eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
4.4هزار ویدیو
131 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۳) به سمتش برگشتم. ترانه سینی چای به دست پشت سرم ایستاده بود. صدایش را صاف کرد: - ببخشید، گفتم هوا سرده، چایی داغ آوردم. سینی را روی صندلی کنار مهرداد گذاشت: - بفرمایید. مهرداد از جا بلند شد و تشکر کرد. ترانه نگاهش را به دست او و بعد به چهره من چرخاند. چشم غره‌ای رفت. یک قدم عقب‌تر ایستاد: - ببخشید دخالت می‌کنم، ولی این مریم خانم ما به شدت خجالتیه. مهرداد سر به زیر ایستاده بود. ترانه مِن مِنی کرد: - ببخشید می‌پرسم. این کادو برای مریمه، درسته؟ به بازویش زدم که ساکت شود ولی دستش را کشید و ادامه داد: - آقا مهرداد، اگر چند روز بهش فرصت بدید، حتما خوب فکرهاش رو میکنه. مهرداد همان‌طور سر به زیر گفت: - چشم، هر طور راحتید. فقط خواستم این گوشی رو داشته باشه. اگر سوالی خواست بپرسه، براش سخت نباشه. منم مرتب مزاحم شما نشم. ترانه سریع گوشی را گرفت: - دستتون درد نکنه، فکر خوبیه. کمی گوشی را نگاه کرد: - این الان فعاله؟ - بله. الان یک تک زنگ میزنم شماره‌ام بیفته. دندان‌هایم را روی هم فشردم و چشم غره‌ای رفتم؟ ولی ترانه، بی‌اعتنا و منتظر، به صفحه گوشی چشم دوخت. صدای زنگ گوشی که بلند شد، آن را به دستم داد: - خب مبارکت باشه. این هم از این. این دیگه این همه ادا و اصول نداشت. با حرص گفتم: - ترانه؟! - اِه، چیه؟ سرش را نزدیک کرد و آهسته گفت: - جای تشکرته؟! عرضه نداری یه‌ کاری رو درست انجام بدی. جوون مردم رو علاف کردی. مهرداد نشست و تماس را قطع کرد و فنجان چای را برداشت: - بفرمایید، سرد میشه. ترانه سری تکان داد: - نوش جان. لبخندی به من زد: - فعلا، با اجازه. با تعجب رفتنش را نگاه کردم و بعد نگاهم سُر خورد روی گوشی توی دستم. (فرجام‌پور) ⛔️کپی و فروارد ممنوع و حرام است ⛔️ @asraredarun اسرار درون ایتا و تلگرام
تمامِ ذهنش درگیرِ زهرا شد. قیافه پاک و معصومش، هنگامِ پیاده شدن و خداحافظی کردن، یک لحظه هم ازجلوی چشمش دور نمی شد. کاش حد اقل یک جواب درست و درمان داده بود. ولی زهرا بی هیچ حرفی، فقط به یک خدا حافظی بسنده کرد و رفت. باز هم رفت. باز هم صحبت های بی نتیحه و بی جواب. کاش زودتر از این بلاتکلیفی رها شود. کاش زودتر به خوشبختی ای که سالها منتظرش بود برسد. پایش را روی گاز گذاشت و تا می توانست فشار داد. باید تمامِ این افکار را از ذهنش بیرون می ریخت. دستانش از عرقِ سرد، خیس شد. حتما بودنِ با دوستانش حالش را خوب می کرد. وقتی رسید هنوز کسی نیامده بود. اتومبیلش را پارک کرد و کنار رودخانه رفت. دست و رویش را با آب سرد شست. کفش و جورابش را در آورد و پاهایش را داخلِ آب گذاشت. چشمانش را بست. نفسِ عمیقی کشید. عطرِ خاکِ نم زده و علف های خیس، همراه نسیم خنکِ بهاری، مهمان جان و تنش شد. چه حسِ خوبی بود. همیشه طبیعت، برایش آرامش بخش بود. باز هم چهره زهرا مهمان ذهنش شد. حتما با زهرا خوشبخت می شد. زهرا بهترین بود. برای یک عمر زندگی. "یعنی به صحبت هام گوش داد؟ یعنی او هم به من و زندگی با من فکر می کنه؟ چرا نمی تونم مثلِ گذشته راحت باهاش صحبت کنم؟ چرا این قدر باهم تفاوت داریم؟ کاش زهرا کمی واقع بین بود و با من هم عقیده. حتما درست می شه. فقط کافیه خودم باهاش صحبت کنم. حتما قانع می شه. " با پاشیده شدن آب سردی روی بدنش، شوکه شد و از جا پرید. و صدای قهقه بچه ها که همه جا را پر کرد. اورا از افکارش بیرون کشید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فرشته از این فکری که به سرش زده بود ذوق زده شده بود و با خوشحالی گفت: _ مامان زهرا ! _زهرا چی؟ _زهرا برای فرزاد؟ _چی میگی فرشته؟زهرا که قصدِ ازدواج نداره. _اونش با من. _چی می گید شما مادر و دختر؟ زهرا کیه؟ _داداش جون غصه نخور .بهترین دوستم و بهترین کسی که می تونه خوشبختت کنه. _فرشته جان چی میگی خواهری من حتی نمی دونم کیه ؟چه شکلیه؟ _اونش بامن. هم خوبه .هم خانمه. هم خوشگله. _خوب کی هست؟ _خواهر حسین که شهید شد . _آهان متوجه شدم . _داداش جان؛ خودم فردا باهاش صحبت می‌کنم. _اِی بابا حالا ببین داداشت قصدِ ازدواج داره به این سرعت می بری و می‌دوزی. _قربونت برم داداش . اونشم با من ؛ داداشمم راضی می کنم. _نخیر مثل اینکه تصمیمت را گرفتی . تا منو بد بخت نکنی دست بردار نیستی. _خیلی هم از خدات باشه .اینقدره به فکرتم.فردا جوابش را برات میارم. فردا صبح فرشته به سراغِ زهرا رفت که توی مسجد مشغولِ آموزشِ قرآن بود. صبر کرد تا تدریسش تمام بشه. _خداقوت زهرا جان .چقدر خوب تدریس می‌کنی. _ممنونم گلم .نظرِ لطفته. بالاخره با تشویق های شماست. _زهرا جان می‌خوام باهات صحبت کنم وقت داری؟ _برای دوستِ خوبم همیشه وقت دارم بفرما درخدمتم. _ در جریانِ برنامه های فرزاد هستی که بعد از سالها اسارت برگشته الان هم که خدا را شکر مدرسه مشغوله. _خدارا شکر. _مامانم قصد داره دردونه پسرش رو داماد کنه. _به سلامتی چقدرهم خوب. _ممنونم . ولی من برای داداشم بهتر از دوستِ گلم سراغ ندارم. _ان شاءالله خوشبخت بشن. _اِه زهرا جان منظورم رو نگرفتی . _نه راستش یه لحظه حواسم رفت پیشِ حسین.اگه حسین هم اسیر شده بود الان می‌اومد و..... _بله درسته .ولی هرکس سرنوشتی داره .حسین را خدا برای خودش انتخاب کرده بود هر کسی لیاقتِ شهادت را نداره. _درسته. ببخشید ناراحتت کردم. _خوب بریم سرِ اصلِ مطلب؛ عروس خانم وکیلم؟ _چی؟کی؟من؟!!! 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490