2_144138278085206699.mp3
6.51M
#قسمت۳۹
#درددلباکیوان
🎧 #رمان ۱۳۶۱
یادتونه که توی قسمت قبل احمدبرای اینکه خبر بده به خانواده ها انواع ترفندها رو اجرامیکرد
ولی آخرش بااینکاراش نزدیک بود خانم جونشو دق بده
شیوه زخم و زیلی نشون دادنش...
دیدین که دایی آمیرزا یه روز احمد رو درحالیکه باندپیچی بود دیده بود وفکر کرده بود تصادف کرده و رفته بود های وهوی کنان خبرداده بود وای شب خانمجون و مادر مجید توی کوچه منتظرش بودن درحالیکه گریه میکردن احمد خودشو به دیونگی زد ومثل قبلش شد و از تیر چراغ برق بالا رفت و بااینکارش خانمجون مجید حسابی گریه کرد و یاد مجید وشب آخری افتاده بود
بدبختی بزرگتر ازراه رسید برای احمد بیچاره ، اون بانو رو با یه مرد دیگه دید 😢 💔
و اما داستان امشب که ....
#قسمت۳۹
🎙 با خوانش هنرمندانه نویسنده ی کتاب: مطهره پیوسته
💔•°🔹🌷🔹°•💔
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr