eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺حتی فضای منزل، یعنی روابط بین اعضای خانواده. گرم و صمیمی یا خشک و سرد و... حواس‌تان به روابط در خانواده باشد.
💞در خانواده معمولا مادر دقت بیشتری در این مسایل دارد. یعنی وظیفه سنگینی بر دوش خانم خانه است. باید حواسش به تغذیه شرایط محیطی فضای منزل حتی رفت و آمد ها باشد✅
🔺گاهی یک اتفاق غم انگیز یک اتفاق یک حادثه یک شکست عاطفی یا عشقی و... باعث به هم ریختگی مزاج و غلبه سودا میشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه جا تاریک بود. نور کمی از پنجره، اتاق را تا حدودی روشن کرده بود. دردِ شدیدی از سر تا نوک پایش پیچید. چهره اش را از درد در هم کشید. دستش را بالا آورد و روی پیشانی اش گذاشت. دستش به باند های پیچیده شده دور سرش برخورد. متعجب شد. دستش را روی سرش چرخاند. دور تا دور سرش باند پیچی بود. خواست از جا بلند شود که دردِ سر و کمرش مانع شد. به پاهایش نگاه کرد. پای چپش در گچ بود. محسن روی صندلی کمی دورتر، خوابیده بود. خیره به سقف شد. دوباره یادِ پیام یلدا افتاد. باید از همه چیز سر در بیاورد. ولی اینجا وبا این حالت چه می توانست کند. این اتاق تاریک و ساکت، همچو زندانی؛ آزارش می داد. دستش را محکم توی صورتش کشید و با حرص نفسش را بیرون داد. محسن چشمانش را بازکرد و لبخند زد و گفت:"به به مهندس، حالت چطوره؟" از جا بلند شد و کنارش آمد. امید با صدایی آرام گفت:"خوبم." محسن کنارش نشست و گفت:" نمی خوام اذیتت کنم. ولی چی شد؟ چرا بیخبر و با اون سرعت اومدی سمتِ تهران؟ حتما خبر خیلی بدی شنیدی." لبخند زد و از جیبش، گوشی امید را بیرون آورد. به طرفش گرفت و گفت:"دادم تعمیرش کردند." با دیدنِ گوشی، دندان هایش را به هم فشرد و گفت:"خیلی چیزها را باید بدونم. نمی دونم از کی بپرسم. دیگه به مادرم اطمینان ندارم." به طرفِ محسن برگشت و گفت:"دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم. بریدم. محسن جان خسته شدم. دیگه نمی تونم. کاش می مردم و راحت می شدم." از گوشه چشمش قطره اشکی بی اختیار چکید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
محسن دستش را روی شانه امید گذاشت و گفت:"قوی باش مرد. هر چه قدر هم سخت باشه، حتما می تونی تحمل کنی و زندگیت رو از نو بسازی " امید آهی کشید گفت:" نمی شه. دیگه هیچی درست نمی شه." یک دفعه به طرف محسن برگشت."راستی، امشب چندمه؟ اصلا چه روزیه؟ چند وقته من اینجام؟" محسن لبخندِ تلخی زد و گفت:" یک هفته است که بیهوش اینجا افتادی. خدا می دونه چقدر دعا و نذر کردیم تا تو برگردی." آرام اشکش را که در حال چکیدن بود با انگشتش پاک کرد و گفت" همه مون مردیم و زنده شدیم. تا تو برگردی. خیلی به همه سخت گذشت." امید پوزخندی زد و گفت:"همه؟ کدوم همه؟ من کسی رو ندارم. تنهایم. از اول هم تنها بودم ولی نمی خواستم قبول کنم. دیگه نمی تونم خودم را گول بزنم. من هیچ کس رو ندارم." بعد آرام شروع کرد به گریه کردن. محسن بلند شد و آرام سرِ امید را در بغل گرفت و گفت:"نگو امید جان، تو تنها نیستی. اگر بِدونی این چند روز پشتِ درِ اتاقت چه خبر بود؟ همه اینجا بودند. امشب با بدبختی مادرت رو راضی کردم بره خونه. یک هفته است پشت درِ اتاقت نشسته. دعا می کنه و اشک می ریزه. همه اومدند و رفتند. پدرت دیگه کلافه شده بود. زمین و زمان رو به هم دوخت تا تو حالت خوب بشه. نمی دونی چقدر برات خرج کرد و چه دکترهایی را بالا سرت آورد.:" امید با پوزخند گفت:"پدرم؟ کدوم پدر؟ تا حالا دستِ محبتش رو بر سرم کشیده؟ حالا که دارم می میرم شده پدر؟" محسن لیوانی را تا نیمه آبمیوه کرد و به لب های امید نزدیک کرد و گفت:" خودت رو اذیت نکن. فعلا باید تمامِ نیروت رو جمع کنی تا از این وضعیت خلاص بشی. دیگه به گذشته فکر نکن." کمک کرد امید کمی سرش را بلند کند تا آبمیوه بنوشد. پرستاری به اتاق آمد. حالش را پرسید. سِرمش را تعویض کرد و رفت. محسن نگاهی به چهره در هم و خسته امید انداخت و گفت:"بهتره استراحت کنی." ودوباره چشمان امید بی اختیار بسته شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 یار بی قریـــــن آمد شهـریار دیـــــن آمد چشم شیعیان‌روشن فخر ساجـــدین آمد😍 ❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ══💝══════ ✾ ✾ ✾
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه(صلی الله علیکم )💐 به مناسبت ایام الله دهه فجر و عید مبعث رسول مهربانی(صلی الله علیه و اله) و اعیاد مبارک شعبانیه💥💥💥💥 یک و باور نکردنی برای یا داریم.😍👏👏👏 فقط و فقط برای افرادی که تا فردا شب، ثبت نام کنند💥💥👏👏👏 قیمت واقعی دوره ۱،۴۹۰،۰۰۰ تومان است که با هزینه ۵۹۰ هزار تومن عرضه کردیم قبلا اما الان فقط و فقط با ۳۹۰ هزار تومان عرضه می‌شود😍👏👏✅ از تخفیف جا نمونید.👏👏👏 این دوره به این زودی ها تکرار نخواهد شد❌ ادمین ثبت نام👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌺 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام سجاد علیه‌السلام فرمودند: خدايا مرا بر تربيت، ادب آموزى و نيكى كردن به فرزندانم يارى فرما.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💖✵─┅┄
یاد خدا ۲۸.mp3
10.44M
مجموعه ۲۸ | √ لذّتی که عرفا و اولیاء خدا از خدا می‌برند، حسرت برانگیزه! آیا من هم توان رسیدن به چنین سطح لذّتی را دارم؟ @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
دعاهای مردود.mp3
11.36M
| رفع مشکلات با ابزار دعا، یک مکتب است! که باید در آن آموزش دید، و استفاده از این ابزار را آموخت. بلد نباشیم، دعاها هم خیلی وقتها مستجاب نمی‌شوند! صحیفه سجادیه جامعه : mohipub.ir/product/sajjadieh/ @Ostad_Shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا سلام وقت شما بخیر خانم هستم. ۴۸ ساله کارشناس ارشد علوم‌قرآن و‌حدیث که در یا با تدریس استاد فرجام‌پور، شرکت کردم. به جهت شغل دبیری از یادگیری مطالب مربوط به ارتباط موفق و تاثیر موثر در مخاطب استقبال می کنم. در این دوره با مطالب ارزشمندی در ارتباط موفق آشنا شدم‌ که مثل فوت کوزه گری در یک ارتباط موفق بسیار موثر و تاثیرگذار است. تدریس استاد شیوا و شیرین و حکایت از تسلط ایشان به مساله هست. از مطالب در حیطه کاری خودم استفاده کرده و می کنم. گاهی به نظر می رسد من همه راه‌کارها را می دانم و به‌کار می برم ولی حقیقت این است که باید دائم راهکارها را مطالعه، مرور و یادآوری کرد تا به خاطر عادت، در حافظه و ذهن ما ته نشین و فراموش نشود. متشکرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی چشم گشود هوا روشن شده بود. کسی در اتاقش نبود. تمامِ بدنش درد می کرد. در باز شد و محسن به داخل آمد. لبخندی زد. نزدیک شد و گفت:"امروز چطوری؟" امید گفت:"بهترم." بعد به زحمت کمی جا به جا شد و گفت:"برام بگو اینجا چه خبره؟ چه اتفاقی برام افتاده؟" محسن گفت:"هیچی. فقط جنابعالی نصفه شب هوس مسابقه کردی. اونم با اتومبیل.خب دیگه شب و جاده و تاریکی و سرعت.... دیگه این هم عاقبتش. آخه جوون خوب، این چه کاریه که کردی؟ بیخبر و بی برنامه. کلی نگرانت شدیم. تا وقتی که فهمیدیم اینجایی. وقتی گوشیت را با اون وضعیت توی اتاق دیدم، خیلی ترسیدم. حالا تو بگو ببینیم چی شده؟ که این طور به هم ریختی؟" امید آهی کشید وگفت:" نمی دونم راست بود یا نه؟ ولی خبر بدی بود. باید مطمئن بشم. ولی نمی دونم چه کار کنم؟" محسن گفت:"مگه می خوای چه کار کنی؟ بگو خودم هستم." امید اشکی که از گوشه چشمش چکید را پاک کرد و گفت:" نمی دونم. دیگه نمی دونم کی راست می گه کی دروغ. نمی دونم از کی بپرسم. آخه همه بهم دروغ گفتند." محسن با خوشرویی گفت:" بفرما مهندس خودم ته اش را برات در میارم." امید لبخند زد و گفت:"ممنونم. راستش نمی دونم از کجا شروع کنم. نمی خوام هیچ کس رو ببینم. فقط، احمدآقا، شاید راست بگه. ولی باز هم مطمئن نیستم." محسن گوشی اش را از جیبش بیرون آورد و گفت:"الان بهش زنگ می زنم." امید گفت:"نه...نه...صبر کن." محسن گفت:"امید جان، بگذار هر چی هست روشن بشه. ببین خودت را به چه روزی انداختی؟ باید واقعیت روشن بشه. هر چی که هست." امید سر به زیر انداخت و گفت:" می ترسم، محسن جان می ترسم چیزی که شنیدم درست باشه." محسن جلوتر آمد و دست امید را فشرد و گفت:" امید جان از این وضعیتی که الان هستی که بدتر نمی شه. تمومش کن. این شک و تردید و عذاب را تموم کن. " امید با نگرانی به محسن نگاه کرد وگفت:"باشه. تمومش می کنم. ولی اگه درست باشه. چه کار کنم؟" محسن آرام گفت:"امید جان، اجازه بده، بذار همه چیز مشخص بشه. من که نمی دونم تو چی شنیدی. ولی هر چی بوده، به خاطرش خودت رو به این روز انداختی و مادرت را در حسرت دیدارت پشت در نگه داشتی. به مادرت فکر کن." امید آهی کشید .گفت:"آره درست می گی. با احمدآقا صحبت می کنم." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
محسن مشغول شماره گیری شد. امید گفت:"راستی پروژه را چه کار کردی؟ به کجا رسید؟" محسن خندید و گفت:"پروژه بدون شما مگه می شه؟ با هم شروع کردیم با هم تمومش می کنیم. حالت بهتر بشه خودم می برمت. حتی اگه شده روی ویلچر." صدای احمدآقا از پشت خط به گوشش رسید. بعد از احوالپرسی گفت:"این مهندس ما می خواد با شما صحبت کنه. اگه زحمت نیست. یه سر به ما بزنید." بعد بلند خندید و گوشی را به امید داد. امید سلام واحوالپرسی کرد. ولی نتوانست سوالش را بپرسد. بغضی راه گلویش را بسته بود. خداحافظی کرد و گوشی را به محسن داد. محسن که اندوه را در چشمانش دید. با لبخند گفت:"می دونی که احمدآقا هنوز خوب نشده. استراحته. ولی قبول کرد که بیاد. تازه خیلی هم دلش برات تنگ شده." با شنیدن این سخن، امید بی اختیار اشکش چکید وگفت:" دیگه کسی رو قبول ندارم. حرفهاشون هم برام مهم نیست." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم و رحمت الله اوقاتتون همواره بخیر و شادی باد🌺 امان از ایتا😢 حسابی برنامه هامون را به هم ریخته.