#فرشته_کویر
#قسمت_34
صدای تعارف کردن و خوشوبش از بیرون می آمد که درِ اتاقش باز شد.
و زهرا خانم وارد شد و فرشته سریع بلند شد و سلام کردو سرش راپائین انداخت.
_فرشته جون مادر چرا نمیآیی بیرون؟
دیگه شرم و حیا به فرشته اجازه نمیداد چیزی بگوید.
_ببین عزیزم تا تو نخوای که اتفاقی نمی افته. حالا این بنده خداها به خاطر تو اومدند .بیا یه سینی چایی بیار .
دو دقیقه بشین بعد خواستی برگرد اتاقت .
بریم؟
_نه من چایی نمیارم .
_خب باشه. بریم؟ میوه بیار.
_نه من میوه هم نمیارم .
_باشه عزیزم همین طوری بیا فقط یه لخظه بیا و برگرد.
و بعد دستِ فرشته را گرفت و راه افتاد
وفرشته که نمیدانست باید چه کار کند. با اجبار و اکراه و باری از غم که در دلش بود دنبال زهرا خانم راه افتاد .
وقتی وارد پذیرایی شدند.
زهرا خانم با صدای بلند گفت:
_این هم عروس خانم.
و همه نگاه ها به سمتِ فرشته برگشت.
بابا کنارِ پدر علی نشسته بود و علی هم کنارِ حامد بود. این طرف مامان کنار مادر علی بود و فریبا هم در آشپزخانه بود.
و فرشته سلام داد و سربهزیر ایستاده بود که فاطمه (خواهر علی )
جلو آمد و دست فرشته را گرفت و صورتش را بوسید .و گفت:
_بهبه عروس خانم .
و فرشته را برد کنار خودش نشاند و با ذوق نگاهش میکرد.
و دل در دل علی نبود .
و از دور زیر چشمی به فرشته نگاه میکرد.
و مادرش که انگار قند در دلش آبشده بود ؛ البته فرشته سربهزیر و غمگین بود. که فاطمه گفت:
_عزیزم چقدر باحیا؛
شنیده بودم خیلی محجوب و خوبی ولی دیگه این همه حیا هم زیادیه ها
سرت و بلند کن عزیزم اطراف رو هم یه نگاهی بکن.
ولی فرشته با دنیایی غم با خودش میگفت
"من که نمی خوام تا اینجا اومدنم هم به احترامِ بزرگترهاست
دیگه برای چی سرم رو بلند کنم
من جوابم منفیه"
همینطور فاطمه و مادرش داشتند. قربان صدقه فرشته میرفتند که فرشته ببخشیدی گفت و بلند شد؛ به اتاقش برگشت و به صورت معصومِ بهار که خواب بود خیره شد.
"خوش به حالت که از دنیا بیخبری
کاش من هم هیچوقت بزرگ نمیشدم
کاش توی دنیای بچگی میموندم
کاش من هم مثل این شهیدها، الان شهید شده بودم.
این چه بد بختیه که گرفتار شدم دیگه تحمل ندارم"
آخر شب مهمانها رفتند و فریبا به اتاق آمد.
_فرشته تو چته؟
اینا خیلی خانواده خوبی بودند.
علی هم پسر خوبیه.
حامد باهاش کلی صحبت کرد.
میگه جوونِ قابل اعتمادیه .
مامان و بابا هم که از خانوادهاش خوششون اومده .
بعد نگاهی به چهره غمگینِ فرشته کرد و گفت:
_منم مثلِ تو بودم ولی آخرش چی؟
باید بری سرِ زندگیت .
چه کسی بهتر از علی.؟
ولی فرشته چیزی برای گفتن نداشت.
_فرشته جان من میرم ولی خوب فکرات رو بکن میام دوباره.
فرشته را با کوله بارِ غم و درد تنها گذاشت و دوباره فرشته بود و سجاده.....
تنها همدمش، و تنها کسی که از رازش خبر داشت یگانه پروردگارش بود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمت_35
بر روی سجاده اش آرام خوابش برد....صبح با صدای زهره بیدار شد،
که بالای سرش صدامی کرد.
_بسه عروس خانم ،چقدر می خوابی؟
پاشو ببینم مردم وگذاشته سرِ کار
راحت گرفته خوابیده،
_سلام زهره اول صبحی اینجا چه کار می کنی؟
_سلام به روی ماهِ نشسته ات .بابا راحت باش یه کم بخواب.!
_زهره تو مگه خونه زندگی نداری ؟
اولِ صبحی اومدی اینجا؟
_نه عزیزم اولا ساعت ونگاه کن بعد بگو اول صبح،
بعد هم من تا تکلیفِ تورو روشن نکنم جایی نمیرم.
اِه چه معنی داره من باید صبحِ زود پاشم .وخونه داری کنم .
جنابعالی تا لِنگِ ظهر بخوابی.
_وای راست می گی ساعت 11 است .
من هیچ وقت اینقدر نمی خوابم؟!
_پاشو صورتت رو بشور .
این خانمِ رسولی از صبح خونه ی مامانم بست نشسته.می گه تاجواب نگیرم نمی رم.بابا ما از دستِ جنابعالی آسایش نداریم.
_چی می گی زهره به من چه؟
خودتون می برید ومی دوزید .
من این وسط چه کاره ام؟
_اختیار داری گلم اصلِ کار شمایی عروس خانم..
_اِه..زهره!
_می دونی فرشته حقیقتش اومدم روشنت کنم..ببین عزیزم خودم ازهمه بهتر می شناسمت.
از اونجایی که می دونم هنوز قیافه علی رو درست ندیدی ؛می خوام بهت توضیح بدم .ببین علی آقا قدش بلنده ؛
که ... به هم می خورید.
قیافه اش هم که خوب هرچی باشه ازتو خیلی بهتره.
دیگه چی بگم؟آهان اخلاقش که نگو
از این اخلاقِ گندِ تو خیلی بهتره...
_زهره! مسخره کردی منو!؟
_نه والا راستش وگفتم.
_وایسا ببینم چی می گی تو؟
بعد بلند شد وزهره را دنبال کرد وزهره به طرفِ پذیرایی دوید .
که یک دفعه وسطِ پذیرایی خشکش زد.!
از شرم سرش رازیر اندخت وآرام
گفت:
_سلام صبحتون بخیر..
واین خانم رسولی بود که با زهرا خانم ومامان در پذیرایی نشسته بودند !.
منتظرِ جواب نشد وسریع به سمتِ اشپزخانه رفت تا صورتش رابشوید.
و کمی خودش ومرتب کند.
که زهرا خانم بالبخند گفت :
_فرشته جان مادر بیا چای مامان آورده،
"ای وای خدا اینا اینجا چه کار می کنند ؟
خدا بگم چه کارت کنه زهره ؟"
بالاخره مجبور شد از اشپزخانه بیرون بیاید.
وخانم رسولی سریع گفت :
_دخترم بیا اینجا کنارِ من .
وفرشته به ناچار کنارش نشست .
ومامان گفت :
_من برم میوه بیارم .
خانم رسولی با مهربانی دستِ فرشته را گرفت .وزهره هم آمد کنارِش نشست .
که خانم رسولی گفت:
_ببین دخترِگلم ؛ببخشید اینو می گم ،
ولی واقعیت اینه که من برای علی خیلی آرزو دارم دلم می خواد، خوشبختیش را ببینم .
علیِ من توی فامیل تکه ،
به خدا از خوبی چیزی کم نداره .
بهت قول می دم خوشبختت کنه ،
بچه ام دل تو دلش نیست....
منم بی قراریش رو می بینم
دلم براش به درد میاد .
فرشته جان، گلم یه فرصت دیگه بده علی بیاد باهم صحبت کنید .
مامان و بابات حرفی ندارند .
اما من اومدم بگم به خدا علی خیلی دل نازکه.دیشب که از اینجا رفتیم ،
خیلی پکر شد .
تا صبح نخوابید ومن حال وروزش رو می دیدم .
بگذار بیاد حد اقل حرفهاش وبزنه
دیگه بقیه اش باخودت.
وفرشته سربه زیر چیزی نمی گفت .
که زهره گفت :
_باشه خاله بگید بعد از ظهر بیاد ،
وفرشته نتوانست چیزی بگوید.
وفقط سکوت کرد!.
"ای خدا اینا نمی خوان دست از سرِ من بردارند ببین یه پسر وقتی عاشق می شه راحت حرفش ومی زنه ،
ولی من نمی تونم چیزی بگم "
با تائید زهره ؛ خانم رسولی خوشحال شدو رفت .
وفرشته دوباره غم دنیا به جانش افتاد.
"باید به خودِ علی یه چیزی بگم ،
تابره ودیگه پشتِ سرش را هم نگاه نکنه ،ولی چی بگم؟چطوری بگم؟"
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمت_36
آن روزفرشته دیگر نتوانست چیزی بخورد..
ودستش به هیچ کاری نمی رفت .
"خدایا چرا اوضاع اون جوری که آدم می خواد پیش نمیره .
خدایا خودت بهم وعده دادی
من باید چه کار کنم؟
راهنماییم کن.
من به تو و وعده ه ات امیدوارم.
خدایا خودت می دونی چقدر برام سخته .
با یه نامحرم حرف بزنم ،
چقدر برام سخته به یه نامحرم نگاه کنم.
ولی چطور شد ،
گرفتارِ این عشق شدم؟
وچطوریه که نمی تونم فرهادو فراموش کنم ؟
خدایا می دونم پدرومادرم صلاحِ من و می خوان .می دونم نگرانِ آینده من هستند .
ولی من چی؟دلِ من چی؟
من نمی تونم روی حرفشون حرف بزنم .
تاحالا هم کوچکترین بی احترامی بهشون نکردم .اصلا نمی تونم .
خدایا پس چه کار کنم؟اینا دارند واسه خودشون می برند ومی دوزند،
هرچی من می گم ؛ کسی توجه نمی کنه؛
خدایا خودم وبه خودت می سپرم."
دلشوره واضطراب
راحتِ جانِ فرشته را گرفته بود .
هر چه مامان اصرار کرد .
نتوانست غذا بخورد.
ومنتظر بود .با نگرانی ودلواپسی، تا که خدای مهربان برایش جه رقم می زند؟
بعداز آن همه دعا و التماس وزاری.
که صدای زنگ در،دلشوره و نگرانی ودلواپسیش رازیاد تر کرد.
_فرشته پاشو زشته سریع آماده شو بیا بیرون از اتاقت .
اینا به خاطرِ تو دارند میان،
_باشه چشم.
تا مامان رفت درراباز کند، فرشته
چادرش را سر کرد واز اتاق بیرون آمد .
این بار فاطمه بودو علی
وعلی یک دسته گل بزرگِ گل رزِ سرخ در دستش بود ،
وبا دیدنِ فرشته گل از گلش شکفت .
سلامی کرد و سرش را پائین انداخت ،
وفاطمه بالبخند جلو آمد و فرشته را بوسید .
ومادر تعارفشان کرد :
_بفرمایید بنشینید .
_من که می شینم حاج خانم ممنون ،
ولی اجازه بدید این بچه ها برن صحبتهاشون رو بکنند ،
ِخب داداش دیگه نشین، برید ....
وعلی با اجازه ای گفت ؛ وبه حیاط رفت .
_فرشته مادربرو علی آقا رو منتظر نذار.
وفرشته مات ومبهوت وغمگین راه افتاد.
روی همان تخت در حیاط نشستند .
_ببخشید فرشته خانم :من توی این مدت متوجه شدم که شما خیلی باحیا وبا ایمان هستید،
این رفتارهای شما رو هم دلیلِ برحیا شما می دونم .خیلی هم خوبه ،
ولی به خدا دیگه دارم نگران می شم ،
3 ساله که منتظرم شرایطم جور بشه بیام خواستگاری ...
برام خیلی سخته اگه بخواید:جواب رد بهم بدید.
تاحالا هم که سکوت کردید...
بهتون قول می دم هرچی بگید بینِ خودمون می مونه فقط یه چیزی بگید.
البته مامانم می گه ازروی حجب وحیاست که چیز ی نمی گید.
وبراتون سخته ....
ولی باید منم تکلیفم معلوم بشه ،امروز نتونستم برم سرِ کار دیشب تاصبح نتونستم بخوابم .
وعلی می گفت وفرشته همچنان سر به زیرو ساکت بود وباخودش می گفت:
"باید یه چیزی بهش بگم که بره ودیگه نیاد .
ولی چی بگم داره این طوری التماس می کنه ،
آخه چطوری دلش رو بشکنم ،
به امید کی فرهاد ....
که نمی دونم اصلا دوستم داره یانه ؟
اصلا به من فکر می کنه یانه؟
چی باید به این جوون بگم
چطوری ناامیدش کنم؟"
وهر چه باخودش تلاش کرد نتوانست چیزی بگوید.
وبدونِ کلامی از جایش بلند شد .
که علی گفت:
_فرشته خانم من ناامید نمی شم ،
باز هم میام ....
می دونم خدا کمکم می کنه وبالاخره راضی می شید.
وبعد بالبخند ،
واما سربه زیر گفت :
_تا حالا هرچی از خدا خواستم بهم داده .
میدونم این بارهم خدا ناامیدم نمی کنه.
"وای این پسره چه اعتماد به نفسی داره !چی بهش بگم ؟بگم خدای تو
خدایِ منم هست .
ومنم مطمئنم خدا دعام ومستجاب می کنه .
ولی هیچی نتونست بگه ورفت ...
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام وقت بخیر
می خواستم از استاد برای مشاوره تشکر کنم
من سر دوراهی برای انتخاب بودم
و نمی دونستم باید چی کار کنم
با راهنمایی استاد فهمیدم اول باید به خودم برسم و اروم باشم تا بتونم وظایف دیگه ام رو درست انجام بدم و الویت بندی ها رو فهمیدم
واقعا ازشون تشکر می کنم .
بار بزرگی از رو دوشم برداشتند
البته باز هم وقت می گیرم باز هم لازم دارم بیشتر به جزییات بپردازیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌹
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
به مناسبت دهه کرامت😍
#مینی_دوره_رایگان 👇
شروع مینی دوره #شنبه_۲۲_اردیبهشت
#ارتباط_موفق_
فقط با
#چند_جلسه_آموزش😍👏👏
🙍♀مجردها
👰♀متاهلها
سریع عضو بشید👇👇
تا بتونید یک همسر خوب انتخاب کنید💞
و یاد بگیرید با همسرتون چطوری ارتباط سالم داشته باشید💖
و حتی با دوستان و اطرافیان بتونید ارتباط موفق برقرار کنید👏
#رایگان پاسخ سوالهاتون را بگیرید😍👏
رمز موفقیت اینجاست👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اموزش #رایگان شخصیت شناسی را از دست ندید👌
همین امشب به ادمین پیام بدید و🎁 یک هدیه عالی بگیرید😍👏👏
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
همین الان همت کنید و بنر را توی گروه ها و کانال هاتون بگذارید
و اجرش را ببرید👏👏👏
اجر همگی با خدای مهربان🌺🌺
اسکرین بگیرید و برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
ان شاءالله با کمک شما دوستان بیشتری بتونن از این مباحث استفاده کنند👏👏
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🌹دوستان جدید خوش آمدید🌺
مباحث و اموزش های رایگان کانال👇
◀️شخصیت شناسی
◀️قسمت اول رمان سالها در انتظار یار
◀️تربیت فرزند
◀️ترک گناه
◀️نماز مودبانه
◀️همسرداری، تفاوتها و نیازها
⬅️قسمت اول رمان فرشته کویر
🎁کتاب تفاوتهای زن و مرد
🎁کتاب استغفارات امیرالمومنین
التماس دعا🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
#جهاد_و_شهادت
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
فرشتگان تعداد کل ثوابها و حسنات آدمیان را میدانند مگر ثواب مجاهدین که از شمار و میزان آنها ناتوان هستند.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
یادت باشد ڪه🍃🌸
سه چیز از تو جدا نمیشود
و "همیشه با توست"
بلا ، قضا ، نعمت....
هنگام نزول بلا
"صبور باش" 🍃🌸
هنگام رسیدن قضا
"راضے باش"
هنگام دریافت نعمت
"شاڪر باش 🍃🌸
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۷۰.mp3
9.78M
مجموعه #یاد_خدا ۷۰
#امام_خمینی |#استاد_شجاعی
#حجهالاسلام_قرائتی
چرا باید ذکر بگیم؟
یه کلمه رو صد بار ، دویست بار هی تکرار کنیم؟
@ostad_shojae | montazer.ir
امروز با خانمی صحبت می کردم
که بنده خدا مضطر شده بود
از بی حجابی و بی حیایی دخترانش😔
کاش حواس مون جمع می شد که
بی حجابی، حیله دشمنه و
هدف اصلی فقط
بی حیایی زنان و دختران و نابود کردن کانون گرم خانواده هاست
🍃دختر خانم معصومی که
نا دانسته به این دام می افته
بعد از مدتی
دیگر تن به ازدواج هم نمیده
چرا⁉️
چون می گه
من می خوام آزاد باشم.
اما این ازادی به چه قیمت 🤔⁉️
🔺به قیمت بدبختی خودت
و
نابود شدن آینده ات⁉️
عزیزان شما را به خدا
حد اقل به فکر خودتون باشید
به فکر سعادت و خوشبختی در دنیاتون باشید
بشینید با خودتون فکر کنید
آخرش چی⁉️
باور کنید
هر هفته با دختر خانم های زیادی صحبت می کنم
که سن ازدواجشون گذشته
و دیگه خواستگاری ندارند
و در آرزوی داشتن همسر و فرزند می سوزند😔
آخه چرا⁉️
🔺چرا زمانیکه سنتون کمتر بود
و خواستگار داشتید
با
تکیه بر وعده های پوچ دشمنان و
رویا پردازی های خیالی
لگد به بخت خودتون زدید⁉️
یادتان باشد
⛔️خیلی زود دیر می شود❌
خدا کند که از گذشته خود پشیمان و سر شکسته نباشیم
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
🍃تنها راه سعادت و خوشبختی
مبارزه با هوای نفس
یا همان
دلم می خواهدها ست✅
پس پا روی دلم می خواهدها بگذارید
و فقط ببینید خدا چه می خواهد
خدایا آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وامگذار
که بسیار ضعیفیم.
الهی به امید خودت❤️
به امید سعادت و خوشبختی تک تک شما خوبان💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ مثل «آدم» توبه کن!
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | آپارات | اینستاگرام | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
دوشنبه، ۱۷ اردیبهشت، ۱۴۰۳
#دورهمی_خواهران_تنهامسیری_شهریار
امامزاده اسماعیل(علیه السلام)
🔸زیارت عاشورا
🔸دعای فرج
🔸تدریس طرح جامع تنهامسیر توسط خانم فرجامپور
از اساتید و مشاوران تنهامسیر آرامش
🔸مشاوره رایگان
🔸آشنایی با اعضای جدید
🔸مشورت درباره برنامههای جدید دورهمی
#دوشنبهها
#ساعت ۱۵
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
دوشنبه، ۱۷ اردیبهشت، ۱۴۰۳ #دورهمی_خواهران_تنهامسیری_شهریار امامزاده اسماعیل(علیه السلام) 🔸زیارت ع
سلام گلم
🍃شهریار نگین سرسبز غرب استان تهران🍃
و الان فصل گوجه سبزهای خوشمزه اش است👌
تشریف بیارید در خدمتتون هستیم✅
#فرشته_کویر
#قسمت_37
باز آن شب فرشته بود وسجاده ورازو نیاز با رفیق تنهایی هایش.
ولی از پچ پچ های مامان وبابا فهمیده بود که اینها اصلا دست بردار نیستند .
وفرشته دختری نبود که بتواند،
روی حرفِ پدر ومادرش حرفی بزند.
با خودش می اندیشید،
"تازه بایستم که چی؟
چی بگم؟
بگم من عاشقِ پسری شدم که حتی چند ماه یک بارهم نمی بینمش..
اصلا نمی دونم من و می خواد یانه ؟
پدرومادرم خوشبختی منو می خوان می دونم..
هرکس هم که با رضایت پدرومادر ازدواج کرده خوشبخت شده ،همه اینا رو می دونم .علی پسرِ خوبیه .خانواده اش خوبند .با ایمانه،با اخلاقه، همه چی درست....
ولی فرهاد وچه کار کنم؟"
صبح سرِ سفره صبحانه، مامان گفت:
_فرشته خانواده آقای رسولی
قراره فردا شب بیان وحرفهامون رو بزنیم .تو که حرفی نداری؟
_چی؟برای چی بیان؟!
واز آشپزخانه بیرون رفت.
ولی آن روز فریبا آمد و
دوباره با مامان مشغولِ تمیز کردنِ خانه شدند .
با چه ذوق وشوقی ....
وفرشته با دلشوره وناراحتی دستش به کار نمی رفت .
"خدایا خودم رو به خودت سپردم ،
من دیگه کاری از دستم نمیاد ."
تمام روز را در اتاقش با بغض نشست.
هیچ کاری ازدستش نمی آمد ،
حتی نتوانست کلمه ای با علی صحبت کند.
خانواده هم که سکوت وجوابِ منفی اش را پایِ حیا یِ بی اندازه اش گذاشته بودند.
هیچی، هیچی ،
داشت عروس می شد .
_فرشته خوبی؟
_سلام تو کِی اومدی ؟
_یعنی نفهمیدی ...!یه ساعته دارم با مامانت وفریبا حرف می زنم.
_نه...
_حالا چرا ماتم گرفتی ؟بابا دلمون گرفت .پاشو ببینم والا من اون موقع از خدام بود برام خواستگار بیاد ،
حالا توناز گذاشتی .
بیا برات کتاب آوردم .کتاب که دیگه دوست داری.
_زهره دلت خوشه ها....
_می خوای بریم بیرون یه هوایی به سرت بخوره ؟بهار رو می بریم گردش خوبه؟
_نه خیلی ممنون حوصله ندارم.
_باشه پس من می رم .
این کتاب رو حتما بخون خیلی به دردت می خوره ....
کارها رو که ریختی سرِ مادرت وفریبا
حد اقل خودت یه کار مثبت انجام بده؛
_حوصله کتاب خوندن هم ندارم ،
_فرشته یه چیزی بهت بگم؛
_بگو
_زیبا را یادته توی مدرسه؟
_آره یادمه،
_یادته عاشقِ یه پسره شده بود ؟
پسره اصلا خوب نبود ،
ولی هرچی پدرومادرش گفتند. گوش نکرد .اون موقع پسر عموش هم خواستگارش بود .ولی زیبا دو تا پایش رو کرد توی یه کفش و گفت :همین ومی خوام که می خوام.خلاصه پدر مادرش مجبور شدند رضایت بدن ازدواج کنه ،
الان 2 ساله برگشته خونه ی باباش ...
توی دادگاه ها اسیره
فقط 6 ماه زندگی کردند.
مثل اینکه پسره عاشقِ یکی دیگه شده بود و حسابی زیبا را اذیت می کرده .
آخرش هم زیبا مجبور می شه بر گرده خونه باباش ..
الان هم پسره حاضر نیست طلاقش بده .وهر روز توی دادگاه ها اسیره
بنده خدا ها آبروشون رفت.
یادته فرشته ؛
چه قدر همه بچه ها بهش می گفتند :
این پسره لیاقت نداره ،مواظب خودت باش .گوش نداد ....
خیلی دلم براش می سوزه ،چند روز پیش که دیدمش ، خیلی لاغر شده بود .
می گفت کاش حرفِ پدرومادرم را گوش می دادم .
الان پسر عموش ازدواج کرده ،
تازه یه پسرِ تپل وخوشگل هم داره
ولی طفلک زیبا ....
فرشته حواست باشه ،
پدر ومادر که بدِ بچه شون رو نمی خوان، مطمئن باش که اگه ذره ای علی ایراد داشت ؛اصلا اجازه نمی دادند پا توی خونه تون بذاره .اشتباه نکن فرشته، مثلِ زیبا کم نیستندا،
حواست جمع باشه.
_می گی چه کار کنم؟
_هیچی فقط عاقلانه رفتار کن.
این قدر هم خودت وخانواده ات رو اذیت نکن . وهمچنین این علی آقای بدبخت و دق نده،راستی این کتاب رو هم حتما بخون .آئینِ همسر داریه به دردت می خوره .
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمت_38
بالاخره شبِ موعود رسید دل تو دلِ فرشته نبود.
"خدایا! امشب قراره چه اتفاقی بیفته؟
یه عمر زندگی ،باید چه کارکنم ؟
اگه امشب با هم تفاهم کنند .
همه چی تموم می شه .
پس فرهاد چی؟ دلم رو چه کار کنم؟
خدایا! همه چیز رو به خودت میسپرم"
مهمانها آمدند علی با خانواده اش بودند. زهرا خانم و همسرش و زهره.
مامان، فرشته را صدا کرد و فرشته با نگرانی چادرش را مرتب کرد و وارد پذیرایی شد و سلام گفت.
خانم رسولی با خوشحالی فرشته را به آغوش کشید و گفت:
_عزیزم بیا اینجا پیشِ خودم .
و فرشته را کنارِ خودش نشاند و در تمامِ مدتِ خواستگاری دستِ فرشته بینِ دستهای گرمِ خانم رسولی بود .
و هرچه محبت مادرانه داشت در نگاهش ریخته بود و تقدیم چهره معصوم فرشته میکرد .
و فرشته با دلهره و سر به زیر چیزی از صحبتها نمیفهمید .
همهی صحبتها گفته شد .در آخر هم قرار شد یک ماهِ دیگر عقد و عروسی برگزار شود.
وقتی همه صلوات فرستادند.
انگار یک سطل آبِ داغ روی سرِ فرشته ریختند.
"خدایا! یعنی همه چیز تموم شد ؟
دیگه آرزوهام و آیندهای که ساخته بودم کنارِ فرهاد تموم شد ؟
خدایا! چه کار کنم؟"
بدنش داغ شده بود .
سرش گیج میرفت و چشم هاش سیاهی میرفت.
که خانم رسولی گفت:
با اجازه بزرگترها، انگشترِ عروس خانم رو دستش می کنم.
همه کف زدند.
بعد دستانِ لرزانِ فرشته را گرفت و انگشتانش را از هم باز کرد .
و انگشترِ زیبایی را که خریده بود دستش کرد.
"وای خدا! دیگه از این بدتر نمی شه
دیگه تموم شد"
بقیه کادوها را فاطمه باز کرد همراه با شلوغکاری های زهره به فرشته تقدیم کردند .گفتند و خندیدند و زهره و فاطمه برایش کف میزدند ودریغ از حتی یک لبخند روی لبهای فرشته.
حتی کادوها را هم درست نمیدید.
انگار این مهمانی تمامی نداشت.
اصلا نمی توانست تحمل کند.
بدنش هر لحظه داغتر میشد و حالش بدتر .بالاخره مهمانها رفتند .سریع خودش را به اتاق رساند و یک بالش زیرِ سرش گذاشت و چادرش رویش کشید و چشمهایش را بست.
از زورِ سر گیجه نمیتوانست چشمهایش را باز کند. سردرد شدید داشت .
فقط سعی میکرد بخوابد؛ تا حالش بهتر شود.
فریبا آهسته واردِ اتاق شد.
وقتی دید فرشته خوابیده. چراغِ اتاق را خاموش کرد و در را بست و رفت.
از زورِ سردرد وتب و لرز از خواب بیدار شد .
در ان هوای گرمِ تابستانی این شهرِ کویری تنش مثلِ بید میلرزید.
به خودش مچاله شد. اما لرزشِ بدنش نمیافتاد.
خواست از جایش بلندشود و برای خودش پتو بردارد؛که حالتِ تهوعِ شدیدی به او دست داد.
حتی نمیتوانست چشمهایش را باز کند.
با همان حالت تب و لرز چشمهایش را محکم روی هم فشار داد و دستش را روی سرش گذاشت تا دردِ سرش کمتر شود. اما دستش روی پوستِ داغِ پیشانیاش میسوخت و حس حرکت هم نداشت .صدای باز شدنِ در آمد و بعد از ان صدایِ مامان.
_فرشته مادر، نمازت قضا نشه؟
ولی وقتی دید فرشته جواب نمی دهد.
واردِ اتاق شدو با دیدن فرشته در آن حالت خیلی ترسید.
_فرشته دخترم پاشو ببینم چی شده؟
چرا میلرزی؟
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💫یک خبر خوب براتون دارم😍
چی می تونه باشه🤔⁉️
چند دقیقه وقت میدم که حدس بزنید👏👏👇👇
@asheqemola
💫دهه کرامت مبارک💫
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
السلام علیک یا فاطمه المعصومه
#نذر_فرهنگی💥
به مناسبت دهه کرامت
از تاریخ ۲۲ اردیبهشت تا ۲۷ اردیبهشت ماه
کلیه مشاوره ها با ۲۰/۰ #تخفیف 🎁🎁👏👏
در زمینه👇
اعتقادی،
خانواده،
ازدواج،
همسرداری،
مشکلات زناشویی،
تربیت فرزند،
اصلاح مزاج،
توسط خانم فرجامپور انجام می شود✅
آی دی جهت هماهنگی 👇
@asheqemola
آموزش #رایگان_همسراداری
و #شخصیت_شناسی و #ارتباط_موفق👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490