#تبرکی
🔻به پاس همراهی شما، به اطلاع می رسانیم:
به مناسبت ایام الله دهه فجر در روزهای 19 ، 20 و 21 بهمن ماه از اعضای محترم کانال و صفحه "آستان مهر" قرعه کشی فیش تبرکی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها انجام میشود.
امور فرهنگی خواهران همچنان پذیرای نظرات شما نسبت به کانال و صفحه آستان مهر است.
لطفا نظرات خود را به ادمین های کانال ارسال کنید.
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanfarhangi
📰 #خبر
🔘 افتتاحیه نمایشگاه « حضور تا ظهور » در حرم بانوی کرامت
نمایشگاه «حضور تا ظهور» ویژه ایام الله دهه فجر، با حضور معاونت فرهنگی حرم مطهر، حجت الاسلام و المسلمین احمدی در صحن صاحب الزمان(علیه السلام) حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(علیهاالسلام) افتتاح شد
این نمایشگاه از ۱۷ تا ۲۲ بهمن ماه صبح ها ویژه برادران، عصرها برای بازدید خواهران و شب ها پذیرای خانواده ها خواهد بود.
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanfarhangi
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران
(قصه شهید منوچهر مدق)
🍃قسمت نهم🍃
مریم شروع کرد به نق زدن که «نه رسول، تو نباید بروی ما تازه عقد کرده ایم. اگر بلایی سرت بیاید من چکار کنم؟» من کلافه بودم، ولی دیدم اگر چیزی بگویم، مریم روحیه اش بدتر می شود. آن ها تازه دو ماه بود عقد کرده بودند. باز من رفته بودم خانه ی خودم.
چشم هاش روی هم نمی رفت. خوابش نمی آمد. به چشم های منوچهر نگاه کرد. هیچ وقت نفهمیده بود چشم های او چه رنگی اند، قهوه ای، میشی یا سبز؟ انگار رنگ عوض می کردند. دست های او را در دستش گرفت و انگشتانش را دانه دانه لمس کرد. خنده ی تلخی کرد. دوتا شست های منوچهر هم اندازه نبودند. یکی از آنها پهن تر بود سرکار پتک خورده بود.
منوچهر گفت: «همه دو تا شست دارند. من یک شست دارم؛ یک هفتاد.»
می خواست همه ی این ها را در ذهنش نگه دارد. لازمش می شد. منوچهر گفت: «فقط یک چیزی توی دنیا هست که می تواند تو را از من جدا کند، یک عشق دیگر، عشق خدا، نه هیچ چیز دیگر.»
فرشته بغضش را قورت داد، دستش را زیر سرش گذاشت و گفت: «قول بده زیاد برایم بنویسی» اما منوچهر از نوشتن خوشش نمی آمد. جنگ هم که فرصت این کارها را نمی گذاشت. آهسته گفت: «حداقل یک خط.»
منوچهر دست فرشته را که بین دست هاش بود، فشار داد و قول داد که بنویسد؛ تا آن جا که می تواند.
زیاد می نوشت، اما هر دفعه که نامه اش می رسید یا صداش را ازپشت تلفن می شنیدم، تازه بیش تر دلتنگش می شدم می دیدم نیست. نامه ها را رسول یا دوستانش که از منطقه می آمدند، می آوردند و نامه های منو وسایلی که براش می گذاشتم کنار، می رساندند به دستش. رسول تکنیسین شیمی بود. بخاطر کارش، هر چند وقت یک بار می آمد تهران.
دوتا ماشین شدیم و بردیمشان پادگان. منوچهر هر دقیقه کنار یکی بود. پیش من می ایستاد، دستش را می انداخت دور گردن پدرم، مادرش را می بوسید. می خواست پیش تک تکمان باشد. ظهر سوار اتوبوس شدند و رفتند. همه ی این ها یک طرف، تنها برگشتن به خانه یک طرف. اولین و آخرین باری بود که رفتم بدرقه ی منوچهر. تحمل این را که تنها برگردم نداشتم. با مریم برگشتیم. مریم زار می زد. من سعی می کردم بی صدا گریه کنم. می ریختم توی خودم. وقتی رسیدیم خانه، انگار یک مشت سوزن ریخته باشند به پاهام، گزگز می کردند. از حال رفتم. فکر می کردم دیگر منوچهر مال من نیست. دیگررفت. از این می ترسیدم...
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanfarhangi
📜 #حدیث
🔺اهمیت و جایگاه نماز در سخنان معصومین
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanfarhangi
آستانِ مهر
📹 #کلیپ 🇮🇷 پیشرفت های ایران در ساخت نیروگاه خورشیدی 🔸قسمت اول #به_سوی_افتخار 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #کلیپ
🇮🇷 پیشرفت های ایران در ساخت نیروگاه خورشیدی
🔸قسمت دوم
#به_سوی_افتخار
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanfarhangi
هدایت شده از آستانِ مهر
🔈 #اطلاع_رسانی
🔸درس اخلاق ویژه خواهران، با حضور سرکار خانم الهی پور
🔹زمان شروع: پنجشنبه ها، ساعت ۱۲:۴۵
🔹مکان برگزاری: شبستان حضرت نجمه خاتون(علیه السلام)، مدرس۶
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanfarhangi
#زائر_کوچولو
🔺 زائر کوچولوهایی که این هفته، مهمان بانوی کرامت بودند
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanfarhangi
📰 #خبر
اولین جشنواره مسابقات قرآنی فرزندان پرسنل در ۴ مقطع(نونهالان ۴تا۶ سال، کودکان ۷تا۹ سال، کودکان ۱۰تا۱۳ سال، نوجوانان ۱۴تا۱۸ سال) در رشته های حفظ، قرائت، معارف در تاریخ ۱۷ بهمن برگزار شد.
این مسابقه ازساعت۸:۳۰ با استقبال پرشور شرکت کنندگان شروع و در ساعت ۱۳:۳۰، به پایان رسید.
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanfarhangi
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران
(قصه شهید منوچهر مدق)
🍃قسمت دهم🍃
منوچهر شش ماه نیامد. من سال چهارم بودم. مدرسه نمی رفتم. فقط امتحان ها را میدادم. سرم به بسیج وامدادگری گرم بود. با دوستانم میرفتیم بیمارستان خانواده. مجروح ها را می آوردند آن جا. یک بار مجروحی را آوردند که پهلوش ترکش خورده بود و استخوان دستش فرورفته بود به پهلوش. به دوستم گفتم: «من الان دارم این را می بینم. حالا کی منوچهر را می بیند؟»
روحیه ام را باختم آن روز. دیگر نرفتم بیمارستان.
منوچهر کجا بود؟ حالش چطور بود؟ چشمش افتاد به گل های نرگس که بین دست های پیرمرد شاداب بودند. پارسال همین موقع ها بود که دوتایی از آنجا می گذشتند. پیرمرد بین ماشین ها، که پشت چراغ قرمز مانده بودند، می گشت و گل ها را می فروخت. گل ها چشم فرشته را گرفته بود. منوچهر چند بار فرشته را صدا زده بود و او نشنیده بود. فهمیده بود گل های نرگس هوش و حواسش را برده اند. همه ی گل ها را برای فرشته خریده بود. چقدر گل نرگس برایش می آورد! هر بار می دید، می خرید. می شد که روزی چند دسته برایش می آورد. می گفت: «مثل خودت سرما را دوست دارند.» اما سرمای آن سال گزنده بود. همه چیز به نظرش دلگیر می آمد. سپیده می زد. دلش تنگ می شد. عید نزدیک بود، اما دل و دماغی برای عید نداشت.
اسفند و فروردین را دوست دارم. چون همه چیز نو می شود. درمن هم تحول ایجاد میشود. توی خانه ی ما که کودتا می شد انگار ولی آن سال با این که اولین سالی بود که خانه ی خودم بودم، هیچ کاری نکرده بودم. مادر و خواهرهایم با مادر و خواهر منوچهر آمدند خانه ی ما و افتادیم به خانه تکانی.
شب سال تحویل هرکس می خواست من را ببرد خانه خودش نرفتم نگذاشتم کسی هم بماند. سفره انداختم و نشستم کنار سفره. قرآن خواندم و آلبوم عکسهایمان را نگاه کردم. همان جا کنار سفره خوابم برد. ساعت سه و نیم بیدار شدم. یکی می زد به شیشه ی پنجره ی اتاق رفتم دم در.در را که باز کردم، یک عروسک پشمالو آمد توی صورتم. یک خرس سفید بود که بین دست هاش یک دسته گل بود. منوچهر آمده بود، اما با چه سرو وضعی. آنقدر خاکی بود که صورت و موهایش زرد شده بود. یک راست چپاندمش توی حمام. منوچهر خیلی تمیز بود. توی این شش ماه چند بار بیش تر حمام نکرده بود. یک ساعت سرش را میشستم که خاک ها از لای موهاش پاک شود. یک ساعت و نیم بعد، از حمام آمد بیرون و نشستیم سر سفره. در کیفش را باز کرد وسوغاتی هایی که برایم آورده بود درآورد. یک عالم سنگ پیدا کرده بود به شکل های مختلف. با سوهان و سمباده صافشان کرده بود. رویشان شعر نوشته بود، یا اسم من و خودش را کنده بود. چند تا نامه که نفرستاده بود هنوز توی ساکش بود. گفت: «وقتی نیستم، بخوان»
حرف هایی که روش نمی شد به خودم بگوید، برایم می نوشت، اما من همین که خودش را می دیدم، بیشتر ذوق زده بودم...
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanfarhangi
🦋 #یاد_شهدا
هروقت میخواست برای بچه ها یادگاری بنویسه می نوشت:
«منکانللہ، کاناللہلہ»
هرکی با خدا باشه خدا با اوست
#شهید_ابراهیم_همت
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanfarhangi
#دل_نوشته
صدای عقربه های ساعت، تقویم عمر ما را به سادگی ورق می زند، بی آنکه گاهی گذر روزها یا حتی سال ها را بفهمیم...
سخت است بهار را نفهمیده، رنگ زمستان بگیریم.
ما نسل انتظاریم...
حضور و آمدنت را صادقانه باور داریم تا خواب عمیق دنیا، روزهای طلایی با شما بودن را از ما نگیرد و معنا از زندگی هایمان رخت برنبندد.
ایمان داریم که میایی و با یک گل هم بهار می شود، اگر آن گل نرگس باشد و بهار، آمدن شما
📝 نویسنده: فاطمه ضیایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanfarhangi
آستانِ مهر
#راه_زندگی 🚷تیرهبختان به روایت قرآن کریم 🔸قسمت چهارم: ضالّین 📖 آدمها یا خوشبختاند یا تیرهبخ
#راه_زندگی
🚷تیرهبختان به روایت قرآن کریم
🔸قسمت پنجم: #فاسقین
📖 آدمها یا خوشبختاند یا تیرهبخت؛ اما مفهوم و معیار خوشبختی و تیرهبختی در قرآن با تصورات ما متفاوت است. ممکن است شما خود را نگون بخت بدانید، ولی صفاتی داشته باشید که شما را در دسته #خوشبختان_قرآنی قرار دهد.
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr