eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
134 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و 97 🔷🔹🔷💯🔷 17 "سهمیه بندیه رنج" 🔵بسیاری از رنج هایی که میکشیم واقعا بیخود هست.😒 ✅ما میتونیم خیلی از رنج های بیجا رو کنار بزنیم. 🔺 ببینید ✔️سهمیه رنج هر کس توی دنیا مشخصه 🔶مثلا قراره شما 100 واحد رنج بکشی. این برای هرکسی متفاوت هست. اگه ما برنامه ریزی داشته باشیم 🔹میتونیم این 100 واحد رو "رنج خوب" ببریم 🔴اگه بی برنامه عمل کنیم همش میشه "رنج بد." 🚫مثلا اگه شما با راحت طلبیت مبارزه کردی و خودت به استقبال برخی رنج ها رفتی ✔️طبیعتا دیگه بسیاری از رنج های بد رو نمیکشی. ✅مثلا اگه زدی تو گوش راحت طلبیت و هر روز "ورزش" کردی 🔷در واقع سهم رنجت رو به خوبی بردی ✅نتیجش این میشه که از بسیاری از بیماری های دوران پیری و رنج های اون در امان میمونی. دیگه سهمیه رنج بد نداری.😊 وقتی میتونیم رنج خوب ببریم چرا رنج بد بکشیم؟؟؟ ✳️خب به جاش رنج خوب بکشیم.😚 🔰خوبیش اینه که کسی که رنج خوب بکشه اعصابش خورد نمیشه. همش رشد میکنه. روحیه ش قشنگ میشه. بزرگ میشه... ببخشید شما در طول روز چقدر رنج بد و خوب میکشید؟؟؟ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
و 98 🔷🔹💯🔷🔸🇮🇷 18 🔺عرض کردیم که ما باید رنج هامون رو مدیریت کنیم. بسیاری از رنج ها رو میتونیم کاهش بدیم. ✅باید تلاش کنیم رنج نکشیم. 👈در زمینه ی اقتصادی بله مشکلاتی در نوع مدیریت کشور هست. اما نقش ما در این مشکل اقتصادی که داریم چیه؟ 🖲الان هر یک از ما چقدر میتونستیم کار کنیم برای ثروت بیشتر؟⁉️ خیلی وقتا میبینم طرف واقعا میتونه بره کار کنه و درامد کسب کنه 🔴اما هی ناله و نفرین میکنه به مسئولین حکومتی که چرا فلان جا اختلاس هست و دزدی و... عزیزم اونا به جای خودش. شما چقدر تلاش کردی برای کم کردن رنج هات؟😒 ⁉️شما چقدر با راحت طلبیت مبارزه کردی؟ هیچی؟ بسیاری از رنج هایی که ما میکشیم مستقیما به خاطر "راحت طلبیمون" هست. حاج آقا کار نیست😥 🔶صبر کن. کار با نصف حقوق هم نیست؟☺️ چرا حاج اقا . زیاده! 😊خب عزیزم فعلا همون نصف حقوق رو برو تا یه کار بهتر گیر گیر بیاری. نشین بیکار. این بیکاری خودش یه بیماری هست یه مرگ خاموشه برای انسان.... 🖲🔺🔴🔺 یه روز هم بیکار نشین. شده کار مفتی هم بری ، حتما برو... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 من برای خدا مهم هستم! 🔹خدا نظر مارو می‌پرسه @asraredarun
11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اگر جهانی نباشی، حقیر میشی! 🔻ما هنوز جهانی نیستیم! 🔻این یک ایراد بزرگ است! @asraredarun
سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola یا ناشناس 👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حدود یک ساعت گذشت و امید حسابی مشغول بود. پدرش هم سرگرم کار خودش بود که تلفنِ اتاق به صدا در آمد. منشی از پشتِ خط، ورود مهمانی را گزارش داد و پدر، دستور داد که راهنمایی اش کند. صدای در آمد و با تعارف پدرش، مردی میانسال و خوش تیپ وارد شد. امید به احترام، از جا برخاست و سلامی کرد و با او دست داد. پدرش امید و او را به همدیگر معرفی کرد. امید با لبخند گفت: "خوشبختم آقای بهرامی." برخلاف پدرش، مهندس بهرامی خوش اخلاق و خوش برخورد بود. پیش خدمت، وسایل پذیرایی را آورد. این شخص هر کسی که بود، نزد پدرش خیلی احترام داشت. از لابلای صحبت هایشان، متوجه شد که آن مرد، از دوستانِ قدیمی و صمیمی پدرش است. بالاخره کار یکی از فایل ها را تمام کرد، با استرس از جا بلند شد و رو به پدرش گفت: "یکی از فایل ها مرتب شد. اگر اجازه بدید من مرخص بشم!" بر خلاف انتظارش، پدر با لبخند گفت: " ممنون، می تونی بری." امید لبخند پیروزمندانه ای زد و خداحافظی کرد و راه افتاد. با سرعتِ تمام خودش را به دفتر استاد تهرانی رساند. با خودش فکر کرد تا به آن روز هیچ کاری اینقدر برایش ارزشمند و پراهمیت نبود اما حالا این پروژه، دنیای او شده بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
تمام طول مسیر، نگرانِ برخوردِ محسن بود. حتما الآن کلی از دست او عصبانی شده. درست وقت ظهر به دفتر رسید. با عجله پارک کرد، وارد ساختمان شد و یک راست به سمتِ اتاقِ کارشان رفت. در حالی که نفس نفس می زد، چند ضربه به در زد و وارد شد. محسن با آرامش گوشه اتاق مشغول نماز بود. خیالش راحت شد و نفس عمیقی کشید. کتش را در آورد و آویزان کرد و پشت میز نشست. بخش زیادی از کار، عقب افتاده بود؛ ولی محسن آرام و آسوده، نمازش را می خواند. به برگه ها نگاهی انداخت. باید صبر می کرد ببیند محسن چه کار کرده تا ببیند از کجا باید شروع کند. دست هایش را زیر چانه اش زد و با تعحب به محسن خیره شد. نمی توانست بفهمد این کارها برای چیست! نماز چه داشت که محسن کار به این مهمی را می گذاشت و بدون ذره ای عجله می ایستاد به خواندنش!؟ با وجود آن همه مشکلات زندگی و فشارِ کاری، چطور می توانست این قدر آرامش داشته باشد. محو رفتارِ محسن شده بود که تلفنش زنگ خورد. گوشی را نگاه کرد، مادرش بود. بلند شد و به سمت در رفت و آرام جواب داد. مادرش از او خواست، عصر زود برگردد تا او را به خانه خاله زری ببرد؛ آش پشت پای احمد آقا را پخته بودند. پدرش که در دنیای خودش غرق بود؛ قطعا امید باید مادرش را می رساند. تلفن را قطع کرد و با تصور اینکه قرار است به جایی برود که زهرا آنجاست، لبخند کوچکی روی لبش نقش بست. دوباره برگشت و پشت میز نشست. دست هایش را به هم قفل کرد و پیشانی اش را به آنها تکیه داد و چشمش را بست. لحطه ای نگذشته بود که دست گرم محسن روی شانه اش سنگینی کرد. سرش را بلند کرد و به او نگاه کرد که با لبخند و لحنی مهربان به او می گفت: "سلام؛ کجایی مهندس؟" 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام وقتتون بخیر با عرض معذرت بخاطر تاخیر در پاسخگویی🙏🏻 مشکل من دختر ۱۲ ساله ام هست که بخاطر ترسش نمیتونه جدا از من بخوابه با وجود اینکه تمام کارهای دیگرش رو مستقل انجام میده . خانم دکتر فرجام پور راهکارهایی رو بهم آموزش دادن که در حال انجامشون هستم و بهم گفتن یک پروسه زمانبر هست و نباید عجله کنم . در کل مشاوره با ایشون رو دوست داشتم و حتما باز هم مزاحمشون میشم. اجرتون با صاحب الزمان(عج)