eitaa logo
آستان فاطمی|حرم حضرت معصومه س
29.7هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
3هزار ویدیو
2هزار فایل
آستان فاطمی ... یک راه نزدیک به حرم است !!! اینجا میتوان زائر شد و سلام داد میتوان پای منبر و نوای حرم نشست میتوان مهمان حرفهای تازه شد و نفس کشید ... ادمین: @astanqom_admin 📱 تلگرام: https://t.me/astanfatemi 📱 اینستاگرام: Instagram.com/astanfatemi
مشاهده در ایتا
دانلود
96-09-21 momeni vorud H masumeh (S)~1.mp3
4.16M
🎵 🔸 حجت الاسلام والمسلمین ▫️موضوع: ورود حضرت معصومه علیها السلام به شهر قم ⏱ 21 آذر 1396 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔 @astanfatemi
اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَخْتِمَ لِي بِالسَّعادَةِ (خدایا از تو می‌خواهم که سرانجام کارم را به خوشبختی ختم کنی) 📚فرازی از زیارتنامه حضرت فاطمه معصومه علیها السلام 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi
96-10-07 farahzad RE H masumeh (S)~1.mp3
10.11M
🎵 🔸 حجت الاسلام والمسلمین ▫️موضوع: شهادت حضرت معصومه علیها السلام ⏱ 07 دی 1396 ▪️◾️🔳◾️▪️ کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️@astanfatemi
96-10-08 azadari azari zabanha RE H masumeh (S)~1.mp3
28.01M
🎵 🔸مراسم عزاداری آذری زبان ها ▫️شهادت حضرت معصومه علیها السلام ⏱ 08 دی 1396 ▪️◾️🔳◾️▪️ کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️@astanfatemi
فَلَا تَسْلُبْ مِنِّي مَا أَنَا فِيهِ (و آنچه را در آنم از دستم مگیری) 📚فرازی از زیارتنامه حضرت فاطمه معصومه علیها السلام ▪️◾️🔳◾️▪️ کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️@astanfatemi
💠 🔻شیفت خدمتم توی حرم تموم شد و رفتم سمت خونه. سر کوچه که رسیدم دیدم جلوی در خونمون شلوغه. 🔻برادر خانمم اومد جلو و گفت محمد (پسرم) از پشت بوم سه طبقه افتاده توی حیاط و باید بریم بیمارستان. خودمو با عجله رسوندم بیمارستان. 🔻دکتر گفت: پسرتون تو کماست. علائم حیاتی اش هم خیلی امیدوار کننده نیست. خیلی پیگیر شدم تا اینکه متوجه شدم دکترها واقعا قطع امید کردن. 🔻وقتی پسرمو از نزدیک دیدم یه جورایی خودم هم قطع امید کردم. 🔻تنها کاری که تو اتاق آی سی یو تونستم انجام بدم این بود که رو کردم به حرم حضرت معصومه و با دل شکسته گفتم: خانم جان خودت نجاتش بده. 🔻تا به خودم اومدم دیدم پسرم چشماشو باز و بسته کرد... یکی دو روز بعد پسرم به هوش اومد و یه مدت بعد هم مرخص شد. ✔️الان سال ها از اون ماجرا می گذره و پسرم از برکت خانم حضرت معصومه صحیح و سالم داره زندگی می کنه. ▪️◾️🔳◾️▪️ کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️@astanfatemi
باروی سیاه و بار سنگین گناه باخجلت وشرمساری وحال تباه برحضرت معصومه گزیدیم پناه یافاطمه اشفعی لنا عندالله ▪️◾️🔳◾️▪️ کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️@astanfatemi
400-09-02 momeni vijhegihaye afradi ke dar jebheye vali khoda hastand~1.mp3
8.48M
🎵 🔸 حجت الاسلام والمسلمین ▫️موضوع: ویژگی افرادی که در جبهه ی ولی خدا هستند ⏱ 2 آذر 1400 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔 @astanfatemi
400-09-16 momeni eslam va eeman~1.mp3
7.61M
🎵 🔸 حجت الاسلام والمسلمین ▫️موضوع: اسلام وایمان ⏱ 16آذر 1400 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔 @astanfatemi
💠 🔻اوایل جوونیم بود که به عنوان خادم رسمی حرم استخدام شدم. 🔻خونه و زندگیم توی روستا بود. هر چی داشتم فروختم و جمع کردم اومدم توی قم یه خونه کوچیک خریدم. هیچ پولی برام نمونده بود و منتظر بودم کم کم با حقوقم به زندگیم سر و سامون بدم. 🔻همون روزای اول چند تا از فامیلها گفتن که می خوان بیان قم به دیدنمون و خونه مبارکی. با خانمم حسابی نگران بودیم که مبادا آبرومون جلوی مهمونا بره! 🔻صبح به خانمم گفتم حالا ناهار یه چیزی درست کن بعدشم خدا بزرگه. رفتم حرم و قبل از این که مشغول کار بشم رفتم توی ایوون طلا نشستم و به خانم گفتم: خانوم من خادم شمام و تو این شهر غریبم. کسی رو نمی شناسم که ازش کمک بخوام. 🔻خودت به دادم برس و آبرومو جلوی مهمونام حفظ کن! پا شدم برم سمت ضریح که یه سید با ابهتی اومد سمتم. بهش سلام کردم.دستم رو گرفت و مبلغ قابل توجهی پول گذاشت کف دستم. تا به خودم بیام و بفهمم چی به چیه؟! ازم دورشد و رفت بیرون. 🔻تنها کاری که تونستم بکنم این بود که خودمو رسوندم به ضریح و از خانوم تشکر کردم. 🔻بعد از شیفت رفتم بازار و کلی خرید کردم. با همون پول مدتها زندگی مونو گذروندیم... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi
💠 🔻توی قسمت امانات حرم کار می کردم. سال 57 بود که یه زائر همدانی اومد و پول زیادی رو به امانت تحویلم داد و من هم گذاشتم توی گاوصندوق. موقع برگشت اومد دنبال امانتش ولی کلید گاوصندوق گم شده بود. هرچقدر گشتیم پیدا نشد. صاحب پول که می ترسید از اتوبوس جا بمونه، خیلی شاکی شد. 🔻بالاخره بعد از کلی پرس و جو کلید رو پیدا کردم و امانت رو پس دادم. با اینکه یه ساعت از زمان بلیط گذشته بود ولی صاحب پول امانتش رو گرفت و رفت. یه هفته بعد توی دفتر امانات نشسته بودم که همون زائر همدانی اومد توی دفتر. ازش آمار اون شب رو گرفتم که گفت به اتوبوس نرسیده و مجبور شده بوده با اتوبوس آخر شب راهی شهرشون بشه. مکثی کرد و گفت الان برای تشکر از حضرت معصومه اومدم حرم! 🔻فکر کردم داره کنایه میزنه که باعث معطل شدنش شده بودم. اومدم ازش عذرخواهی کنم که یه دفعه اشکش جاری شد و گفت که همون شب که رسیدم شهرمون شنیدم اتوبوس قبلی که ازش جا موندم، توی راه تصادف کرده و همه مسافراش کشته شدن! و من بخاطر این که کلید گم شد و از اتوبوس جا موندم،جونم حفظ شد... حالا هر دو فهمیدیم که حکمت گم شدن کلید گاوصندوق چی بوده! 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi
💠 🔻شیفت خدمتم بود و توی صحن مشغول راهنمائی زائرا بودم. به یه خانمی که حجاب مناسبی نداشت تذکر محترمانه ای دادم که حجابشون رو رعایت کنند. اون خانم بهش برخورد. اخم کرد و با سرعت از اونجا دور شد. چند دقیقه بعد با شوهرش که آدم درشت هیکلی بود،اومدند طرفم. 🔻شوهرش با قلدری جلوی من ایستاد.سلام کردم اما جواب نداد. با صدای بلند گفت: تو چکاره ای که به خانم من گیر دادی؟ 🔻گفتم: ایشون حجابشون در شان حرم نبود و من هم خادمم وظیفه ام اینه که تذکر بدم. با دست به سینه من زد و گفت: به تو ربطی نداره زن من چطوری میاد تو حرم! گفتم : آقای محترم لطفا مودب باشین... 🔻هنوز حرفم تموم نشده بود که پیش چشم زائرها سیلی محکمی تو صورتم زد. خیلی بهم برخورد و اشک تو چشمام جمع شد. 🔻بدون این که چیزی بگم راه افتادم سمت ضریح و خطاب به حضرت معصومه گفتم که من بخاطر شما امر به معروف کردم و سیلی خوردم... همین حین دیدم از وسط صحن، سر و صدای زیادی بلند شد. گفتم شاید کسی با اون مرد درگیر شده. با عجله خودم رو به جمعیت رسوندم و دیدم که عقرب پای خانم بد حجاب رو نیش زده. 🔻سریع با بقیه خادما جمع شدیم و رسوندیمش بیمارستان. فردای اون روز توی صحن مشغول خدمت بودم که دیدم شوهر اون خانم وارد صحن شد و مستقیم داشت میومد سمت من. 🔻با خودم گفتم حتما باز اومده دعوا کنه! اما وقتی به من رسید خیلی با ادب و بغض کرده سلام کرد. جویای حال خانمش شدم. گریه اش گرفت. باور نمی کردم با اون هیکل درشت و چهره خشن این طوری اشک بریزه! 🔻گفت: دیروز که دکتر اومد بالای سرش گفت اگه سم به بقیه جاهای بدنش سرایت کرده باشه حتما می میره. منم سریع خودمو رسوندم حرم و از خانم معذرت خواهی کردم. سراغ شما رو گرفتم که ازتون حلالیت بگیرم اما رفته بودین. 🔻گفتم : اشکالی نداره حالا خانمت بهتره؟! گفت : آره خدا روشکر. فکر کنم خانم بخشیدمون و بلا رفع شد. الانم اومدم که از شما حلالیت بگیرم چون ما از تهران اومدیم و امروز هم باید برگردیم. خم شد دستمو ببوسه که سریع دستمو کشیدم و گفتم اشکالی نداره من که بخشیدم. ان شاءالله خدا هم ببخشه. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi
💠 🔻ساعات پایانی شب بود و طبق برنامه هرشب، کم کم باید دربهای حرم بسته می شد. 🔻چند زائر که تازه از راه رسیده بودند به کفشداری مراجعه کردند اما خادم کفشداری به جهت تمام شدن شیفت کاری، کفش ها را تحویل نگرفت. یکی از زائرین با عصبانیت اعتراض کرد اما خادم باز هم عذرخواهی کرده و کفش ها را نپذیرفت. دو زائر دیگر هم که پدر و پسر بودند، به بستن درب حرم اعتراض کردند و خادم را مورد سرزنش قرار دادند. او توضیح داد که هر شب به دلیل نظافت و ... دربهای حرم بسته می شود تا پیش از نماز صبح. و به آنها توصیه کرد که از داخل ایوان هم می توانند زیارت کنند و حتما حضرت معصومه علیها السلام نیز جواب آنها را خواهد داد. آن سه نفر با اهانت به خادم آنجا را ترک کردند. 🔻چند ماه گذشت و یک روز که خادم مشغول انجام وظیفه بود همان سه نفر وارد صحن شدند و خادم را شناختند. پیرمرد، نزدیک خادم آمد و ماجرای آن شب را یادآوری کرد. پس از یادآوری آن شب، بغض پیرمرد ترکید و با اشک به او گفت : پسرم که اون شب خیلی بهت توهین کرد، همون شب حضرت معصومه علیهاالسلام رو توی خواب دید و حضرت بهش فرمود که شما به من سلام دادین و من جوابتون رو دادم. پس چرا به خادم من توهین کردین؟ برید و ازش معذرت خواهی کنید وگرنه شیعه پدرم نیستید! خادم که این قصه را شنید به پیرمرد گفت که همان شب آنها را بخشیده و کینه ای به دل نگرفته است. ان شاءالله که حضرت هم آنها را خواهد بخشید... 🔻واقعا خوشا به حال خادمین بارگاه کریمه اهل بیت علیها السلام که دائما مورد توجه و عنایت آن حضرت هستند. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi
💠 🔻اصلا نفهمیدم چی شد. تا به خودم اومدم دیدم دخترم از پله ها پرت شده پایین. دستشو نمی تونست تکون بده. بردیمش پیش شکسته بند. گفت دستش در رفته و جاش انداخت. 🔻یکی دو هفته ای گذشت اما دردش روز به روز بیشتر شد. بردیمش دکتر و از دستش عکس گرفتند. دکتر عکسها رو دید و چند تا سوال کرد و گفت دستش بد جا افتاده و چون مدت زیادی گذشته، هر چی زودتر باید عمل بشه! هزینه عمل رو پرسیدم دیدم خیلی بالاست. نه پولی داشتم و نه بیمه ای! بچه روبستری کردیم تا فردا کارهای عمل رو انجام بدیم. 🔻از بیمارستان مستقیم رفتم حرم حضرت معصومه علیهاالسلام و به خانم عرض کردم که: خانم جان من خادم شمام. غیر از شما کسی رو ندارم. خودت میدونی که به احترام مادرت اسم دخترمو گذاشتم بتول. حالا تو رو به حق همون مادرتون دخترمو شفا بده! 🔻درد دلم که تموم شد راه افتادم برم بیمارستان. تو صحن حرم یکی از مسئولین انتظامات رو دیدم و باهاش احوال پرسی کردم. حال دخترمو پرسید و منم قضیه رو بهش گفتم. منو برد تا دفتر انتظامات و یه تیکه پارچه سبز بهم داد. گفت: دیروز از داخل ضریح برداشتمش؛ ببند به دست دخترت. یه تیکه نبات تبرکی هم بهم داد و گفت تو آب حل کن بده بچه بخوره! نور امیدی تو دلم روشن شد و با سرعت خودمو رسوندم بیمارستان. 🔻پارچه رو بستم به دست دخترم و نبات رو بهش دادم خورد. روز بعد که دکتر برای معاینات قبل از عمل اومد، با تعجب گفت وضعیت دستش فرق کرده و ظاهرا دیگه نیازی به عمل نیست. ✅دیگه سر از پا نمی شناختم. بدون معطلی خودمو رسوندم حرم واسه تشکر از خانم... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi
💠 🔻اصلا نفهمیدم چی شد. تا به خودم اومدم دیدم دخترم از پله ها پرت شده پایین. دستشو نمی تونست تکون بده. بردیمش پیش شکسته بند. گفت دستش در رفته و جاش انداخت. 🔻یکی دو هفته ای گذشت اما دردش روز به روز بیشتر شد. بردیمش دکتر و از دستش عکس گرفتند. دکتر عکسها رو دید و چند تا سوال کرد و گفت دستش بد جا افتاده و چون مدت زیادی گذشته، هر چی زودتر باید عمل بشه! هزینه عمل رو پرسیدم دیدم خیلی بالاست. نه پولی داشتم و نه بیمه ای! بچه روبستری کردیم تا فردا کارهای عمل رو انجام بدیم. 🔻از بیمارستان مستقیم رفتم حرم حضرت معصومه علیهاالسلام و به خانم عرض کردم که: خانم جان من خادم شمام. غیر از شما کسی رو ندارم. خودت میدونی که به احترام مادرت اسم دخترمو گذاشتم بتول. حالا تو رو به حق همون مادرتون دخترمو شفا بده! 🔻درد دلم که تموم شد راه افتادم برم بیمارستان. تو صحن حرم یکی از مسئولین انتظامات رو دیدم و باهاش احوال پرسی کردم. حال دخترمو پرسید و منم قضیه رو بهش گفتم. منو برد تا دفتر انتظامات و یه تیکه پارچه سبز بهم داد. گفت: دیروز از داخل ضریح برداشتمش؛ ببند به دست دخترت. یه تیکه نبات تبرکی هم بهم داد و گفت تو آب حل کن بده بچه بخوره! نور امیدی تو دلم روشن شد و با سرعت خودمو رسوندم بیمارستان. 🔻پارچه رو بستم به دست دخترم و نبات رو بهش دادم خورد. روز بعد که دکتر برای معاینات قبل از عمل اومد، با تعجب گفت وضعیت دستش فرق کرده و ظاهرا دیگه نیازی به عمل نیست. ✅دیگه سر از پا نمی شناختم. بدون معطلی خودمو رسوندم حرم واسه تشکر از خانم... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi
💠 🔻کارمند بودم و اون زمان وضع مالی خوبی نداشتم. پسرم دانشگاه قبول شده بود و یکی دو روز تا پایان مهلت ثبت نام باقی مونده بود که پسرم گفت نمی خوام برم دانشگاه و دوست دارم برم سربازی! 🔻پس از اصرار زیاد فهمیدم که به خاطر سر و وضع نامناسب و لباس های کهنه اش خجالت می کشه بره دانشگاه! بهش قول دادم که همه چی جور میشه و راضی اش کردم بره دانشگاه ثبت نام کنه. 🔻همون شب رفتم حرم حضرت معصومه علیها السلام و عرض کردم که خانم من خادم افتخاری شما هستم. الانم که پول لازمم کسی رو جز شما ندارم. خودت یه جوری درستش کن و چهل پنجاه هزار تومن بهم برسون. برگشتم خونه با همین فکر و خیال خوابیدم. 🔻فردا آخر وقت اداری رفتم پیش مدیریت و نامه تقاضای وام دادم که امضا کنه. مدیر نامه رو خوند و گفت: پنجاه هزار تومن؟! مشکلی نداره فقط این چند روزه به حساب داری سر زدی؟ گفتم : نه قربان؛ چطور مگه؟ مدیر خنده ای کرد و گفت: یه سر به حساب داری بزن می فهمی! 🔻رفتم حساب داری گفتند که چند روز پیش پنجاه هزار تومن به حسابم واریز شده! با تعجب برگشتم دلیلش رو پرسیدم. گفت که هفته پیش دستور داده بوده به عنوان تشویقی بابت زحماتم این مبلغ به حسابم واریز بشه! ✅خلاصه بدون این که از کسی قرض بگیرم، پول جور شد و پسرم رفت دانشگاه. و من این رو از لطف حضرت معصومه علیها السلام می دونم که هیچ وقت ما رو فراموش نکرده... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi
💠 🔻یه خونه کوچیک کلنگی بهم ارث رسیده بود. هرچی پول داشتم جمع کردم و دار و ندارمو فروختم تا بتونم اون خونه رو بسازم که از مستاجری در بیام. شب شیفت خدمتم تو حرم بود. ماشین گچ از راه رسید و خالی کرد. به پسرم سپردم مراقب باشه و تا صبح بالاسر مصالح باشه. 🔻رفتم حرم و توی کفشداری مشغول خدمت بودم که بارون شدیدی گرفت. نگران بودم که گچ ها زیر بارون خراب بشن. اون موقع هم تلفن نداشتیم که زنگ بزنم و پسرمو آگاه کنم. همکارم که می دونست دیگه پولی برام نمونده گفت من هستم تو برو یه سری به خونه بزن و برگرد. 🔻از اونجایی که حرم خیلی شلوغ بود دلم نیومد برم. گفتم توکل بر خدا ان شاءالله که چیزی نمیشه. شیفت خدمتم تموم شد. 🔻با عجله ونگرانی رفتم سمت ساختمون. دیدم که روی گچ ها فقط یه کمی نم داره. از پسرم پرسیدم که موقع بارون چطور شد؟ گفت این طرف خیلی بارون نیومد و فقط در حد چند قطره بارید. ✅اون جا بود که دیگه ایمان پیدا کردم حضرت معصومه خادماشو فراموش نمی کنه. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi
💠 🔻شیفت خدمتم توی حرم تموم شد و رفتم سمت خونه. سر کوچه که رسیدم دیدم جلوی در خونمون شلوغه. 🔻برادر خانمم اومد جلو و گفت محمد (پسرم) از پشت بوم سه طبقه افتاده توی حیاط و باید بریم بیمارستان. خودمو با عجله رسوندم بیمارستان. 🔻دکتر گفت: پسرتون تو کماست. علائم حیاتی اش هم خیلی امیدوار کننده نیست. خیلی پیگیر شدم تا اینکه متوجه شدم دکترها واقعا قطع امید کردن. 🔻وقتی پسرمو از نزدیک دیدم یه جورایی خودم هم قطع امید کردم. 🔻تنها کاری که تو اتاق آی سی یو تونستم انجام بدم این بود که رو کردم به حرم حضرت معصومه و با دل شکسته گفتم: خانم جان خودت نجاتش بده. 🔻تا به خودم اومدم دیدم پسرم چشماشو باز و بسته کرد... یکی دو روز بعد پسرم به هوش اومد و یه مدت بعد هم مرخص شد. ✔️الان سال ها از اون ماجرا می گذره و پسرم از برکت خانم حضرت معصومه صحیح و سالم داره زندگی می کنه. 🆔@astanfatemi
💠 🔻یه خونه کوچیک کلنگی بهم ارث رسیده بود. هرچی پول داشتم جمع کردم و دار و ندارمو فروختم تا بتونم اون خونه رو بسازم که از مستاجری در بیام. شب شیفت خدمتم تو حرم بود. ماشین گچ از راه رسید و خالی کرد. به پسرم سپردم مراقب باشه و تا صبح بالاسر مصالح باشه. 🔻رفتم حرم و توی کفشداری مشغول خدمت بودم که بارون شدیدی گرفت. نگران بودم که گچ ها زیر بارون خراب بشن. اون موقع هم تلفن نداشتیم که زنگ بزنم و پسرمو آگاه کنم. همکارم که می دونست دیگه پولی برام نمونده گفت من هستم تو برو یه سری به خونه بزن و برگرد. 🔻از اونجایی که حرم خیلی شلوغ بود دلم نیومد برم. گفتم توکل بر خدا ان شاءالله که چیزی نمیشه. شیفت خدمتم تموم شد. 🔻با عجله ونگرانی رفتم سمت ساختمون. دیدم که روی گچ ها فقط یه کمی نم داره. از پسرم پرسیدم که موقع بارون چطور شد؟ گفت این طرف خیلی بارون نیومد و فقط در حد چند قطره بارید. ✅اون جا بود که دیگه ایمان پیدا کردم حضرت معصومه خادماشو فراموش نمی کنه. 🆔@astanfatemi
💠 🔻چند سالی بود که توفیق خدمت توی کفشداری حرم حضرت معصومه نصیبم شده بود. مدتی توی دستم احساس درد میکردم. به مرور این درد بیشتر شد و دیگه به حدی رسید که بعضی وقتها کفش زائرا رو هم نمی تونستم بردارم و توی قفسه بزارم. 🔻یه روز یه زائر اومد دو تا کفش یه جا داد و رفت. هر دو رو برداشتم که تو یه قفسه بزارم اما دستم درد گرفت و کفشها افتادن. همکارم اومد از زمین برشون داشت. بهش گفتم ببخشید دستم امروز خیلی درد می کنه. 🔻گفت: واقعا خجالت نمی کشی جلوی بی بی میگی دستم درد می کنه؟! مثلا خادم حضرتی! این همه آدم از دور و نزدیک میان اینجا شفا می گیرن. اون وقت مگه میشه خانم هوای نوکرشو نداشته باشه؟! 🔻خیلی دلم شکست. مستقیم رفتم سمت ضریح و با گریه گفتم : خانم جان! شنیدی خادمت چی گفت؟! اگه از در خونه ی شما جواب نگیرم کجا برم؟ ... 🔻حرف دلمو زدم و برگشتم کفشداری. ساعت یازده شب بود. یکی از همکارها اومد و یه لیوان آب خواست تا قرصشو بخوره. گفتم: چه قرصیه؟ گفت: مسکنه. منم یه قرص ازش گرفتم و خوردم. یه کمی درد دستم آروم شد. ✅از فردای اون شب هر چی منتظر بودم درد دستم دوباره برگرده، خبری نشد! الان مدت ها از اون ماجرا می گذره و خیلی روزا حتی یادم نمیاد که قبلا چنین دردی داشتم. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi
💠 🔻از سال 1341 که شونزده هفده سالم بود افتخار خادمی حرم حضرت معصومه رو پیدا کردم. سال 1375 بود که یه شب ساعت 11 سکته قلبی کردم. سوار آمبولانسم کردند که ببرند بیمارستان کامکار. پسرم از نگرانی با دوچرخه راه می افته دنبال آمبولانس. 🔻وسط راه اعلام میشه که بخش سی سی یو بیمارستان کامکار تخت خالی نداره وآمبولانس حرکت می کنه به سمت بیمارستان خرمی. سر چهار راه بازار که میرسه پسرم آمبولانس رو گم می کنه. همون جا چشمش میفته به گنبد بی بی و راهشو کج می کنه سمت حرم. 🔻پسرم میگه رفتم تو حرم و به حضرت گفتم که خانم! پدر من سی ساله خادم شماست. خواهش می کنم از خدا بخواهین شفای باباموبده! صبح روز بعد، آقا سیدحسن (مسئول انتظامات) زنگ میزنه بیمارستان تا حال منو بپرسه. از اونجایی که سه بار ایست قلبی کرده بودم و دکترها هیچ امیدی به زنده موندن من نداشن، بهش میگن که اگه میخواهید یک بار دیگه هم ببینیدشون امروز بیایید ملاقاتش! ✅اما به لطف حضرت معصومه شفا گرفتم وبعد از سی وهفت سال خدمت تو حرم بی بی بازنشسته شدم... 🔘(راوی: مرحوم غلامحسین کریم خانی) 🆔@astanfatemi
💠 🔻زمان جنگ به خاطر این که توی جبهه تغذیه خوبی نداشتیم، زخم معده گرفتم و حتی چند بار دچار خونریزی معده شدم. این مشکل به مرور سخت تر شد. 🔻چند سال بعدش نزدیک ماه رمضون رفتم دکتر که دارویی بهم بده تا بتونم روزه هامو بگیرم. دکتر اجازه روزه گرفتن نداد و گفت با این شرایط تا آخر عمرت نمی تونی روزه بگیری؛ چون باید دو سه ساعت یه بار یه وعده غذایی مختصر داشته باشی. 🔻سال 74 بود که برای مراسم تشییع پدرخانمم اومدیم قم وهمون جا دچار خونریزی معده شدم. خیلی حالم بد شد. دکتر خوردن هرگونه غذا و میوه رو ممنوع کرد. حالم گرفته شد و خسته از این وضع، رفتم تو حرم حضرت معصومه و حسابی باهاش درد دل کردم. آخر هم به خانم گفتم: الان میرم خونه و هر چی برای ناهار درست کرده باشن میخورم! شما هم باید منو شفا بدی... 🔻رسیدم خونه و دیدم ناهار آبگوشته. شروع کردم به تلیت کردن نون تو آبگوشت و خوردن! خانواده شاکی شدن که چرا به حرف دکتر گوش نمی کنم؟ گفتم : همه شاهد باشین که اگه من مُردم، خودم باعثش بودم و کسی مقصر نیست. خلاصه یه ناهار مفصل خوردم و بعد از غذا هم میوه خوردم. از اون روز دیگه هیچ ناراحتی معده نداشتم. ✅بعد از این ماجرا به پاس لطف خانم، از کرج انتقالی گرفتم اومدم قم. شدم همسایه خانم و خادم افتخاری حرم. حالا هم روزهای یکشنبه تو حرم بی بی نوکری میکنم... 🆔 @astanfatemi
💠 🔻شیفت خدمتم بود و توی صحن عتیق روبروی ایوون طلا داشتم زائرا رو راهنمایی میکردم که یه روحانی با حالتی مستاصل اومد سمتمو بعد از سلام و علیک، گفت یه خواهشی دارم ازتون. میشه بیای و سفارش منو به خانم بکنی که مشکلمو حل کنه؟ 🔻به خاطر روحانی بودنش، اول حیا کردم و امتناع کردم اما بعد که اصرار حاج آقا رو دیدم قبول کردم و همراهش رفتم کنار ضریح. به خانم عرض کردم: بی بی جان ایشون مشکلی دارن و منِ روسیاه رو بخاطر این که خادم شما هستم واسطه قرار دادن. منم به عنوان خادم و نوکرتون، ازتون می خوام که مشکل این آقا رو حل کنید. حاج آقا ازم تشکر کرد و رفت. 🔻چند روز بعد همون روحانی با یه دختربچه، پرس و جو کنان منو پیدا کرد و اومد پیشم. تا به من رسید با خوشحالی بغلم کرد و ازم تشکر کرد. فهمیدم که مشکلش حل شده. کنجکاو شدم و ماجرا رو پرسیدم. 🔻اشاره ای به دختربچه همراهش کرد و گفت ما ساکن تهرانیم. این دخترمه و پارسال توی تصادف از کمر به پایین فلج شد. خیلی دوا و دکتر کردیم و نتیجه نگرفتیم. دکترا هم دیگه جوابش کردن. تو این مدت خیلی اومدم قم که شفای بچه مو بگیرم اما خبری نمیشد. تا این که دفعه پیش به دلم افتاد یکی از خادمای بی بی رو واسطه قرار بدم و اینم نتیجه اش ... دخترم صحیح و سالم. . ✅خیلی احساس غرور کردم و به خودم بالیدم که نوکریِ چنین خانم بزرگواری رو می کنم... 🆔 @astanfatemi
💠 🔻مدتی بود درد کلیه داشتم و اهمیتی نمی دادم. تا این که دردش خیلی شدید شد و رفتم دکتر. بعد از انجام آزمایشات و گرفتن عکس، معلوم شد کلیه ام سنگ سازه و یه سنگ خیلی بزرگ تو کلیه ام هست که با دفع طبیعی از بین نمیره. دکترا گفتن حتما باید عمل یا سنگ شکن بشه. 🔻من هم که وضع مالی خوبی نداشتم و از عهده هزینه عمل بر نمی اومدم فعلا دست نگه داشتم. 🔻نوبت شیفت خدمت افتخاری ام تو حرم بود. قبل شیفت وضو گرفتم که برم سر پستم. چشمم افتاد به گنبد حضرت معصومه علیها السلام. دلم شکست. تو دلم گفتم : بی بی جان. من که جز تو کسی رو ندارم. خودتم می دونی که پول عمل رو ندارم. خودت یه کارش بکن! لباس خادمی رو پوشیدم و رفتم سر پستم. 🔻چند روز گذشت و کم کم دردم آروم شد. رفتم پیش دکتر که گفت اگه واقعا درد نداری یعنی سنگ دفع شده اما امکان نداره سنگ به اون بزرگی دفع شده باشه. مجدد برام یه سری آزمایش و سی تی نوشت. آزمایشات رو که انجام دادم و دکتر دید، در کمال ناباوری گفت که خبری از سنگ توی کلیه نیست! ✅اونجا فهمیدم که بزرگترین دردهای عالم رو هم که داشته باشی تو حرم این خانم درمان میشه! 🆔@astanfatemi
💠 🔻اوایل جوونیم بود که به عنوان خادم رسمی حرم استخدام شدم. 🔻خونه و زندگیم توی روستا بود. هر چی داشتم فروختم و جمع کردم اومدم توی قم یه خونه کوچیک خریدم. هیچ پولی برام نمونده بود و منتظر بودم کم کم با حقوقم به زندگیم سر و سامون بدم. 🔻همون روزای اول چند تا از فامیلها گفتن که می خوان بیان قم به دیدنمون و خونه مبارکی. با خانمم حسابی نگران بودیم که مبادا آبرومون جلوی مهمونا بره! 🔻صبح به خانمم گفتم حالا ناهار یه چیزی درست کن بعدشم خدا بزرگه. رفتم حرم و قبل از این که مشغول کار بشم رفتم توی ایوون طلا نشستم و به خانم گفتم: خانوم من خادم شمام و تو این شهر غریبم. کسی رو نمی شناسم که ازش کمک بخوام. 🔻خودت به دادم برس و آبرومو جلوی مهمونام حفظ کن! پا شدم برم سمت ضریح که یه سید با ابهتی اومد سمتم. بهش سلام کردم.دستم رو گرفت و مبلغ قابل توجهی پول گذاشت کف دستم. تا به خودم بیام و بفهمم چی به چیه؟! ازم دورشد و رفت بیرون. 🔻تنها کاری که تونستم بکنم این بود که خودمو رسوندم به ضریح و از خانوم تشکر کردم. 🔻بعد از شیفت رفتم بازار و کلی خرید کردم. با همون پول مدتها زندگی مونو گذروندیم... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔 @astanfatemi