#داستانک_شهدا
آقازاده بود اما نه از آنهایی که به خاطر سواستفاده از شغل پدر پولدار شده باشد.
بعد از فوت پدر کشاورز و زحمتکشش مقدار زیادی زمین مرغوب و ثروت حلال به او رسیده بود.
برادرهایش برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفته بودند.
یک روز او را با موتور جلو مسجد دیدم و پرسیدم:
- چرا با ماشین نمیای مسجد؟!
- نمیشه! خیلیا با دوچرخه و پیاده میان مسجد، چه جوری من با ماشین بیام؟
شهید سید سعید پورجندقی
(فارس، ۳۰ تیر، ۹۱)
#سبک_زندگی
#مبارزه_با_اشرافی_گری
#آقا_زادگی
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanqom
#داستانک_شهدا
سال آخر دیپلم بود و شب مهمانش بودم. آخر شب شد و مادرش دو دست رختخواب تمیز و شیک برایمان پهن کرد. مادرش که رفت رختخوابش را جمع کرد. پوتین هایش را زیر سرش گذاشت و روی فرش خوابید. با تعجب پرسیدم:
- موجی شدی؟!
لبخندی زد و پاسخ داد:
- اگه رو رختخواب نرم بخوابم، لذتش اجازه نمیده برم جبهه!
شهید سید سعید پورجندقی
(فارس، ۳۰ تیر، ۹۱)
#سبک_زندگی
#مبارزه_با_اشرافی_گری
#آقا_زادگی
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanqom