#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_146
از جا پرید و خودش را کنار پنجره رساند.
پدر شخصا در را برایشان باز کرد و اتومبیل مدل بالایی وارد باغ شد.
مادر هم جلو آمد و خودش را برای استقبال رساند.
امشب نباید بهانه ای دست پدرش می داد. دوباره صدای پیامک گوشی اش را شنید. پدرش بود:
- زود بیا پایین.
دهانش را کج کرد و از حرص دندانهایس را روی هم فشرد. هیچ قدرتی در برابر این دیکتاتور نداشت.
به ناچار دستی به موهایش کشید و نگاهی به خودش در آینه انداخت.
در را گشود و پله ها را پایین رفت. جلوی درب ورودی رسید نفس عمیقی کشید و در را باز کرد.
هنوز همه در باغ بودند. از پله ها پایین رفت و وارد باغ شد. قدم هایش را آهسته کرد. آقای بهرامی با کت و شلوار سرمه ای رنگ و خانمش کنارِهم ایستاده بودند و با پدر و مادرش احوالپرسی می کردند.
کنارشان دختری با مانتو و روسری یاسی رنگ، با وقار ایستاده بود.
با تعجب نگاهی به پیراهن خودش انداخت. یعنی این اتفاقی بود یا مادرش از قبل برنامه ریزی کرده بود.
با ناراحتی به مادرش نگاه کرد. میهمانها که متوجه حضور او شده بودند، به سمتش آمدند. دلش می خواست به اتاق برگردد و پیراهن دیگری بپوشد اما دیگر دیر شده بود.
به ناچار جلو رفت و با لبخندی تصنعی سلام داد. آقای بهرامی با خوشرویی دستش را جلو آورد و دست امید را به گرمی فشرد. خانم بهرامی هم صمیمانه با او احوالپرسی کرد.
سرش را پایین انداخت و کنارِ مادرش ایستاد. بدون اینکه نگاهی به چهره دخترک بیندازد.
فقط جواب سلامش را به آرامی داد.
خوب می دانست که شاید بدترین شب عمرش باشد. دست رد به سینه پدرش زدن همان و شروع یک جنگ همان. ولی باید هر طور شده این قضیه را همین امشب به پایان برساند. به هر قیمتی که شده.
وارد سالن که شدند، پیشخدمتشان، مژگان، به سرعت مشغول پذیرایی شد.
مادر و خانم بهرامی کنار هم نشستند و دخترک هم کنارِ مادرش نشست.
امید هم سمتِ دیگر پذیرایی کنارِ پدر و آقای بهرامی نشست.
سر به زیر بود و ساکت.
بی اختیار با پایش به زمین ضرب می زد.
آقای بهرامی خوش اخلاق بود و مرتب می گفت و می خندید و پدرش فقط تأیید می کرد و میدان را به بهرامی داده بود.
خانم ها هم حسابی مشغول بودند.
در دلش آشوبی بود و آرام و قرار نداشت.
دلش می خواست آنجا را که برایش فقط خفقان زا بود ترک کند.
اما هر بار که قصد بلند شدن می کرد، چشمش به چهره مضطرب مادر می افتاد و سر جایش می ماند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490