#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_139
امید عکس را نزدیک تر برد و گفت:"درسته! ولی نمی دونم چرا اینها برام آشنا هستند. انگار قبلا دیدمشون"
محسن خندید و گفت:"خب من که کپی بابام هستم. هر روز داری من رو می بینی. اون یکی هم که احمدآقاست، شب تا صبح کنارشی. سومی هم که محمدِ برادر احمدآقا. شبیه برادرشه دیگه. معلومه که باید برات آشنا باشند."
امید سری تکون داد وگفت:"نه انگار باهاشون زندگی کردم. خیلی عجیبه. ولی برام آشناهستند."
محسن سرش را جلو آورد و به عکس نگاه کرد و گفت:"آخه مهندس جان؛ این عکس برای سالها پیشه. توکجا بودی؟"
امید همچنان خیره به عکس بود.
دستش را به طرف محسن گرفت و گفت:" راست می گی. به خاطر شباهتت به پدرته که قیافه اش برام آشناست."
ولی خودش خوب می دانست که یک حسِ دیگری نسبت به مردان درونِ عکس داشت. حسی فراتر از شباهت ظاهری.
حسی شبیه یک آشنا. یک دوست.
اما چرا؟
آماده رفتن شده بود که گوشی اش را روشن کرد. چندین پیام و تماس از سوی مادرش.
خوب می دانست که چه کار دارد. مثلِ همیشه نگران بود که دیر نکند و روی حرفِ پدرش حرفی نزند.
با حرص نفسش را بیرون داد و دوباره گوشی را خاموش کرد.
نه توان مقابله با پدرش را داشت.
نه می توانست اجازه دهد که کسی اورا از عشقش. تنها امیدش، جدا کند.
رفتنِ به خانه برابر بود با تن دادنِ به ازدواجی ناخواسته.
دیگر نمی توانست این همه ظلم را بپذیرد.
هر چه می خواهد بشود، ولی جانش فقط و فقط کنارِ عشقش باشد وآرام بگیرد.
چشمانش را بست و کتش را پوشید.
محسن که وضو گرفته بود. آماده نماز شد.
امید گفت:"منتظرت می مونم."
محسن در حالیکه آستین هایش را پائین می کشید گفت:"نه شما برو. معطلِ من نشو."
امید گفت:" مگه بیمارستان نمیای؟ باهم می ریم. تعارف نکن. احمد آقا منتظرته."
از اتاق بیرون رفت و محسن را با سجاده اش تنها گذاشت.
وارد آسانسور شد و دگمه را زد. به سراغ اتومبیلش رفت. هر چه جیب هایش را گشت، سوییچش نبود. مجبور شد برگردد.
از آسانسور بیرون آمد و وارد اتاق شد.
صدای ذکر و نماز محسن به جانش نشست.
جلوی در ایستاد. چقدر آرام و زیبا نماز می خواند.
چشمانش را بست. "این آدم ها چه کاره اند؟ چرا اینقدر آرام هستند؟"
آهی کشید و آرام به سمتِ میز رفت. سوئچ را برداشت.
دوباره نماز خواندن محسن را دید زد.
سر به مهر گذاشته بود. "الهی العفو " می گفت. خواست برود که صدای محسن را شنید، "خدایا راضی ام به رضای خودت. ولی مثلِ پدرم به من هم لطف کن و عاقبتم را ختم به شهادت کن."
با شنیدنِ این حرف، چشمهایش از تعجب گِرد شد."بی شک او هم دیوانه است. مثل احمدآقا. چه حرف بی خودی است که می زند؟"
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_140
هنوز مبهوتِ حرفی بود که شنید، که محسن سر از سجده برداشت.
با سرعت از اتاق بیرون رفت و وارد آسانسور شد.
هیچ جوری نمی توانست این دعای محسن را هضم کند.
روی صندلی اتومبیل نشست و سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست.
صدای محسن اورا به خودش آورد.
"ببخشید مهندس معطل شدی. نمی شه از لذت نماز اول وقت گذشت."
امید چشمانش را باز کرد و گفت:" اشکال نداره."
هنوز راه نیفتاده بودند که صدای گوشی محسن بلند شد. نگاهی به صفحه گوشی اندخت و تماس را وصل کرد:"بله بفرمایید... خودم هستم... اِه شرمنده نشناختم... بله.. اتفاقا داریم میایم پیش شما... چشم حتما.. امری باشه.. خدا نگهدار."
تماس را قطع کرد وبا لبخند رو به امید گفت:"چقدر مردِ نازنینیه این احمد آقا.
شماره من رو از خواهرم گرفته. راستی چرا گوشیت خاموشه؟ می گه هر چی تماس می گیریم امید گوشیش خاموشه."
امید آهی کشید و گفت:"حالا با من چه کار داشت؟"
محسن گفت:"نمی دونم! چیزی نگفت. به هر حال ما که داریم می ریم پیشش."
امید گفت:" بله درسته."
اما نگران و دل آشوب بود. اینکه چه خواهد شد؟ چطور باید امشب را بگذراند؟
بعد چی؟ چطور دوباره به خانه برگردد؟ بعد از مقابله با خواستِ پدرش؛ قطعا دیگر جایی در آن خانه نخواهد داشت. حتی مادرش هم نمی توانست کاری برایش انجام دهد.
دندان هایش را با حرص روی هم فشرد.
محسن که متوجه ناآرامی اش شده بود.
با خنده گفت:"خوش به حالت که شبها کنارِ احمد آقایی. حتما کلی صفا می کنی؟ اصلا از دیشب تا حالا احساس می کنم به پدرم نزدیک شدم. من که خیلی کوچیک بودم. یعنی من و خواهرم مریم، دوقلو هستیم. شاید اون موقع یک سال هم نداشتیم. که بابا رفت. هیچی ازش یادم نمیاد. ولی احمدآقا را که دیدم؛ حس کردم پدرمه. "
بعد آهی کشید و اشک در چشمش حلقه زد.
ادامه داد:"امید جان؛ بی پدری و یتیمی خیلی سخته. مادرم خیلی رنج کشید تا مارو بزرگ کرد. اما یک بار هم خم به ابرو نیاورد. حتی الان با این همه درد و رنج، یک بار شکایت نمی کنه. می گه همه این ها امتحانات الهیه.
خدا می خواد مارو امتحان کنه. باید صبور باشیم. تا توی امتحان رد نشیم.
من هم قبول دارم؛ ولی دلم براش می سوزه. یه روز خوش نداشته. اما خودش می گه نه؛ من خوشبختم. خیلی خوش بودم با پدرتون. الان با شما خوشم. ولی می دونم که
خیلی سخته خیلی سخت. البته برای من نه. می دونم بابا راه حق رفته و به قول مامانم توی امتحانش شاگرد اول شده.
ولی مامانم دیگه توان نداره."
سرش را زیر انداخت وآرام اشکش را با انگشتش پاک کرد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(علیها السلام)
#نذر_فرهنگی💐
#تربیت_جنسی فرزندان را از چه سنی شروع کنیم⁉️
دوره #اسرار_تربیت_جنسی
برای داشتن زندگی توام با آرامش و فرزندانی سالم🤗
سر فصل ها
🔺تربیت جنسی چیست؟
🔺تربیت جنسی و خود مراقبتی کودک و نوجوان
🔺تعریف سازمان بهداشت جهانی
🔺پیش شرط های اموزش
🔺چطور برای فرزندم قابل اعتماد باشم؟
🔺به سوالات فرزندان مان چطور پاسخ بدهیم؟
🔺مراحل رشد جنسی کودکان
🔺چگونگی حمام رفتن فرزند
🔺دایره امنیت کودک
🔺درمان خود ارضایی کودکان
🔺رفتار صحیح والدین در مقابل فرزندان
🔺دوران بلوغ
🔺بهداشت بلوغ
و
🔺 اصلاح مزاج دوران بلوغ
با تدریس و پشتیبانی و پاسخگویی خانم فرجام پور، مشاور خانواده و تربیت فرزند.✅
#ثبت_نام👇
#چهارشنبه، ۱۳ دی ماه، روز میلاد حضرت زهرا(علیها سلام)
با #تخفیف ۷۰/۰، فقط روز مادر.
تقدیم به همه مادران💐
برای دریافت لینک وارد شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اگر سلامت جنسی و روانی فرزندانتان برایتان مهم است حتما ثبت نام کنید👌
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سرفصل های دوره👆👆👆
لطفا توی گروه هاتون و برای مخاطبین تون بفرستید
عکس بگیرید و برای ادمین بفرستید تا در هزینه براتون #تخفیف در نظر بگیرند✅
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام علیکم
#نذر_فرهنگی💥💥🌺🌺
شرایط شرکت در دوره #اسرار_تربیت_جنسی
کودک و نوجوان
هزینه اصلی دوره ۵۰۰ هزار تومانه که با تخفیف بیش از ۷۰/۰
و
#تخفیف_ویژه
روز میلاد حضرت مادر(علیها السلام)
فقط و فقط #۱۹۰_هزار_تومن ارائه میشه.
شماره کارت جهت پرداخت هزینه
6104337242606067
بانک ملت
به نام کبری فرجامپور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نام و نام خانوادگی
تاریخ تولد
تحصیلات،
محل سکونت ،
مشخصات و عکس فیش واریزی را برای ادمین ثبت نام بفرستید👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام علیکم #نذر_فرهنگی💥💥🌺🌺 شرایط شرکت در دوره #اسرار_تربیت_جنسی کودک و نوجوان هزینه اصلی دوره ۵۰
مادران عزیز
این دوره به این زودی ها تکرار نخواهد شد
و
البته قطعا با این هزینه نخواهد بود
پس از این فرصت استثنایی حتما استفاده کنید✅✅✅
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون بخیر🌺
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
هر که برای خود احترام قائل باشد خواهشهای نفسانیش در نظر او بی ارزش می شود.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
💕تا وقتی خدایی داری که به تو وعده داده
که قادره هر کاری رو بخواد انجام بده
حتی نگران محال ترین رویات هم نباش
اگر خدا بخواد یک درصد تبدیل میشه به صد درصد
الهی همین روزا یکی از
آرزوهای محالت برآورده بشه ☺️
💎الهی به امید خودت
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490