دنیا. کاش گینس، ستونی برایِ ثبت آرامش داشت...
صدایش بلند شد: پروین خانوم از اینکه چیزی نمیخوردین خیلی ناراحت بودن، البته زنِ ایرانی و نگرانی هایِ بی حدش. خب دیگه کم کم باید آماده شید که بریم دکتر، یه ساعت دیگه نوبت دارین، امروز خیلی رنگتون پریده ، مشکلی پیش اومده؟ باز هم درد دارین؟
درد که همزاد ثانیه ثانیه های زندگیم بود اما درد امروز با همیشه فرق داشت. رنگش بی شباهت به نگرانی نبود، نگرانی از جنسِ روزهایِ بی قراریِ برای دانیال.
آماده شدم، پیچیده در پالتو و شالِ مشکی در ماشین نشستم.
هر وقت که از خانه بیرون میآمدیم، تمام حواسش به من و اطرافم بود. باورم نمیشد که زندانیش باشم. در طول مسیر مثل همیشه سکوت کرد. وقت پیاده شدن صدایم زد: سارا خانوم!
ایستادم
-من بهتون قول دادم که هیچ اتفاقی براتون نیوفته تا پایِ جوونمم سر قولم هستم!
نمیدانم چه چیز در صورتِ یخ زده ام دید که خواست آرامم کند؟!
اما ای کاش دنیا می ایستاد و او برایم قرآن میخواند. منتظر ِصدا زدنِ اسمم توسط منشی، نشستم و حسام با یک صندلی فاصله. تمام حواسش به من بود. به ساعتم نگاه کردم، زمان زیادی تا اجرایِ نقشه نمانده بود. تنم سراسر تپش شد. منشی نامم را صدا زد. پاهایم میلزید. حسام مقابلم ایستاد: نوبت شماست، حالتون خوب نیست؟
با قدمهایی سست و بی حال به سمت در رفتم و حسام با احتیاط پشت سرم آمد. دو مرد، چند گام آن طرفتر با لحنی عصبی و بلند با یکدیگر بحث میکردند و این اولین هشدار برایِ اجرایِ نقشه بود. درب اتاق پزشک را باز کردم، دو مرد دعوایشان بالا گرفت ضرب و شتم شروع شد. مردم جمع شدند دکتر به سرعت از اتاقش خارج شد. حالا نوبت اجرایِ نقشه بود! برایِ آخرین بار به صورتِ متین ترین خانه خراب کنِ دنیا نگاه کردم، حواسش به مردها بود قصد داشت تا آنها را از هم جدا کند، آرام آرام چند گام به عقب برداشتم به سمت پله های اضطراری دویدم، یک مرد روی پله ها منتظرم بود دستم را گرفت و شروع به دویدن کرد، صدایِ بلندِ حسام را شنیدم، نامم را صدا میزد و با فاصله به دنبالم میدوید...
ریه هایم تحملِ این همه فشار را نداشت و پاهایم توانِ دویدن! به خیابان رسیدیم، مرد با عصبانیت فریاد میزد که عجله کنم. یک ماشین جلویِ پایمان ترمز زد در باز شد و دستی مرا به داخل کشید. خودش بود، صوفی! ماشین با سرعتی عجیب از جایش کنده شد، به پشت سر نگاه کردم حسام مانند باد از پیاده رو به داخل خیابان دوید و افتاد آن اتفاقی که دستانم را هم آغوشِ یخ میکرد! یک ماشین به حسام کوبید و او پخشِ زمین شد با جیغی خفه، چشمانم را بستم...
صوفی به عقب برگشت، اشک در چشمانم جمع شد و حسام بی حال، رویِ زمین افتاده بود و مردم به طرفش میدویدند. ناگهان دو مرد
از روی زمین بلندش کردند ماشین پیچید و من دیگر ندیدم چه بلایی بر سر بهترین قاتلِ زندگیم آمد. در جایم نشستم، کاش میشد گریه کنم کاش! صوفی، عینک دودی اش را کمی پایین آورد: خوبی؟ نه... نه... بدتر از این هم مگر حالی بود؟! ماشین با پیچ و تاب از کوچه و خیابانهای مختلف میگذشت و صوفی که مدام به راننده متذکر میشد کسی تعقیبمان نکند، بعد از نیم ساعت وارد پارکینگ یک خانه شدیم. صوفی چادری به سمتم گرفت: سرت کن! مقنعه ای مشکی پوشید و چادری سرش کرد. مات مانده بودم با پارچه ای سیاه رنگ در دستم که نمادی از عقب ماندگی و تحجر در ذهنم بود. صوفی به سمتم آمد: عجله کن چته تو؟ چادر را سرم کرد و مرا به سمتِ ماشین جدیدی که گوشه ی پارکینگ بود، هل داد...
دلیل کارش را جویا شدم و او با یک جمله جواب داد: کار از محکم کاری عیب نمیکنه نباید پیدامون کنند...
⏪ #ادامہ_دارد...
@asraredarun
اسرار درون