💞با رعایت اصول و قواعدی که ذکر کردیم👆
البته
در مورد همسرداری و اصولش مفصل صحبت کردیم
دوره هایی که برگزار کردیم کمک کننده به این امر است
و ان شاءالله به زودی یک دوره
بسیار عالی و پر بار
براتون خواهیم داشت که
صفر تا صد
یک زن موفق بودن را اموزش خواهیم داد
حتما برامون دعا کنید
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
3⃣از همه مهمتر، داشتن توکل به خدا، و توسل روزانه به اهل بیت است عزیزان بدون این دو 👆 مطمین باشید
🔸امروز براتون چند هدیه دارم
اولا،
سوره ای که مداومت کردن بر تلاوت آن
مهر و محبت را بین زن و شوهر و اعضای خانواده بیشتر می کنه
سوره مبارک مزمل است
حتما هر روز تلاوت کنید👇
73
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ﴿۱﴾
قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا ﴿۲﴾
نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا ﴿۳﴾
أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا ﴿۴﴾
إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا ﴿۵﴾
إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْءًا وَأَقْوَمُ قِيلًا ﴿۶﴾
إِنَّ لَكَ فِي اَلنَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا ﴿۷﴾
وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا ﴿۸﴾
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا ﴿۹﴾
وَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا ﴿۱۰﴾
وَذَرْنِي وَالْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَمَهِّلْهُمْ قَلِيلًا ﴿۱۱﴾
إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالًا وَجَحِيمًا ﴿۱۲﴾
وَطَعَامًا ذَا غُصَّةٍ وَعَذَابًا أَلِيمًا ﴿۱۳﴾
يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ وَكَانَتِ الْجِبَالُ كَثِيبًا مَّهِيلًا ﴿۱۴﴾
إِنَّا أَرْسَلْنَا إِلَيْكُمْ رَسُولًا شَاهِدًا عَلَيْكُمْ كَمَا أَرْسَلْنَا إِلَى فِرْعَوْنَ رَسُولًا ﴿۱۵﴾
فَعَصَى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْنَاهُ أَخْذًا وَبِيلًا ﴿۱۶﴾
فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِن كَفَرْتُمْ يَوْمًا يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيبًا ﴿۱۷﴾
السَّمَاء مُنفَطِرٌ بِهِ كَانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا ﴿۱۸﴾
إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا ﴿۱۹﴾
إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَى مِن ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَةٌ مِّنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَاللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرْضَى وَآخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَآخَرُونَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿۲۰﴾🍀
🔸ثانیا،
اگر می خواهید مورد بعدی را براتون بگم
حتما
عدد 3⃣
را برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
می خوام ببینم حواس ها جمع هست یا نه😊👌
💞اگر مایلید یک دوره پر و پیمان با هزینه مناسب،
درباره سیاستهای رفتاری و کلامی زنانه
برگزار کنیم
عدد 1⃣
را برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_285
حاجی آرام قدم برمی داشت. سرش پایین بود و اشک چشمانش روان.
هر چه نزدیک تر می آمد، بیقراری همه بیشتر می شد. همه منتظر بودند تا ببینند بالاخره آن ها چه پیدا کرده اند.
یکی از نیروها با چراغ قوه، همراهی اش می کرد. بالاخره رسیدند. حاجی روی زمین نشست و دستانش را بالا برد. یک تکه پارچه سبز رنگ، که نایلونی روی آن قرار داشت. نفس ها در سینه حبس شده بود.
امید به زحمت روی زمین نشست.
بقیه هم دور تا دور حاجی حلقه زدند.
پارچه سبز رنگ را آهسته روی زمین گذاشت. صدای صلوات در دشت پیچید.
نایلون را برداشت و به سمتِ امید گرفت.
امید دستانش را جلو برد و با احتیاط آن را گرفت. به زهرا اشاره کرد. او سرش را خم کرد. داخلِ نایلون، یک سربند و یک تکه پارچه از لباس شهید، یک انگشتری و قطعه ای کاغذ بود.
جلوی چشمان متعجبِ همه؛ امید تکه کاغذ را بیرون آورد و بازش کرد.
نورِچراغِ قوه روی آن افتاد. خاک آلوده و کهنه شده بود. ولی قابل خواندن.
با دیدنِ نامِ مادرش در سطرِ اول نامه، به زهرا نگاه کرد.
نامه ای از طرف محمد برای مادرش، که بعد از احوالپرسی، از او خواسته بود صبور باشد و بیتابی نکند. و نامِ زیبایی روی فرزندشان بگذارد.
اشک جلوی دیدشان را گرفت.
دیگر هیچ چیز نمی دیدند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_286
امید نامه را روی چشمانش گذاشت و فریاد زد:"خدا....خدا....خدا..."
همه ضجه می زدند. باورش سخت بود؛ بعد از این همه سال، محمد برگردد.
اگر مادرش می فهمید، قطعا قالب تهی می کرد. محسن شوک زده، با چشمانی اشکبار، امید را می نگریست. ناگهان صدای امید قطع شد. رنگ از رخش پرید و بدنش بی حس ماند. محسن بلافاصله اورا در آغوش گرفت. آرام به سینه اش چسباند و گفت:" امید جان چی شدی؟ امید."
زهرا و زینب، نگران و مضطر به امید نگاه می کردند.
فقط او را صدا می زدند.
آقای سرابی آن ها را دور کرد و خودش کنارِ محسن آمد. کمک کرد تا امید را روی زمین بخوابانند. محسن فریاد زد:" آب.... آب بیارید." همزمان چند قمقمه به سمتش گرفتند.
درِیکی را باز کرد و آرام به صورتِ امید آب پاشید. و قمقمه را جلوی دهانش گرفت.
اما لب هایش قفل شده بود.
زهرا و زینب بیتابی می کردند و نگران حال امید بودند. یکی یک دانه خاله را باید سالم تحویل بدهند.
حاجی نیروهای امداد را خبر کرد. سریع آمدند. کنارش نشستند و مشغولِ کارِ خود شدند.
بالاخره حالِ امید بهتر شد و نشست.
حاجی بقیه وسایلِ محمد را جمع کرده بود.
به همه دستور داد تا برگردند. ابزارِ کارِ خودشان را همان جا گذاشتند تا صبح برای ادامه تفحص بیایند.
دیگر صدایی از امید به گوش نمی رسید.
از وقتی به هوش آمده بود. فقط و فقط به نقطه ای خیره شده و چیزی نمی گفت.
محسن و بقیه با نگرانی همراهیش کردند تا سوار اتوبوس شود.
روی صندلی که نشست، سرش را به پشتی آن تکیه داد.
نفس عمیقی کشید. به سقف خیره ماند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
@MaddahionlinYEKNET.IR - tak - 2 safar 1441 - meysam motiee.mp3
زمان:
حجم:
6.65M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃هیچ پرچمی غیر کربلا بالا نیست
🍃حسین معنی آزادیست
🎙 #میثم_مطیعی
⏯ #زمینه
🌙 #ماه_رمضان
🌙 #شب_جمعه
🌷 #شبتون_حسینی
🌷 #التماس_دعا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490