eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
با خود اندیشید عجب روزی شد امروز؟ رفتارهای مادر عجیب مشکوک بود. وارد دانشگاه شد. در راهرو به سمتِ اتاقِ یکی از اساتید می رفت. که صدایی زنانه از پشتِ سرش شنید. "ببخشید! آقای سلحشور! " برگشت و به پشتِ سرش نگاه کرد. دو تا از دانشجو ها بودند که قبلا در کلاس ها دیده بودشان. "بله بفرمایید" یکی از دختر ها صدایش را صاف کرد وگفت:"من قبلا هم با شما صحبت کردم. بابتِ کمک توی پروژه تون. امروز هم با استاد تهرانی صحبت کردم. ایشون گفتند که با شما صحبت کنم." امید ذهنِ آشفته اش را جمع و جور کرد و به خاطر آورد، همان روزی را که با تشر اورا رانده بود. اَخم کرد و سرش را پایین انداخت و گفت:"دفعه قبل هم عرض کردم، کمک لازم نداریم." خواست راه بیفتد که دوباره صدایش کرد وگفت:"بله فرموده بودید. من هم برای کمک نمی خوام بیام. برای کسب تجربه است." امید محکم تر گفت:"شرمنده، لطفا اصرار نکنید" سریع از آنجا دور شد. واردِ اتاقِ یکی از اساتید شد، باید طرحی را به عنوانِ فعالیت کلاسی آماده می کرد. بعد از کمی معطلی کارش را انجام داد و به طرفِ دفتر استاد تهرانی راه افتاد. حسابی ذهنش آشفته بود. غیبتِ پدرش، رفتارهای مشکوک مادرش، دیگر مجالی برای اندیشیدن به این دانشجوی سِمِج را نداشت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
زهره_والا چی بگم آدم اصلا باورش نمی‌شه. فرشته_زهره، جون به سر شدیم بگو دیگه. زهره_می گم فرشته. یادته که می رفتیم مغازه‌شان خرید می‌کردیم. فرشته_آره یادمه، خب؟! زهره_دیدی چه پسرِ سر به زیر و ساکتی بود .اصلا باورم نمی‌شه این کارو کرده. توی جریانِ طلاقشون و درگیری‌هاشون خانمش با مامور میاد در خونه‌شون تا جهیزیه اش رو ببره .مثلِ اینکه دوباره دعواشون می‌شه فرهاد هم زنش رو هل می ده و سرش می‌خوره به جایی و تموم.زنِ بدبخت ضربه مغزی می‌شه و توی بیمارستان تمام می‌کنه. الان هم فرهاد رو دستگیر کردند و بازداشته . بیچاره مادرش داره دق می‌کنه. فرشته_کِی این اتفاق افتاده؟ زهره_همین دیروز. ولی اصلا باورم نمی‌شه فرهاد یه همچین کاری رو کرده . فریبا_واقعا براش متاسفم. فرشته آهی در سینه کشید . "وای این بشر چه سرنوشتی داشت. خدایا! چرا؟ این همه بدبختی برای چیه؟ یعنی اگه من باهاش ازدواج کرده بودم الان من به جای اون زن کشته شده بودم (نگاهی به حسین که آرام خوابیده بود انداخت) خدایا! شکر این همه خوشبختی به من هدیه کردی خدایا! شکرت . ولی هنوز حکمتِ اون خواب رو نمی‌دونم. خدایا! اگه سرنوشتِ من این بود اون خواب برای چی بود؟ اون وعده‌ای که بهم دادی . سه سال و اندی امیدواری که به عشقی روزی و سرنوشتم نبود.چرا خدا؟ راهنمایی‌ام کن و منو از حکمتت آگاه کن." زهره_چی شد فرشته؟ فرشته_هیچی خیلی برای خودش و زنش متاسفم. _منم خیلی دلم براش می‌سوزه . پدر ومادر بدبختش هم که دیگه کار و زندگیشونو ول کردند .دیروز تاحالا دنبالِ کارهاش هستند.خدا بهشون کمک کنه . ایام عیدِ آن سال هم بدونِ حضور فرزاد گذشت. هر چند از زنده بودنش مطمئن بودند . ولی غمِ دوریش واقعا سخت بود و لحظه‌ها به سختی می‌گذشت. خبرِ اینکه قرار شده با عراق سر موضوعِ اسرا مذاکره شود همه را خوشحال کرده بود و سخت پی‌گیرِ اخبار بودند اما به این راحتی ها هم نبود. چقدر سخت بود چشم انتظاری. اواخرِ فروردین ماه بود هوای لطیفِ بهاری جان را در تن بی‌جانِ درختان تزریق می‌کرد و نسیم بهاری عطر گل‌ها را ارمغانِ هر جانِ خسته می‌کرد. و فرشته ساعت‌ها با حسینش به نظاره زیبایی‌های بهار می‌پرداخت و در گوشِ طفلش؛ نوایِ عشقِ و دوستی و زیبایی سر می‌داد و این هدیه ی خدا را چون جانش دوست می‌داشت. می بوئیدش؛ می‌بوسیدش و با جان و دل مراقبتش می‌کرد. اواخرِ فروردین ماه بود که خبر دنیا آمدنِ پسرِ زهره را شنیدند و به دیدنش رفتند. فرشته_به‌به زهره خانم مادر شدنت مبارک . زهره_ممنونم گلم . فرشته_وای چقدر هم شبیه خودت شده زهره_نظر لطفتونه. فزشته_نه جدی می گم زهره خیلی شبیه خودته .اسمش رو چی گذاشتی؟ زهره_گفتم که عمه خانم از قبل گذاشته بود.حمید. فرشته_خیلی هم خوبه اسم دار باشه . زهره_ممنون .عمه می گه حمید به حامد میاد. فرشته_راست میگه . زهره_پس من چی؟ فرشته_حالا یه دختر هم میاری ان شاءالله؛یه اسمی میذاری به زهره بیاد. خوب حالا خودت چطوری؟ زهره_ممنون خوبم . فرشته_چه خبرا؟ زهره_هیچی .فقط برای زهرا خواستگار اومده .انگار این دفعه خانواده‌اش قبول کردند ولی زهرا هنوز دو دله .دیروز اومده بود اینجا.خیلی کلافه بود. می‌گفت برام سخته .اصلا به ازدواج فکر نمی‌کنم. فرشته_ان شاءالله خوشبخت بشه. زهره_ان شاءالله .من کلی باهاش صحبت کردم.گفتم بذار بیان حالا پسره رو ببین . باهاش حرف بزن. توکل به خدا شاید خوب بود. به دلت نشست ولی یک کلام می گه نه! فرشته_عجب! حتما اونم یه سرنوشتی داره.به موقعش خدا خودش همه چیز را درست می‌کنه .از تقدیراتِ خدا نباید غافل بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490