2_144221842605524841.mp3
زمان:
حجم:
59.75M
#قسمت_شصت_یکم
🎧 #رمانتوتکرارنمیشوی
لیلیت تنها هرکاری ک بهش میگفتن رو انجام میداد و جاوید رو بجای سید مهدیش میدیید اصلا باورش نمیشد ک در حال خرید برا مراسم عقد با جاوید داره آماده میشه😔
وقتی از مغازه اومدن بیرون شهناز گفت بریم روسری و شال هم بخریم یکدفعه لیلیت یادش افتاد کتش جیب نداشت و عکس سیدمهدی و گذاشته لابه لای موهاش و گیره سرش، ی دستی بهش زد ک مطمئن بشه عکس سرجاشه و داخل مغازه شدند حالا لیلیت با شال ابریشم صورتی ک پوشیده بود زیبایی اش دو چندان به چشم میخورد که یک لحظه سیدمهدی و تو پاساژ دید و بدون توجه به جاوید و شهناز و مادرش دنبالش راه افتاد تا توی مغازه که آیینه شمعدونی بود که ی لحظه همه ی آرزوهاش خراب شد اون فقط یک نفر شبیهش بود و لیلیت یادش افتاد ک سیدمهدی و دیگه نداره ...
😉شهناز با شیطنت گفت چچچچشششم آییینه شمعدونم میخریم عروس خانوووم لیلیت ی نگاهی کرد و ی آیینه ی ساده رو انتخاب کرد همون لحظه جاوید آیینه رو برداشت و گفت من آینه رو میبرم تو ماشین ک لیلیت نگاهی کرد ک حالا جاوید با این لباس واقعا زیبایی خاصی داشت لیلیت یادش رفته بود سیدمهدی و بجای جاوید بزاره و محو تماشای جاوید بود🙂....
وقتی اومد دید کسی نیست رفت و به اطلاعات پاساژ گفت ببخشید همسرم طبقه ی سوم است و من گمش کردم میشه صداشون کنید آقای سیدمهدی فرجی هستن
همون لحظه همه ی بلندگوهای پاساژ فقط ی اسم رو صدا میکرد آقای سیدمهدی فرجی به اطلاعات که لیلیت...
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c