eitaa logo
آستانِ مهر
6.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
60 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام تنها کانال بانوان اعتاب مقدس Admins: @karimeh_135 @astanee_mehr اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
ویار پشت ویار.حال بد و دل بهم خوردگی کم بود که تنفسم هم دچار مشکل شده بود و نفس تنگی می گرفتم. منی که این همه ذوق بچه داشتم به روزهایی فکر میکردم که آزادانه مینشستم پشت کامپیوتر و بازی می کردم.به زمانهایی که آشپزی میکردم و از طعم خوش غذاها لذت میبردم.به حرم رفتنام و قدم زدنام فکر میکردم .به یکباره همچی بهم ریخته بود. همه تصوراتم از بارداری و بچه چیزهای لذت بخش و شیرین بود اما واقعیتی که الان دامنم رو گرفته بود یجورایی عذاب بود. بعضی روزها که خیلی حالم بد بود و ضعیف بودم باخودم میگفتم چه خوب شد ۵سال تنفس کردم... بعدش یاد نمازها و چله م میفتادم و معجزه خدارو شکر میگفتم. باباحمید بنده خدام حال بدش بدتر شده بود و مامان که هنوزهم بخاطر فرار بجا و بهنگامش خدارو شکر میکرد میگفت چه شانسی آوردم موقعی که موهاشو کوتاه میکردم ازش کرونا نگرفتم . دل کوچیکش برای حمیدیش تنگ بود ولی به روی خودش نمی آورد که اینجاست و از بابا دور افتاده و ازش مراقبت نمیکنه. میگفت چه به موقع باردار شدی مادر.من اینجام میتونم کمکت کنم😄👌 کم کم بابا داشت به جزء دورافتاده خانواده تبدیل میشد که با کارهای من درآوردی و خوددرمانی های شگفت انگیز حمیدگونه کروناش رو خوب کرد الحمدلله. بابا دلش برای ماتنگ بود و مامان فقط چند روز یکبار با ماشین احسان میرفت دم در خونه و با ماسک و دستکش همونطور که توی ماشین از پشت شیشه بسته دست روی دست بابا میگذاشت اونو ملاقات میکرد تا بابا از غصه دق نکنه.😐 وقتی میرفتیم و از بابا خداحافظی می کردیم کوچه بعدی به احسان میگفت نگه دار. اول فکر کردیم دلتنگ شده یا میخاد بیخیال کرونا بشه و بره خونه ولی مامان گفت احسان جان بدو مادر این الکلو بزن به شیشه ماشینت پدرزنت دست کشیده بود روش😆😐 بابا کاملا بهبود پیداکرده بود ولی مامان حرفی از رفتن نمیزد میگفت دکترای تلویزیون میگن تا دوهفته بعد از بهبودی هم کروناییها ناقلند😄 خدارو برای داشتن نعمت مادر تشکر میکنم و مامان اون دوهفته رو پیش ما بود و غرغرهای من رو تحمل میکرد. موقع رفتن اکراه داشت بره‌.برای همین به بابا گفت زنگ بزنه۴۰۳۰ و بگه بیان خونه رو ضدعفونی کنن😅✋😕 بعد از ضدعفونی مامان رهسپار خونه شد و از ما دل کند. قربونش برم دامنش رو اینجا جا گذاشته و هر روز میبینم و یادش میکنم. منی که اینهمه ذوق بچه دار شدن داشتم حالا حال نداشتم قدم از خونه به بیرون بزارم و سیسمونی بخرم.کرونا هم که مزید برعلت بود و واویلا. ✍ مطهره پیوسته 🍼🧸🐣🍼🧸🐣🍼🧸🐣 @astanehmehr