🕊#شهد_عشق
برای خطبه عقد به محضر امام شرفیاب شدیم. حضور در جوار امام امت شوری وصفناپذیر در دلم ایجاد کرده بود.
از هیجان این پیوند در حضور ایشان سینهام گنجایش قلب تپندهام را نداشت، امام لب باز کرد و خطبه عقد ما را جاری کرد.
بعد بهعنوان هدیه عقد، این جمله را به ما هدیه کرد؛
«عزیزانم گذشت داشته باشید، با هم بسازید انشاءالله که مبارک باشد.»
علی قبل از اینکه به نزد امام برویم به من گفته بود:
«ما فقط در دنیا زن و شوهر نخواهیم بود بلکه در بهشت نیز با هم هستیم، بعد هم این آیه را برایم تلاوت کرد: هُم وَ اَزواجُهُم فی ضِلالِِ عَلَی الاَرائِکِ مُتَّکِئون...»
عروسی را به خاطر خانواده شهدا ظهر گرفتیم.
گفتم: ناهار بخور
گفت: روزهام!
گفتم: روز عروسی؟!
گفت: نذر داشتم، اگر روز عروسیم عید غدیر بود روزه بگیرم!
گفت: دعا میکنم, امین بگو!
گفت: "خدایا همانطور که عید غدیر به دنیا آمدم، عید غدیر ازدواج کردم، شهادتم را عید غدیر بذار!"
گفتم: آمین.
🥀٧ سال بعد، عید غدیر سال ۱۳۶۶ شهید شد.
🎙خانم قافلان کوهی
همسر شهید علی کسایی
#شهید_غدیر #عید_غدیر
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══
🕊#شهد_عشق
«پدر عادت داشت هر عید مذهبی که پیش میآید به همه اعضای خانواده عیدی دهد. این رسم از سالها پیش در خانه ما مرسوم بود. امسال (1390) برخلاف سالهای قبل در عید سعید قربان پدر عیدی به ما نداد، اما گفت امسال عیدی روز عید قربان را روز عید غدیر میدهم. میخواهم پس از تمام شدن این پروژه تمام اعضای خانواده را به مسافرتی ببرم تا جایگزین عیدی روز قربان شود، اما امسال نه تنها عیدی نگرفتیم بلکه خداوند عیدی روز قربان ما را «شهادت» پدرم قرار داد. خداوند این قربانی را از ما به عنوان عیدی روز «قربان» قبول کند، انشاءلله...»
🎙دختر شهید طهرانی مقدم
#شهید_غدیر #عید_غدیر
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══
🏴🕊 #شهد_عشق
خانهدار شدن شهید صیاد طول و تفصیل دارد. بالاخره بعد از کش و قوسها و چانهزنیهای فراوان صیاد را راضی کردیم که ماشینش را بفروشد و خرج خانه کند.
🔺 با کمک چند نفر از همکاران خانه را برایش آماده کردیم. قرار شد با خودش برویم و خانه را ببینیم. رفتیم. خوب همهجا رو بازدید کرد. حیاط، طبقههای بالا و زیر زمین که یک سالن وسیع داشت و یک اتاق کوچکتر.
🔺 خانه تازه رنگشده بود و موکت هم نداشت. برگشت یکی از بچهها را صدا کرد و گفت: «آقای جمشیدی! برو بازار چندمتر پرچم بگیر و بیار دور تا دور این اتاق نصب کن. از این پارچ هایی که روش شعر نوشتهشده؛ “باز این چه شورش است” از همونها بگیر و بیار».
🔺من و تیمسار ازگمی بههم نگاه کردیم که صیاد چه کار میخواهد بکند؟!
🔺گفت: که «از این سالن استفاده شخصی نمیکنیم. اینجا میشه حسینیه» که همان هم شد.
🔺 شبهای اول هر ماه مراسم عزاداری امام حسین و ائمه را آنجا برگزار میکرد. خودش جارو دست میگرفت و قبلاز آمدن مهمانها، حیاط و پیادهروی جلوی در را آبوجارو میکرد. هرچه اصرار میکردم که «حاجآقا! بدید من جارو میکنم»، فایده نداشت.
🔺وقتی هم که مهمانها میآمدند، کفشها را جفت میکرد. بعد میآمد توی سالن؛ همان کنار در دو زانو مینشست.
📖 خاطرات شهید صیاد شیرازی
#ماه_محرم #شهدا_و_امام_حسین علیهالسّلام
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══
🏴🕊 #شهد_عشق
هر هفته توی خونه روضه داشتیم. وقتی آقا شروع می کرد به خوندن، تا اسم امام حسین می اومد حاجی رو می دیدی که اشکش جاری شده. حال عجیبی می شد با روضه امام حسین عليه السلام. انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد.
یه بار وسط روضه، مصطفی رفته بود بشینه رو پاش؛ متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش.
گریه کنون اومد پیش من. گفت:
«بابا منو دوست نداره. هر چی گفتم جوابم رو نداد.»
روضه که تموم شد، گفتم: « حاجی، مصطفی این طوری می گه.»
با تعجب گفت: «خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم.»
از بس محو روضه بود....
🎙همسر شهید عبدالمهدی مغفوری
#ماه_محرم #شهدا_و_امام_حسین علیهالسّلام
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══
9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🕊#شهد_عشق
🗓 شنبه ٢١ تیر، سالگرد واقعه گوهرشاده.
روزی که خونهای زیادی ریخته شد تا امروز بتونیم به راحتی چـღـادر سر کنیم.
🌷هدیه به روح شهدای گوهرشاد صلوات.
#شهدای_مسیر_حق #عفاف_و_حجاب
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══
🏴🕊#شهد_عشق
سردار دو دختر دارند و یک پسر.
و مثل همه پدرها جانش بود و بچههایش.
دخترها جلوی چشمش که راه میرفتند میگفت بابا به قربون تون بشه.
همیشه دخترانش را با جان صدا میکرد و میگفت دردتون به سر باباتون!
🎙راوی: یکی از دوستان خانوادگی سردار شهید سلامی
#خاطرات_خانوادگی
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══
2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🕊#شهد_عشق
👌🏻نکته شنیدنی همسر شهید امیرعبداللهیان
#همسران_شهدا
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🕊#شهد_عشق
🔸روایت فرزند شهید ابوالفضل ابدام از لحظه شنیدن خبر شهادت پدر
😔 «خاله اونجا من داشتم میمُردم»
#فرزندان_شهدا
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══
11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🕊#شهد_عشق
دختر شهیدان طهرانچی و قراریوی، از خاطرات اربعینیاش میگوید...
#اربعین #امام_حسین علیهالسّلام
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══
🏴🕊#شهد_عشق
روز ۲۷ ام صفر بود. استاد پیراهن مشکی پوشیده بود. با همان شور و حرارت همیشگی درس می داد. یک ساعت و نیم درس داد و پایان درس را اعلام کرد.
آماده رفتن بودم که استاد نشست پشت میز، گویا هنوز کلاس ادامه داشته باشد.
گفت: «کلاس درس تمام شده و من اصراری برای ماندن تان ندارم. این نیم ساعت را می خواهم درباره مسئله ای حرف بزنم که برای همه ما مهم است».
یکی دو تا کتاب قطور که روی میز گذاشته بود، را جلو کشید و شروع کردن به خواندن. کتاب های مرجع شیعه و سنی درباره رحلت پیامبر اکرم (ص) بودند؛ اسم کتاب صحیح بخاری را توانستم تشخیص دهم. می خواند و ترجمه می کرد؛ انگار سال هاست که در این مباحث ورود داشته.
اتفاقات منتهی به رحلت پیامبر خدا (ص) و خیانت ها و بدعت های آن روزها را می خواند. صدایش بغض خاصی داشت.
وقتی به لحظات وفات رسید، صدایش می لرزید. ما هم سرمان را پایین انداخته بود و گریه می کردم. وقتی نگاهش می کردم، تمام وجودش غرق اندوه بود.
دیگر استاد نبود؛ روضه خوان بود...
🎙یکی از دانشجویان شهید دکتر مجید شهریاری
#رحلت_پیامبر صلیاللهعلیهوآله
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══
🕊#شهد_عشق
ظهـــرشدهبود.برایناهارکناریـــکرستوران ماشینرونگــــهداشت. رفتناهـــار
گرفتوآوردتوماشینکهباهمبخـوریم
چنددقیقهایکهگذشتیکیازاین
بچـههایفالفروشبهماشینمـــون
نزدیک شد. امیرشیشـهروپایینآورد
وازکودکپرسید:غـــذاخوردهیانه؟!
وقتیجوابنهشنید،غذایِخودشرو
نصفــهرهاکردودستبچهروگرفتو
بردتورستوران...وقتیبرمیگشتن
کودکمیخندیدوحسابیخوشحالبود... ♥!
🎙همسرشهیدامیرسیاوشی
#خاطرات_خانوادگی #همسران_شهدا
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══
🕊 #شهد_عشق
🩸جراحتهای سردار خستگی ناپذیر
🔹عباس اول به جبهههای غرب،سمت بازی دراز رفت كه تيری به چشم سمت راستش خورد و يک چشمش نابینا شد.
بعد از اين مجروحيت به خانه آمد و مشغول مداوا شد. دوباره به جبهه جنوب رفت و باز آنجا مجروح شد.
🔹برای شناسايی رفته بود كه در منطقه دشمن گير میافتد.به دوستانش میگويد شما برگرديد.يک تير به دستش میخورد و مجروح میشود.
بعثیها بالای سرش میرسند يک تير خلاصی به عباس میزنند تا به قلبش بخورد ولی تير میچرخد و به شانهاش میخورد و از پشت كتفش در میآيد.
تمام استخوانهای كتفش خُرد بود. فک و گلويش به خاطر ماندن در زير آتش مجروح شده بود و جراحت اينبار خيلی سخت و سنگين بود
🔹حدود ۸ ماه بستری بود.مادرم در اين مدت شبانهروز كنار عباس بود. ما غذا میپختيم، آسياب و صاف میكرديم تا او از گوشه لبش با نی بخورد.
بعد از ۸ ماه حالش كمی بهتر شد و هنگامی كه فهميد دوباره میتواند سرپا شود راهی جبهه شد.
🔹عباس در عمليات آزادسازی خرمشهر دوباره مجروح میشود.تير به شكمش میخورد و رودههايش آسيب میبيند،
دوباره به تهران برمیگردد و يكی دو هفته بستری میشود.پس از اينكه بهتر شد باز قصد رفتن كرد.
شكمش بخيه داشت و به من گفت میتوانی بخيهام را بكشی تا من بروم؟ گفتم نه،بايد به بيمارستان بروی..
ولی او رفت و عاقبت در آخرین پیشروی به سوی آزادسازی خرمشهر، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید
🎙راوی: خواهر شهید #عباس_شعف
#خاطرات_خانوادگی_شهدا
╔══✿══════✿══
║@astanehmehr | «آستانِ مهر»
╚══✿══════✿══