توتکرار نمیشوی59_88.mp3
23.69M
#قسمت_پنجاهونهم
🎧 #رمانتوتکرارنمیشوی
خلاصه قسمت ۵۸
یادتونه که
لیلیت سر مزار محبوب و معشوقش ساعت ها گریست و درد و دل کرد حرف هه و نجواها کرد
خاک رو میبوسید ومیبویید تا دل آسمون هم به درد اومدطوفان شد و چه بارونی گرفت
لیلیت بلند شد تا از طوفان و بارون پناه بگیره که دید گروهی اومدن تا مراسم سوم رو اونجا برگزار کنن زنی در عقب جمعیت رنگ پریده تر از همه بود احتمالا خواهرش بود .
...لیلیت عصبانی و ناراحت بود چون خودشو عزادار واقعی میدونست اما انقدر خودشو بدبخت میدید که بایدتنها پشت درختها گریه کنه و کسی نبود اونو تسلی بده
😭😭😭
مداحی برمزار میخوند و فرمانده ای از رشادتهاش میگفت اما لیلیت بناچار رفت حالش بد بود ولی دوست نداشت مزار رو رهاکنه ماشینی اونو تعقیب میکرد قلب لیلیت ریخت اون جاوید نبود بلکه ....
💔 😭😭😭😭😭
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c