2_144227340177453750.mp3
70.86M
#قسمت_شصت_دوم
🎧 #رمانتوتکرارنمیشوی
بلاخره لحظه ی عقد فرارسید لیلیت رو کنار جاوید نشوندن لیلیت متحیر بود نمیدونست داره چیکار میکنه؟ آیا باید فرار کنی؟
لیلیت قرآن رو نگاه کرد آیات باهاش حرف میزدن و آیات دعوت به ادامه دادن با جاوید میکرد عاقد برای بار دوم از لیلیت اجازه خواست... آیامن وکیلم؟... لیلیت نمیدونست چکار باید بکنه دلش راضی نبود بله بگه دوباره قرآن رو ورق زد
به آیینه روبرو نگاه نمیکرد میدونست جاوید با هزار امید داره نگاه میکنه
از آیه بعد نهیب روفهمید چشماش رو بست و بدون اینکه منتظر حرف عاقد باشه بله رو گفت واین یعنی خداحافظ سید مهدی
توی سروصدای اطرافیان چشماشو باز کرد و جاوید رو دید که لپاش گل انداخته و خبر از دل عروس نداره
جاوید سرشو نردیک سر لیلیت کرد و چیزی گفت ولی اشک لیلیت روان شد همه فکر میکردن بخاطر درد بی مادریه! اما این یه بخشی از ماجرا بود و بخش اصلی این بود که از سید مهدی خجالت میکشید...
بخاطر رضایت خدا لباش رو بست و چیزی نگفت ...
تسلیم شد💔
ناگهان...
حس جدیدی براش بوجود اومدباخودش گفت
من کسی رو دارم که دوست داشتنیه...
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c