eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
..C᭄‌• 📌#تا_خدا_فاصله_ای_نیست #قسمت10 ✍🏼یه روز پدرم به مادرم گفت با احسان  #حرف بزن به حرف تو گوش
..C᭄‌• 📌 پدرم میخندید از خوشحالی.... ✍🏼عصر رفتم بالا دیدم برادرم داشت ورزش میکرد گفتم چیکار میکنی گفت دو کار اول خودمو گرم میکنم بعدش برای مسابقه چند روز دیگه آماده میشم باید برم انتخابی تیم ملی هست باید قبول بشم... گفت شب که پدرم اومد بگو کارش دارم رفتم پایین دیدم مادرم آبگوشت داره میپزه برادرم عاشقش بود رفتم گفتم کاکه امشب آبگوشت داریم... 😋گفت آخ جون امشب چه شبی بشه برای شکمم ، وقت شام مادرم گفت براش ببرم پدرم گفت نمیخواد همون پنیر زیادشه (بخدا پدرم اینجوری نبود هیچ وقت خیلی دست دل باز بود به مال دنیا اصلا اهمیت نمیداد نمیدونم چرا این توری شده بود)مادرم عصبانی شد گفت آگه نخوره بخدا نمیزارم کسی لب بزنه همشو دور ریخت وقتی براش شام بردم هنوز در باز نکرده بودم گفت بیارش آن آبگوشتو مردم از گشنگی امشب چه شبی هست خجالت کشیدم که درو باز کردم وقتی نون پنیر دید مکس کرد گفت  ایبی نداره اینم روزی خداهست گریه کردم گفت چرا گریه میکنی بابا شام تا سبکتر باشه بهتره.... ✍🏼کاکم بهم گفت پدرم رو صدا کن کارش دارم رفتم صداش زدم با هم رفتیم بالا برادرم گفت پدرجان چند روزه دیگه مسابقه کشوری هست برای انتخاب تیم ملی میرم بهت قول میدم که اول بشم رو سفیدت کنم پدرم گفت تو رو سیام نکن نمیخوام روسفیدم کنی ... کاکم گفت آخه چیکار کردم بخدا قسم کار بدی نکردم، پدر بزار برم بخدا تو این شهر سر بلندت میکنم من چند ماهه خودمو آماده کردم برای این مسابقه  بزار برم.... پدرم گفت نمیزارم بری تموم.... ✍🏼برادرم فرداش گفت تو به فرهاد (پسر عموم) بگو اسممو بنویسه شاید پدرم راضی شد تا آنموقه... صبح برادرم صدام زد گفت برام چایی بیار خیلی سردمه وقتی بردم آنقدر سردش بود که چایی به اون داغی رو یه جا خورد گفت که به پدر نگم براش چایی آوردم دوست نداشت که کسی بدونه... خلاصه روزا میگذشت تا شب مسابقه میرم  برادرم‌ گفت پدر جان تور خدا بزار برم بخدا میرم آسیا با سربلندی... ☝️🏼پدرم گفت امکان نداره بزارم... بعد دوروزه فرهاد از مسابقه برگشت شبش آمدن خونه ما که نمک بپاشن به زخم برادرم و همه دور فرهاد رو گرفتن و از خودش تعریف می‌کرد منم داشتم دق می‌کردم رفتم بالا برادرم گفت چه خبره این سر صدا برای چیه؟ گفتم که فرهاد مقام آورده همه عموهام اینجا هستن برای تشویقش ؛ خیلی خوشحال شد گفت برام صداش کن بهش تبریک بگم به فرهاد گفتم که کاکم صدات میزنه عموم که شنید گفت کجا منم میام.. به فرهاد گفت هر چی گفت بزن تو ذوقش بهش روی خوش نشون ندی.. اومد و گفت چیه احسان چی میخوای...؟ برادرم گفت اومدی مرد میدون؟ مسابقه چه طور بود؟ چند تا رو بردی؟ چیکار کردی؟ بهت تبریک می‌گم.. از خوشحالی نمیدونست کدوم سوال رو اول بپرسه، فرهاد گفت من احتیاجی به تبریک گفتن تو ندارم برادرم ساکت شد بعد مکث زیاد گفت فرهاد تو هم..؟ فرهاد گفت اره مگه من چمه یه زمانی پسر عموم بودیم ولی الان هیچم نیستی... برادرم خیلی ناراحت شد گفت برات دعا میکنم که خدا نور ایمان بهت بده ان شاءالله... فرهاد گفت تو بی‌عرضه هستی هیچ وقت به پای من نمیرسی... خیلی ناراحت شد برادرم گفت یادته پارسال فینال‌ با هم‌ مسابقه دادیم و نتکوتت کردم و مقامم رو‌ پاره کردم و گفتم مریضم تا پیش عموم ضایع نشی... عموم‌ گفت دروغ میگی گفت بیا این‌ سی دی مسابقه به کسی‌ نشونش ندادم عموم‌ سی دی رو گرفت و گذاشت و همه دیدن... فرهاد بدجور حالش گرفته شد و دوید بالا به برادرم خیییلی فحش داد... برادرم‌ همش‌ می‌گفت آروم‌ باش تا اینکه فرهاد به قرآن فحش داد.... برادرم‌ گفت اگر‌مردی در و باز کن... هیچ‌جوری آروم‌ نمی‌شد شروع کرد به مشت‌ زدن به در و صدای ترک‌خوردن در می‌اومد... پدرم اومد در رو باز کرد برادرم خواست بیاد بیرون پدرم نذاشت و‌ بهش سیلی زد‌ برادرم‌ شوکه شد آخه بخدا قسم تا حالا پدرم‌ دست روی‌ هیچ‌ کداممون بالا نبرده... مادرم اومد پیش برادرم گفت چکار میکنی مرد این چه طرز تربیت است خودتم میدونی از همه عاقل تر است شما دارید دیوانه اش می‌کنید ؟ و همه رفتن... برادرم‌ گفت مادر میرم بیرون با فرهاد یه کاری دارم زود میام بخدا.. مادرم‌ گفت میخوای برای بزنیش؟ گفت بخدا طوری‌ میزنم مثل سگ‌ واق واق کند... مادرم‌ گفت پاتو از این در بزاری بیرون باهات حرف نمی‌زنم.... برادرم‌با ناراحتی گفت آخه‌ مگه‌ من‌ بچه‌ هستم که‌ اینطوری رفتار‌ می‌کنید منو زندانی کردید هیچی نگفتم‌ بهم‌ یه‌ وعده غذا میدید قبول کردم ‌ولی بخدا قسم‌ قبول‌نمی‌کنم کسی‌به قرآن توهین کند...مادرم در رو بست و اومد‌ پایین... 📝نویسنده:حزین خوش نظر ادامه‌دارد‌... 😊 @asraredarun اسرار درون