eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
بال‌های کودک‌تان را نبندید وظیفه کودک نوپای شما در زندگی به دست آوردن حس استقلال است. بنابراین به او اجازه دهید تا عروسک‌هایش را سر جایشان بگذارد، بشقابش را از روی میز بردارد و خودش لباس‌هایش را بپوشد. سپردن مسئولیت به کودکان، اعتماد به نفس آن‌ها و آسودگی خیال شما را تقویت می‌کند. سعی نکنید همه چیز را درست کنید به کودکان اجازه دهید تا راه‌حل‌های خودشان را پیدا کنند. زمانی که شما از روی محبت، کودک خود را به اشتباه کوچکش آگاه می‌کنید، بدون این‌که به سرعت آن را اصلاح کنید، به او حس اعتماد به نفس و انعطاف‌پذیری می‌دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🌹 در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با 👇 ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️سیاست‌های زنانه ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح تغذیه ✴️مسائل اعتقادی (فرجام‌پور) جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @asheqemola مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 کانال فرم های مشاوره https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
سلام ‏‪ خدارو شکر که شما رو سر راهم قرار دادن من خیییلی خییییلی مردد بودم که با مشاور صحبت کنم ، چون از یک طرف کاملا ناامید از بهبود و عوض شدن وضع موجود بودم ، و از طرفی دیگه میدونستم نمیشه برا مشکلاتم کاری کرد . از یک سو تو اشتباهات فکری که بر اثر افسردگی زیاد و سردیِ طبع برام پیش اومده بود ، مونده بودم و درباره همه بد فکر میکردم و اصلا اشتباه فکر میکردم ، اما بالاخره تصمیم گرفتم از یکی بپرسم ، فکر میکنم تو کانال تنهامسیری گفته بودن راهنما ، من از ایشون یکی از هزاران مشکلم رو پرسیدم ، گفتن پیشنهاد میدم با استاد فرجامپور صحبت کنید . من هم از اونجایی که کلی وسواس داشتم و قبلش از خدا خواسته بودم یه مشاور که بتونم بهش اعتماد کنم و مشکلم رو بگم بذاره سر راهم ، گفتم خوب مشکلم رو بگم . شما با آرامش خودتون منو اصلا سرزنش نکردید و این برا من خیلی خوب بود ، به حرفای طولانیم گوش دادید و منو کاملا درک کردید و مهم تر از همه نظراتتون دینی بود ، یعنی برا من که مشکل دینی داشتم ، این آرامش بوجود اومد که شما حرف منو قبول میکنید و راه درست رو نشونم میدید . من رو اشتباهاتم پافشاری میکردم اما شما با صبر و آرامش منو به راه درست هدایت کردید ... 😭❤️ و بهم گفتید ناامید نباشم و برام از داستان های پیامبر ها گفتید ، من مشکل خودم ، خانواده ام ، ادمای اطرافم که باهاشون مشکل داشتم رو بهتون گفتم و شما برای تک تکشون منو راهنمایی کردید ، من تصمیاتی گرفته بودم که وقتی با شما حرف زدم کاملا منصرف شدم . بیشترین چیز امید به بهبودی بود که به من دادید و اینکه بهم گفتید فلان مشکل دردسرسازت که خیییلی در من بروز داشت به خاطر اون طبع سردم هست . با نسخه اصلاح طبعم ، به من خیلی کمک کردید ، من چند ماه تمام سعی کردم این ها رو رعایت کنم و خداروشکر خیلی خیلی وضعم بهتر شد ، و حتی بیشتر از اون زمانی که وقت گرفته بودم برام وقت گذاشتید . واقعا از مشاوره رفتاری ، اصلاح طبع ، اصلاح طرز تفکر ، اصلاح شیوه زندگی و... برای من استفاده کردید. وقتی بار دوم ازتون مشاوره گرفتم ، باز بدون سرزنش بهم گفتید که اشکال کارم کجاست ، و من هم همون چیزایی که دفعه قبل اصرار داشتم ، باز اصرار داشتم تا جاییکه برام مشکل بوجود اومده بود ، ولی دوباره ایندفعه چون خداروشکر طبع و حالم بهتر بود و همین طور نتیجه اشتباهاتم رو دیده بودم ، متوجه شدم که حرفاتون درسته .واقعا گاهی ادم در اثر افسردگی و غم زیاد و استرس نمیفهمه چی درسته چی نه . خدا وشکر الانم که دیگه مشکلم همش حل شد البته هنوز هم باید اصلاح طبعم رو انجام بدم . من از خدا ممنونم ، ازتون ممنونم سرکار خانم فرجامپور عزیز ، چقدر فرق هست بین معلم بد و معلم خوب ، استاد برای من معلم خوب بودن . 🌹🌹🌹🙏🏻🙏🏻😘😘😘😘 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌺 لطفا معجزه اصلاح مزاج را دست کم نگیرید👌👆👆 التماس دعا🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_چـهارم ✍اخم جذابش می کرد و همانقدر ترسناک شای
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 🦋 ✍آن وقت ها انگار بیشتر شور جوانی داشت . با این که ذاتا محجوب و پر از صبر و آرامش بود اما یک وقت هایی هوس می کرد بچگی کند، مثلا لواشک بگذارد کف دستش و آنقدر لیس بزند تا تمام شود ،کاری که باعث شده بود ارشیا ماه اول زندگی مشترک سرش دعوا راه بیاندازد ! یا حتی سیب و خیار را بردارد و بی تکلف گاز بزند ولی از نظر همسرش بی کلاسی بود اگر دهانش قرچ قرچ می کرد ،باید مثل‌ خانم ها میوه را پوست می گرفت و با آدابی خاص و همراه با کارد یا چنگال می خورد و هزار مورد دیگر که هنوز سر دل ریحانه گره شده بودند تمام خط و نشان های این چند سال ! هر چند در خلوت خودش هیچ مانعی نداشت اما کم کم به سبک ارشیا بار آمده بود . گاهی دلش می خواست مثل همه ی زوج های جوان دست هم را بگیرند و بروند سینما ،گردش، پیاده روی، مسافرت و ...که هیچ وقت درست و حسابی پیش نیامده بود.شاید هم مشکل از خودش بود و شانس و اقبالی که هیچ وقت نداشت ... آن اوایل ارشیا چند باری برای ماموریت به اروپا رفته بود اما ریحانه از رفتن امتناع می کرد . شاید چون شبیه دخترهای هم سن و سالش خیلی علاقه ای به رفتن سفرهای خارجی نداشت . کارش با شمال و مشهد و اصفهان رفتن هم راه می افتاد،که البته مجال آن ها هم نبود.. برخلاف همسرش که حتما مارک دار و برند با ضمانت می خرید ، خودش دوست داشت توی بازارچه های سنتی تهران قدم بزند و لباس های سنتی و انگشترهای خوش رنگ بدل و شال ها و جوراب های جورواجور و بامزه بخرد،حتی از دست فروش ها ! یا دلش لک می زد دوتایی توی بازار تجریش با سبد حصیریش بروند و او تا می توانست سبزیجاتی بخرد که بوی زندگی می دادند و به آشپزی کردن وادارش می کردند ، تنها هنری که فکر می کرد دارد ! همسر مغرورش معمولا نمی گفت اما او می دانست که عاشق دستپختش است و قرمه سبزی و معجون مخصوص و مربای بهار نارنجش را بیشتر از هر چیزی دوست دارد . این ها را از عمق نگاه یخیش می خواند . بعد از این همه باهم بودن، بهرحال بهتر از هر کسی می شناختش ... شاید تنها دلخوشیِ ریحانه و عامل صبوری اش هم در این زندگی رفتار عادلانه ی ارشیا بود ... چون او با همه سرد برخورد می کرد ، همه حتی مادر و برادرش! ⇦نویسنده:الهام تیموری.... ‌@asraredarun اسرار درون 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_پـنـجـم ✍آن وقت ها انگار بیشتر شور جوانی داشت
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 🦋 ✍تمام دیشب کابوس دیده بود ،با اینکه صبح به رسم خانم جان خوابش را برای آب تعریف کرده و صدقه هم کنار گذاشته بود اما هنوز هم دلش گواهی بد می داد. برای اینکه خودش را سرگرم کند و حواسش را پرت،بساط ترشی درست کردن را به راه انداخته بود. چندبار شماره همراه ارشیا را گرفت اما هنوز بوق نخورده پشیمان شده و قطع کرد.بدخلق می کردش اگر بی وقت تماس می گرفت. و بار آخر زیر لب گفت "هی همه شوهر دارن ما هم داریم..." باید وسایل ترشی را تا قبل از آمدنش جمع می کرد،هر چند حالا تا عصر خیلی مانده بود. حال بدش انگار با بوی تند و تیز سرکه گره خورده بود...دلش را آشوب تر می کرد. هویج های حلقه شده را توی آبکش ریخت و صدای ترانه توی گوشش پیچید: "من عاشق هویجم و نوید گل کلم!ببین ریحان، مدیونی هر وقت ترشی درست کردی سهم منو نذاری کنار!می دونی که من یکی اگه ترشی های تو رو نخورم هیچی نمیشم!" خندید و با خودش گفت: "تو هم که هیچ وقت کدبانوی خوبی نبودی خواهر کوچیکه!" نگاهی به شیشه های خالی روی میز کرد و یکی را برداشت. صدای زنگ تلفن و هزار پاره شدن دلش با خرده های شیشه کف آشپزخانه یکی شد ... صدبار گفته بود این تلفن با صدای جیغ و هیبت وحشتناکش به درد سمساری و موزه می خورد نه اینجا،ولی ارشیا بود و علایق آنتیکش!نفسش را عصبی بیرون فرستادبا هزار بدبختی و بدون دمپایی از کنار خرده شیشه ها گذشت و تلفن را برداشت. _بله؟ _الو٬سلام خانم رنجبر صدای وکیل جوان شوهرش را فورا شناخت،چند وقتی بود که بیشتر می دیدش چون رفت و آمدش پیش ارشیا بیشتر شده بود! _سلام ،روزتون بخیر آقای رادمنش _متشکرم خانم،بد موقع که مزاحم نشدم؟ ساعت یک و ده دقیقه موقع خوبی بود یعنی؟! _نه خواهش می کنم،بفرمایید _احوال شما؟ _تشکر _چه خبر؟ بنظرش سوال نامعقولی بود!تابحال پیش نیامده بود وکیل شرکت به خانه زنگ بزند و جویای احوالش بشود! حواسش آنقدر پرت شد و هزار فکر مختلف به سرش زد که ناخواسته گفت : _ترشی‌ درست می کردم و سریع زبانش را گاز گرفت ، چه آبروریزی ای! _بسلامتی کمی مکث کرد و ادامه داد: _ راستش غرض از مزاحمت اینکه آقای نامجو،در واقع ارشیا ...خب والا اسمش که آمد دچار اضطراب شد و ناخوداگاه یاد خواب دیشب افتاد،ضربان قلبش شدت گرفت و سرگیجه اش بیشتر شد.نشست روی صندلی و به لحن مستاصل رادمنش گوش کرد: _خانم رنجبر نگران نشید ولی ارشیا الان بیمارستانه....البته واقعا اتفاق خاصی نیفتاده،فقط یه تصادف جزئی بوده اما دکتر خواسته تا تحت مراقبت باشه، می دونید که اینجور وقتا یکمی هم شلوغش می کنن! مگر بدتر از این هم می شد خبر تصادف داد ؟!با صدایی که از شدت شوک و استرس انگار از ته چاه در می آمد پرسید: _ا...الان کجاست؟ _بیمارستان _آخه چرا؟!ارشیا که... _اتفاقه دیگه،بهرحال میفته _گفتین کدوم بیمارستان؟ _آدرس رو برای شما می فرستم ،یا اصلا اجازه بدید راننده ... _نه ،نه نه خودم الان راه می افتم و دست بی رمقش گوشی را با ضرب کنار دستگاه انداخت طاقت شنیدنش بیش از این نبود!باید می رفت و می دید. ⇦نویسنده:الهام تیموری.... @asraredarun اسرار درون ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 سلام صبحتون بخیر🌺 @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام جواد علیه‌السلام فرمودند: هر كه خود را به وسیله خداوند بی نیاز بداند مردم محتاج او خواهند شد و هر كه تقوای الهی را پیشه خود كند خواه ناخواه، مورد محبّت مردم قرار می گیرد گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.✨ @asraredarun ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
مولاے من من زنده‌ام بہ عشق تو یا صاحب‌الزمان.. اے همہ بــ‌هانہ‌ے زندگےام، اَلـــْـــعجــَــل... 🍃🌸 🌹 @asraredarun ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا