#شبها_بدون_او
#قسمت_220
امیرحسین را تازه خوابانده بودم که زنگ در را زد. بعد از ثانیهای پیامکش آمد.
-زودتر بیا معطلم.
چارهای جز رفتن نداشتم. آماده شدم و از مادر خداحافظی کردم. طبق معمول ذکر گویان بدرقهام کرد.
پشت فرمان اتومبیل نشسته بود و با دیدنم لبخند زد. باد سردی میوزید. سر و ته کوچه را از لای در نگاه کردم. خیالم که از نبودن زهرا خانم و ناصر، راحت شد، با سرعت به طرف اتومبیل ترانه رفتم. در را باز کردم و سلام دادم.
جواب داد و بلافاصله پا روی پدال گاز گذاشت و حرکت کرد.
پیچ کوچه را که رد کرد به صندلی تکیه دادم.
- زهرا رو نیاوردی؟
+نه بابا! حوصله داری؟ یک ساعت میخوایم بریم روضه، از دست این بچهها عذاب بکشیم؟ مامانم رو که میشناسی، گفت، میبری بچه نظر میخوره.
+راست میگه، منم امیرحسین رو خوابوندم. دلم میخواست بیارمش. آخه بچم خیلی مظلومه.
دلم براش میسوزه. همش میگه، مامان با بابا آشتی کن. بیا بریم خونهمون. اصلا خونه ساجده خانوم رو دوست نداره. ایلیا اذیتش میکنه.
اهمان طور که به خیابان اصلی وارد میشد، سری تکان داد.
-حق داره بچه، هیچ کس جای مادر رو نمیگیره.
ولی ماجرای شما هم داستانی شده ها!
والا! هر کسی دعوا و قهر میکنه زودی آشتی میشه و تموم. همین لیلای ما دیدی نذاشتیم به هفته بکشه. آشتیشون دادیم. آخر هفته هم قراره بیان خونهمون مهمونی.
آهی کشیدم.
-آره دیگه، شانس منه بدبخته. هیچ کس پا پیش نمیذاره. امیدم به دایی بود که اونم دیگه کمکم نمیکنه.
آینه جلو را میزان کرد. سرعتش را کم کرد و به کنار جاده کشید.
-بذار اینا که عجله دارن برن تا بلایی سرمون نیاوردن. حالا خودمون هیچی، اگه ماشین جلال طوری بشه که واویلا. خودش هم چیزی نگه، زنداییم بیچارهم میکنه. "آی بچم بدبخت شد و بیچاره شد و چقدر باید خرج کنه و....." اوه.. داستانی میشه برامون.
از شکلک ها و اداهایش خندهام گرفت.
-وای ترانه خدا نکشه تو رو، من چی میگم؟ تو چی میگی؟
قیافه جدی به خود گرفت.
-می فهمم چی میگی. میدونی چرا بابام دیگه دخالت نمیکنه؟ آخه دلش برای تو میسوزه.
میگه، مگه مریم چی کم داره که شوهرش اونطوری از خونه بیرونش کرد. اون شب که هر چی با مهرداد صحبت کرد و اون حرفش رو گوش نکرد، بهش بر خورده. میگه اون پسر دیگه لیاقت مریم رو نداره. مریم رو پیش همه خرد کرده.
نمی دونم لج کرده. مرد هستند دیگه قُد و یه دنده. منم که بهش میگم، خب مریم زندگیش رو دوست داره. میگه، اون زندگی دیگه به درد مریم نمیخوره. جدا بشه راحت زندگی کنه.
دستی به صورتم کشیدم و به اتومبیل جلویی خیره شدم.
-کاش یکی از خودم میپرسید. حتی مهرداد هم داره تنهایی تصمیم میگیره. اوایل زندگیمون میگفت، هر چی تو بگی. ولی الان اصلا به خواست من توجه نداره.
حتی آقای صفری هم بهش گفت، حق نداری به جای سه نفر تصمیم بگیری.
دنده را جا به جا کرد و گفت:
-آها! راستی جریان آقای صفری چی شد؟ چرا دیگه نیومد؟
(فرجامپور)
⛔️کپی و فروارد ممنوع و حرام است ⛔️
@asraredarun
اسرار درون
ایتا و تلگرام
#شبها_ی_بدون_او
#قسمت_221
سرم را به پشتی صندلی تیکه دادم و ناخنم را زیر دندان گرفتم.
-هیچی، فکر کنم اشکال از آقای صفری بود.
آخه گفته بود که هر انتظاری داریم از همدیگر روی برگه بنویسیم و ببریم.
منم هر چی دلم میخواست نوشتم.
اما وقتی رفتیم، مهرداد برگهای نیاورده بود.
آقای صفری هم اول با کنایه یه چیزهایی رو میخواست بهش بفهمونه و بعد هم برگه من رو براش خوند. همون جا نگاه تندی به من کرد و از در بیرون رفت. هر چی التماس کردم که برگرده فایده نکرد. فقط یه جمله گفت.
-این زندگی دیگه فایده نداره. تو میخوای تا آخر عمر به من مشکوک باشی.
رفت و دوباره همه چیز خراب شد.
نیم نگاهی به من انداخت.
-ولی این شوهرت هم حق داره. آخه وقتی اون بی توقع پا شده اومده مشاوره، تو چرا اون برگه رو رو کردی؟
دندانم را بیشتر روی ناخنم فشردم.
-حالا من اشتباه کردم. آقای صفری چرا اون برگه رو خوند؟
اشک توی چشمانم جمع شد.
-ترانه دارم دیوونه میشم. چه کار کنم؟ اصلا نمیتونم به جدایی فکر کنم. بدون مهرداد میمیرم. اگر امیرحسین رو ازم بگیره چی؟
روی فرمان ضربه زد.
-وای! تو رو خدا بس کن. فقط فکرهای منفی، وسواس، شک و تردید.... خودت خسته نشدی.
به نظرم اول باید خودت رو درست کنی.
قوی باش. محکم و استوار، وایسا پای زندگیت.
تقصیر هم گردن این و اون ننداز.
خودت باش. خودت تصمیم بگیر و زندگیت رو درست کن.
اشک هایم را از روی صورتم پاک کردم.
-خب من زندگیم رو دوست دارم. مهرداد رو دوست دارم.
خندید.
-آها! این شد حرف حسابی!
حالا با این خانم مشاور چه کار کردی؟
+نمیدونم. فعلا که اون چیزهایی که میگه دارم سعی میکنم عمل کنم. مهرداد هم یه کم نرم شده.
سرش را به نشانه تایید تکان داد.
-به نظرم خیلی خوبه. همینطوری پیش برو.
یه کم از خر شیطون که بیاد پایین، به جلال میگم باهاش صحبت کنه.
چشمانم تا جایی که میشد از هم باز شد.
-ترانه، راست میگی؟
داخل کوچه پیچید.
-دروغم چیه؟ تا حالا هم صبر کردم ببینم یه کم کوتاه میاد یا نه. حالا که خدا رو شکر داره به راه میاد.
پا روی ترمز گذاشت. بیاختیار به سمتش پریدم و گونهاش را بوسیدم.
-قربونت برم الهی.
(فرجامپور)
⛔️کپی و فروارد ممنوع و حرام است ⛔️
@asraredarun
اسرار درون
ایتا و تلگرام
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌺
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_حسینی
✨امام صادق (ع) فرمودند:
هر كس دوست دارد روز قيامت، بر سر سفرههاى نور بنشيند بايد از زائران امام حسين عليه السلام باشد.✨
@asraredarun
┄✦۞✦✺💔✺✦۞✦┄
12.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چگونه فرزندانی باشخصیت تربیت کنیم؟
⭕️ با این غفلت ساده در حقّ بچّهها جنایت نکنیم!
🔰 #استاد_پناهیان
#تربیت_فرزند
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#تربیت_فرزند قبل و هنگام #انعقاد_نطفه 🔸جلسه قبل اشاره به پرهیزاتی قبل از بارداری و دوران مجردی کر
دوستان جدید خوش امدید🌺🌺
روزهای فرد، تربیت فرزند داریم
لطفا جلسات قبل را مطالعه کنید👆👆
#سوال
آیا محیط زندگی پدر و مادر،
در هنگام انعقاد نطفه
بر طبع و مزاج جنین اثر دارد؟
و تا چه حد بر سلامت جسم و روان فرزند اثر گذار است؟
برای ادمین پاسخ تون را بفرستید👇👇
@asheqemola
سلام علیکم
ممنون از همراهی و توجه شما🌹
خب گلم شما سن آقا پسرتون را نفرمودید؟
و فاصله سنی با خواهرش.
البته طبع و مزاج، شرایط خانواده و محیطی و...
همه در شکل گیری رفتار کودک موثره✅
پس نیازه حتما فرم های مزاج شناسی و مشاوره را پر کنید و جهت مشاوره تلفنی با منشی هماهنگ کنید👇👇
@asheqemola
تا دقیق بررسی کنم و راهکار مناسب بدم ان شاءالله
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#سوال آیا محیط زندگی پدر و مادر، در هنگام انعقاد نطفه بر طبع و مزاج جنین اثر دارد؟ و تا چه حد بر
#تربیت_فرزند
#جلسه_سوم
🔺جلسه قبل درباره طبع و مزاج و اهمیت داشتن تعادل مزاجی، والدین هنگام انعقاد نطفه بسیار مهم است ✅
پس حتما قبل از اقدام به فرزند آوری، اصلاح مزاج داشته باشید.