eitaa logo
عصرناب
624 دنبال‌کننده
197 عکس
141 ویدیو
0 فایل
محتوای ناب در زمینـه های: - معـارف اسـلامی - تاریخ، اعتقادات، اخلاق و ... - سبک زنـدگی و تربیت فرزنـد - هوش مصنوعی - سـواد رســانـه - تولیـد محتـوا و ... ارتباط با ادمین: @Asrenab_Admin1
مشاهده در ایتا
دانلود
📕📙ایـــمـــان📙📕 📙«گویند هنگامی که حضرت یوسف علیه السلام را در بازار مصر در معرض فروش قرار دادند 📙مردی با دیدن چهره پاک و معصومانه آن حضرت، متأثر شد و رو به مردمی که برای خرید و فروش او جمع شده بودند، 📙 گفت: به این کودک غریب و بی گناه رحم کنید و با او مهربان باشید! حضرت یوسف علیه السلام که با وجود سن کم، ایمان و اعتماد به نفس کاملی داشت، 📙به آن مرد رو کرد و گفت: آن کس که خدا را دارد، گرفتار غربت و تنهایی نمی شود». ________________ عصـرناب | عضویت 👈 https://eitaa.com/joinchat/3174957535C1e6c34b50a
📕📙 دو ســـــــیـب 📙📕 ‌ 📙پسرکی دو سیب در دست داشت. مادرش گفت: یکی از سیب‌هایت را به من می‌دهی ؟پسرک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب ؛ لبخند روی لبان مادر خشکید، سیمایش داد میزد که چقدر از پسرکش نا امید شده است ، اما 📙پسرک یکی از سیب‌های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: بیا مامان این یکی شیرین‌تره. مادر خشکش زد. چه اندیشه‌ای با ذهن خود کرده بود. هر چقدر هم که با تجربه باشید، قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید. _________________ عصـرناب | عضویت 👈 https://eitaa.com/joinchat/3174957535C1e6c34b50a
📙📕چقـــدر مـــی ارزم؟ 📙📕 📙روزی بهلول در حمام مشغول استحمام بود که ناگاه هارون الرشید و گروهی از یارانش وارد حمام شدند و چشم هارون الرشید به بهلول افتاد و از بهلول پرسید که اگر بخواهی من را بخری به چه قیمت می ارزم؟! 📙بهلول گفت: پنجاه دینار. هارون الرشید برآشفت و گفت: نادان پنجاه دینار که فقط لُنگ من می ارزد. بهلول هم در جوابش گفت: من هم فقط لُنگتان را قیمت کردم والاّ خود خلیفه که ارزشی ندارد. _________________ عصـرناب | عضویت 👈 https://eitaa.com/joinchat/3174957535C1e6c34b50a
📕📙خـانــه‌ای در بـهـشـــت📙📕 📙بهلول و فروختن خانه‌ای در بهشت آورده‌اند که روزی زبیده زوجه‌ هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی می‌کرد و با انگشت بر زمین خط می‌کشید. 📙پرسید: چه می‌کنی؟ گفت: خانه ای در بهشت می‌سازم. پرسید: این خانه را می‌فروشی؟ گفت: آری. پرسید: قیمت آن چقدر است؟ بهلول مبلغی ذکر کرد. زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد. بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد. 📙شب‌ هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه‌ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه توست. دیگر روز‌ هارون ماجرا را از زبیده بپرسید. زبیده قصه بهلول را باز گفت. هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می‌کند و خانه می‌سازد. 📙گفت: این خانه را می‌فروشی؟ هارون پرسید: بهایش چه مقدار است؟ بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود. هارون گفت: به زبیده به اندک چیزی فروخته‌ای. بهلول خندید و گفت: زبیده ندیده خریده و تو دیده می‌خری میان این دو، فرق بسیار است. _________________ عصـرناب | عضویت 👈 https://eitaa.com/joinchat/3174957535C1e6c34b50a
📕📙حـــکــایــت صــبــر📙📕 📙«بزرگی را از بزرگ ترین بردباری پرسیدند 📙گفت: هم نشینی با کسی که خُویش با تو سازگاری ندارد و دوری از او ممکن نیست». _____________ عصـرناب | عضویت 👈 https://eitaa.com/joinchat/3174957535C1e6c34b50a
📕📙حــــکایـــت دوســـتــی📙📕 📙«به بزرگی گفتند: چرا با فلان دوستت که بر انجام گناهان اصرار می ورزد، قطع رابطه نمی کنی؟ 📙گفت: آن دوست من، امروز به فضایل من محتاج است. شرط دوستی اقتضا می کند که من به وسیله دوستی، دستش را بگیرم 📙و به فضل خدا، او را از کارهای زشت باز دارم و از آتش دوزخ برهانم». _____________ عصـرناب | عضویت 👈 https://eitaa.com/joinchat/3174957535C1e6c34b50a
📕📙حـــکایـــت زهـــد📙📕 📙«عارفی را پرسیدند: به این مقام چگونه رسیدی؟ گفت: آن را به هیچ یافتم. 📙 پرسیدند چگونه؟ گفت: به یقین دانستم که دنیا هیچ است؛ ترک آن کردم و به این مقام رسیدم». _________________ عصـرناب | عضویت 👈 https://eitaa.com/joinchat/3174957535C1e6c34b50a
📙📕چقـــدر مـــی ارزم؟ 📙📕 📙روزی بهلول در حمام مشغول استحمام بود که ناگاه هارون الرشید و گروهی از یارانش وارد حمام شدند و چشم هارون الرشید به بهلول افتاد و از بهلول پرسید که اگر بخواهی من را بخری به چه قیمت می ارزم؟! 📙بهلول گفت: پنجاه دینار. هارون الرشید برآشفت و گفت: نادان پنجاه دینار که فقط لُنگ من می ارزد. بهلول هم در جوابش گفت: من هم فقط لُنگتان را قیمت کردم والاّ خود خلیفه که ارزشی ندارد. _________________ عصـرناب | عضویت 👈 https://eitaa.com/joinchat/3174957535C1e6c34b50a