eitaa logo
عصر قم
11.2هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
27 فایل
✅ تمام حقوق این کانال متعلق به پایگاه خبری قم فوری می باشد شماره مجوز ۸۵۵۱۷ https://www.qomefori.ir ادمین تبادل و تبلیغات و پیگیری سوژه های مردمی:👇 @Khabarnegar_1 👈 ادمین جایزه ،مسابقه و قرعه کشی😍😍👇 @khoday_bozorg ارسال سوژه و خبر @Reporterqom
مشاهده در ایتا
دانلود
این کاسب مهربان، داره شیرها رو با آب میشوره😂 @Asre_qom
4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅🎥وقتی همه برای ثبت نام کاندیداتوری ریاست جمهوری احساس وظیفه کردند!😂 @Asre_qom
✨﷽✨ 💫🌟🌙 🌙🌟💫 🌺🍃 🍃 طنز پینه‌دوز و آهنگری که دوتا زن داشت پينه‌دوزى بود که دو تا زن داشت. روبه‌روى دکان او آهنگرى بود که کار و کاسبى خوبى داشت. آهنگر، هر روز مى‌ديد پينه‌دوز از جيب خود دستمالى که نان و گوشت در آن پيچيده درمى‌آورد و نان و گوشت را مى‌خورد. روزى به او گفت: تو که دو تا زن داري، با اين کسب ضعيفت چطور هر روز نان و گوشت مى‌خوري؟ پينه‌دوز گفت: زن‌هايم از لج يکديگر هر کدام سعى مى‌کند از من بيشتر پذيرائى کنند، اين است که من هر روز نان و گوشت دارم. تو هم برو يک زن ديگر بگير، ببين چطور از تو پذيرائى مى‌کنند آهنگر رفت و يک زن ديگر گرفت. زن آهنگز متوجه شد مدتى است که شوهر او دير به خانه مى‌آيد. او را تعقيب کرد و فهميد که زن گرفته است. او را از خانه بيرون کرد. آهنگر رفت به خانهٔ زن دوم خود آنجا هم زن فهميده بود که آهنگر زن داشته است او را راه نداد. آهنگر ناچار راه افتاد و رفت به ديزى‌پزى و يک ديزى گرفت و خورد. گوشت کوبيدهٔ اضافى را هم لاى نان گذاشت و پيچيد توى دستمال خود. جائى نداشت برود. ناچار رفت به مسجد که آنجا بخوابد. داخل مسجد ديد گوشه‌اى چراغى سوسو مى‌زند. به آن طرف رفت. ديد مرد پينه‌دوز آنجا نشسته است. به او گفت: اين چه بلائى بود به سر من آوردي؟ پينه‌دوز گفت: من شش ماه است که در اينجا تنها زندگى مى‌کنم، خواستم رفيقى داشته باشم و تنها نباشم. حالا نان و گوشتت را آوردي؟ آهنگر گفت: بله، گفت: خوب صبح بنشين آن را بخور، ببين چه کيفى دارد! آهنگر گفت: تو که اين بلا به سرت آمده بود، ديگر چرا مرا دچارش کردي؟ صبح تا شب زحمت بکشم، آن وقت بيايم در خانهٔ دائى‌کريم بخوابم؟ پينه‌دوز گفت: حالا چند شب با هم هستيم تو که پول داري، مهر يکى از زن‌هايت را بده و راحت شو. اما من بيچاره که پولى ندارم تا زنده هستم بايد شب‌ها در خانهٔ دائى‌کريم بخوابم. 🍃 🌺🍃 ____________ ✅ با به روز باشید👇 ✅ @asre_qom
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه کاندیدا برای گرمای هوا عالی بود 😁 @Asre_qom
3.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ نمونه ای از واکنش‌های فضای مجازی به وام غیرنقدی ازدواج 😂😂 @Asre_qom
╭═⊰🍂🌺﷽🌸🍂⊱━╮ 💫🌟🌙 🌙🌟💫 🌺🍃 🍃 شخصی نزد شیخی رفت تا از زبان‌ درازی و سرکوفت های زنش شکایت کند و مشورتی بگیرد شیخ گفت بابت هر کاری که زنت برایت انجام می‌دهد از او تعریف و تمجید کن هنگام شام زن سفره را پهن کرد. مرد با اولین لقمه‌ای که خورد شروع کرد از دستپخت زنش تعریف ‌کردن و گفت تا حالا چنین غذای لذیذی نخورده ام. زن گفت: زهرمار بخوری، چندین سال برایت غذا پختم اما یکبار هم تعریف نکردی حال که خواهرت برای اولین بار غذا برایمان فرستاده، تعریف و تمجید میکنی!😂 🍃 🌺🍃 ________ ✅ با به روز باشید👇 ✅ @asre_qom
╭═⊰🍂🌺﷽🌸🍂⊱━╮ 💫🌟🌙 🌙🌟💫 🌺🍃 🍃 سه تا رفيق با هم ميرن رستوران ولے بدون يہ قرون پول. هر ڪدومشون يہ جايے ميشينن و يہ دل سير غذا ميخورن. اولے ميرہ پاے صندوق و ميگه: ممنون غذاے خوبے بود اين بقيہ پول مارو بدين بريم. صندوقدار : ڪدوم بقيہ آقا؟ شما ڪہ پولے پرداخت نڪردي. ميگہ يعنے چے آقا خودت گفتے الان پول خرد ندارم بعد از صرف غذا بهتون ميدم. خلاصہ از اون اصرار از اين انڪار ڪہ دومے پا ميشہ و رو بہ صندوقدار ميگه: آقا راست ميگن ديگه، منم شاهدم . وقتے من ميزمو حساب ڪردم ايشون هم حضور داشتن و يادمہ ڪہ بهش گفتين بقيہ پولتونو بعدا ميدم. صندوقدارہ از ڪورہ در رفت و گفت: شما چے ميگے آقا ، شما هم حساب نڪردي! بحث داشت بالا ميگرفت ڪہ ديدن سومے نشستہ وسط سالن و هے ميزنہ توے سرش. ملت جمع شدن دورش و گفتن چے شده؟ گفت: با اين اوضاع حتما ميخواد بگہ منم پول ندادم. 🍃 🌺🍃 ________ ✅ با به روز باشید👇 ✅ @asre_qom
╭═⊰🍂🌺﷽🌸🍂⊱━╮ 💫🌟🌙 🌙🌟💫 🌺🍃 🍃 🌼😊🌼 یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم... از دور دیدم یك كارت پخش كن خیلی با كلاس، كاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر كسی نمیده! خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می كرد و معلوم بود فقط به كسانی كاغذ رو می داد كه مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم كردن تبلیغات نبود .... احساس كردم فكر می كنه هر كسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ، لابد فقط به آدمهای باكلاس و شیك پوش و با شخصیت میده! از كنجكاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!! خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با كلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می كنه؟!! كفشهامو با پشت شلوارم پاك كردم تا مختصر گرد و خاكی كه روش نشسته بود پاك بشه و كفشم برق بزنه! شكم مبارك رو دادم تو و در عین حال سعی كردم خودم رو كاملا بی تفاوت نشون بدم! دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این كاغذهای خوشگل میده...؟! همین طور كه سعی می كردم با بی تفاوتی از كنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم كرد و یک كاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: "آقای محترم! بفرمایید قند تو دلم آب شد! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم! كاغذ رو گرفتم چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم كه داشتم با سر می رفتم توی كیك . وایسادم و با ولع تمام به كاغذ نگاه كردم، نوشته بود: "دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریكا" 🍃 🌺🍃 ________ ✅ با به روز باشید👇 ✅ @asre_qom
╭═⊰🍂🌺﷽🌸🍂⊱━╮ 💫🌟🌙 🌙🌟💫 🌺🍃 🍃 🌱🌱🌱 ‹‹ سر خر ›› روزی مرد مومنی سوار بر خر از دهی به دهی دیگر می رفت،در میان راه عده ای از جوانان که شراب خورده و مست بودند،راه را بر او می بندنند، یکی از آنها جامی را پر از شراب کرده و به او تعارف میکند! مرد استغفرالله گویان سرباز زد اما جوانان دست بردار نبودند و وی را تهدید کرده که اگر شراب را نخورد کشته خواهد شد، مرد برای حفظ جانش راضی شده و با اکراه جام را گرفته و سپس روی به آسمان میگوید؛خدایا تو میدانی که بخاطر حفظ جانم راضی به خوردن این شراب شده ام ! چون جام را به لب نزدیک کرد،ناگهان خرش شروع به تکان دادن سر خود کرد و سر خر به جام شراب خورد و شراب بر زمین ریخت ! در این هنگام مرد با ناراحتی گفت؛ فرصتی پیش آمده بود که شرابی حلال بخوریم اما این سر خر نگذاشت...!😂 🍃 🌺🍃 ________ ✅ با به روز باشید👇 ✅ @asre_qom
2.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانه تکانی در ایران 🤣🤣 ________________ @Asre_qom
╭═⊰🍂🌺﷽🌸🍂⊱━╮ 💫🌟🌙 🌙🌟💫 🌺🍃 🍃 آرزوهای دور ودراز پدری با دو فرزند کوچکش مشغول قدم زدن در پیاده رو بود. پسر بزرگتر پرسید: پدر جان ما چرا اتومبیل نداریم؟ پدر گفت: من یک پدر زن ثروتمند پیر دارم، اگر او فوت کند، ثروتش به مادر زن من خواهد رسید، پس از آنکه مادر زنم هم مرد، ثروت او به ما رسیده و من خواهم توانست که یک ماشین برای خودمان بخرم. پسر کوچک، پس از شنیدن حرف پدر گفت: پدر جان، من پهلوی شما خواهم نشست. پسر بزرگتر با ناراحتی جواب داد: تو  باید عقب بنشینی، جای من در جلو است. دو برادر ناگهان شروع به دعوا و کتک زدن همدیگر کردند. پدر که خیلی عصبانی شده بود، گفت: بیایید پایین، بچه‌های بی تربیت. تقصیر من است که شما را سوار ماشین کرده‌ام 🍃 🌺🍃 ____ ✅ با قصه های همراه باشيد 👇 ✅ @asre_qom
46.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ سرخط خبرها یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ ______________________ اخبار لحظه به لحظه جنگ با اسرائیل @Asre_qom