eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.7هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺وقتی همسر اشتباهی می کند، چه باید کنیم⁉️🤔👇 ⭕️ زمانی که شریک زندگی‌تان اشتباهی مرتکب می‌شود، ❌نباید آن را تبدیل به دعوا و مشاجره کنید. 🔺 گاه کلماتی که در این شرایط به زبان می‌آورید، تاثیری همیشگی دارند.
👈 به عنوان مثال بگویید: _تو در هر شرایطی برایم عزیزی💞 _اعصابتو خرد نکن🤗 _ بهت حق میدم👌 _نبینم غصه بخوری😉
❤️ معنای واقعی این جملات این است:👇 «با وجود اشتباهاتی که مرتکب شده‌ای، من هنوز هم دوستت دارم» 😘
🤔 تفکّر برای ساختن این جملات زیبا و به‌ کارگیری آنها به شما کمک می‌کند تا در مقابل منفی‌بافی و کینه‌ورزی مبارزه کنید.💪👏
👌 یک خانم با در همه حال بهترین راه را انتخاب می کند و سعی می کند که مشکلات را مدیریت کند👏 بدون بحث و جدل و دلخوری😉👏
😍💞 ‌‌‌‌ ‌به گمانم چشم‌ هــــــایت چراغِ جادو ست ؛ نگاهشان که میکنم ، آرزوهــــــایم یکی‌یکی برآورده میشود..❤️😘 شبت بخیر عشق من 🌙♥️ ‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱۳) شک نداشتم خودش بود. فقط چند کلمه"باید با هات صحبت کنم." نفسم در سینه حبس شد. قلبم به سینه می کوبید. نگاهی به در بسته اتاقم انداختم. جرات نداشتم به مادرم چیزی بگویم. می دانستم حتما حالش بد می شود. سعی کردم نفس عمیق بکشم. از بعد از ماجرای بازداشتش، خواستم با فاصله گرفتن از فضای مجازی، تمرکزم را روی درس هایم بگذارم. ولی این پیامک، وسوسه ام می کرد که تلگرامم را چک کنم. نکند آنجا هم پیام داده؟ یا نه، بهتر بود، کلا گوشی را از خودم دور کنم. گوشی در دستم لرزید و پیامک بعدی "فردا بعد از مدرسه، بیا همان کافی شاپ" دیگر نتوانستم تحمل کنم و گوشی را رها کردم. دو دستم را روی دهانم گذاشتم. نگاهی به ساعت انداختم. نمی توانستم این موقع شب، به کسی زنگ بزنم. حتما همه خوابند. مادرم، که بیدار بود. ولی او تازه حالش بهتر شده. چطوری می توانستم آرامشش را به هم بزنم. چاره ای جز، صبر و خودخوری نداشتم. تا صبح توی اتاق قدم زدم. احساس می کردم، پاهایم آرام و قرار ندارد. ضعف می رفت. وقتی هم می نشستم مجبور بودم، ماساژشان دهم. درد و ضعفِ شدیدی داشت. سر درد امانم را برید. نزدیک صبح بالاخره، به آشپزخانه رفتم و مسکن خوردم. پاهایم را لای پتو پیچیدم. بالاخره از دردشان کم شد و برای لحظه ای خواب به چشمم آمد. ولی کاش آن یک لحظه هم نمی خوابیدم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۱۴) کابوس وحشتناکی دیدم. در بیابانی تاریک، تنها ایستاده بودم. باد تندی به صورتم سیلی می نواخت و موهای پریشانم را به گونه هایم می زد. دستانم را بغل کردم. قلبم در سینه می کوبید. چشمانم را تا جایی که می شد باز کردم. دور تا دورم را با ترس، کاویدم. هیچ کس نبود. صدای غرش ابرها، همراه زوزه حیوانات وحشی، لرزه به جانم انداخت. با وحشت، فریاد زدم و دویدم. رسیدم به دره ای تاریک، ایستادم. از پشت سر حیوانات وحشی، روبرو دره ای عمیق. نفسم در سینه حبس شد. هراسان به همه طرف نگاه کردم. هیچ راهی نداشتم، هیچی. دستی از ته دره به طرفم دراز شد. وحشت کردم. خودم را عقب کشیدم. ناگهان صدای فریادِ مهتاب را شنیدم. با تعجب، برگشتم و نگاهش کردم. لباسی پاره و کثیف، در برداشت. موهایش به طور وحشتناکی در اطرافش پخش بود. چشمانش گود افتاده و چهره اش عجیب تیره، تار و ترسناک شده. دستش را به سمتم دراز کرد. ناخن های دراز و سیاهش، کشیده تر می شد. ترسیدم، فریاد زدم. خواستم فرار کنم که ناخن هایش در مچ پایم فرو رفت. سوزشی به جانم نشست که تا مغز استخوانم را سوزاند. سر به آسمان بلند کردم. فریاد کشیدم. از سوزش، زخمم و دردی که به جانم نشست و صدای فریاد خودم از خواب پریدم. اشک از چشمانم جاری و نفسم به شماره افتاده و بر پیشانیم، عرقِ سرد نشسته بود. نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم. با صدای بلند ضجه سر دادم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490