#خاطراتمامان۳۶
#ناراحتیهایحورا
حورا و ریحانه تو خونه من بودن و اون واقعا نمیدانست باید چه کار کنه.
صدای درب واحدشون آمد و از چشمی نگاه کرد
همسرش میثماز پله ها رفت پایین
از پنجره نگاه کرد سوار وانت شرکت شد و رفت.
حورا گفت آبجی کلید ندارم رویا رفت درب واحدشون دید که بسته است و کلیدی روی در نبود. 😔
رویا گفت میخوای به موبایلش زنگ بزنی موافق بود
باهاش تماس گرفت اما جوابش رو نمیداد 🙁
حورا با دست به پیشونیش کوبید و گفت از بس آزار میده یادم رفت.
من برای یه همچین روزهایی کلید تو جاکفشی شما گذاشتم آبجی حلال کن.
تو کفشاتون نگاه نکردم قصد فضولی نداشتم
میخواستم وقتی گرفتار شدم کلید داشته باشم رویا با تلخند نگاهش کرد گفت :😏
چی داری میگی مهم الانه که میثم همون آدم قبلی شده
چرا وقتی این مرد آدم نمیشه باز هم باهاش ادامه میدی حورا تعریف کرد به خاطر ریحانه
ریحانه رو فرستادم تو اتاق محمد جواد تا روی پاش بذاره و بخوابونه
حورا گفت ریحانه خیلی اذیت میشه
اگه من برم اون ریحانه رو میفروشه
رویا با تعجب روی دستش کوبید و گفت نه 😳
چرا این حرفو میزنی اون پدره
هیچ وقت اینکارو نمیکنه.
حورا از خاطرات قدیمش گفت و از بدبختی که قبلا تجربه کرده بود گفت و رویا ازش نشنیده بود.
حورا گفت یکبار توی ۳ سالگی ریحانه این اتفاقات پیش آمده بوده و حورا رو مثل همیشه از خونه بیرون انداخته بود.😰
حورا که حتی کفش و جوراب هم نداشت با پای برهنه به شیراز برمیگرده .
و از شدت دلتنگی ریحانه دچار افسردگی میشه دندوناش قفل میشه و به بیمارستان میبرندش دکتر میگه شدت استرس و فشار روحی باعث این اتفاق میشه
در همین حین که ۳ ماه از دوری مادر و فرزند میگذره میثم به حورا زنگ میزنه و میگه بچش مرده 😱
حورا بر خلاف نظر خانوده به تنهایی خودش رو به بیمارستانی که میثم گفته بود میرسونه
میثممیاد اونجا و با پوزخند به حورا میگه گول خوردی و میخنده😏😏
برای دیدن ریحانه حورا رو مجبور میکنه به خونه برگرده تا نتونه به شیراز برگرده و ادامه کارهای دادگاه طلاقش رو انجام بده چون حورا مهریه سنگینی داره که میثم عرضه پرداختش رو نداره .....
✍ مطهره پیوسته
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@astanehmehr