eitaa logo
مجموعه تخصصی آتا
237 دنبال‌کننده
282 عکس
151 ویدیو
10 فایل
آتا (آکادمی تفکر و اندیشه) شبکه ترویجی تفکر، جایی برای فکرورزی و توسعه مهارت های درست اندیشیدن. برگزار کننده دوره های یادگیری انواع تفکر و تربیت منتور تفکر ❌نشر مطالب، فقط با لینک کانال جایز می باشد❌ ثبت نام: @a_t_a_admin ارتباط با ما: @Yamahdi260
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزوهای شیربرنجی🥛+🍚 «یا آرزوت رو کمتر کن یا تلاشت رو بیشتر»🏃 بوی خوشمزه‌ی😋 شیر برنج مامان پری، به اتاق هم خودش رو رسونده بود. داشتم برای یه پاتک کوچولو به سمت آشپزخونه می‌رفتم که مامان پری مثل اجل معلق دم در اتاق ظاهر شد. خودمو جمع و جور کردم. برگمو از روی میز برداشتمو دادم به دست  مامان پری. بادی به غبغب انداختمو گفتم😌: «خدمت شما! التفاط کنید ببینید چیزی از قلم نیفتاده باشه.» مامان پری چپ چپ😒 نگام کرد. فکر کنم خیلی ضایع لفظ قلم صحبت کرده بودم.🤭 مامان پری یه نگاهی به سمت ورقه انداختو گفت: «یا خدا! اینا چیه؟!»😳 یه سرفه‌ی ریزی کردمو گفتم: «خرده آرزوهای دختر نازنین شماست. ناسلامتی امشب شب آرزوهاست دیگه.»😇 مامان پری همون طور که سعی می کرد خودش رو توی صندلی جا بده، با دقتی همچون کاراگاه پوآرو🧐 به آرزوهای من  التفاط می‌کرد. گفت: «حالا بذار ببینم چی نوشتی… قبولی پزشکی تهران🤓، پژو ۲۰۶ آلبالویی🚗 مثل پژوی نسرین خانوم همسایه پشتی، همسر خوش تیپ و پولدار😍» به اینجا که رسید یه کوچولو رنگم سرخ شد.😊 آخه ناسلامتی ما هم خجالت سرمون می‌شه. مامان پری یه خنده‌ی معناداری کرد و گفت: «ماشاءالله خوش اشتها هم تشریف داری مادر جان.» گفتم: «عههه، اذیت نکن دیگه مامان پری! خداییش خوب ننوشتم؟!» مامان پری یه نگاه عمیقی بهم کرد که دلم نزدیک بود هری بریزه. البته نگران نباشید، فقط نزدیک بود. ولی نریخت. بعدش گفت: «مادرجان! انقدری که سواد من قد می‌ده، لیلة الرغائب، شب آرزو نوشتن نیست.» منو می‌گی، انگار یه سطل آب تگری روی کله‌ی مبارکم ریخته باشن،😨 یهو پریدم وسط حرف مامان پری و گفتم: «یعنی چی؟؟!!»🙄 مامان پری ادامه داد: «دیروز یه حاج آقایی👳‍♂ تو تلویزیون📺 می‌گفت لیلة الرغائب🌌 شب تنظیم خواسته‌هامونه، به سمت آینده‌ای که در پیش داریم. یعنی شبیه که اصلا باید بشینیم ببینیم تو دلمون چه خبره، چی چی دوست داریم، چی دوست نداریم؟!🤔 چرا میخوایم به فلان چیز برسیم؟🧐 خلاصه شب شخم زنی فکرها و آرزوهامونه…» مامان پری که از قیافم متوجه شد هیچی نفهمیدم،😶 گفت : «خوب بگذریم… بریم سراغ همون بحث شیرین آرزو…» تو چشمام چنان برق امیدی اومد🤩 که ترسیدم مامان پری رو برق بگیره.🤪 ولی خب خدا رحم کرد و نگرفت. مامان پری ادامه داد: «ببین مادر ، وقتی آرزوی چیزی رو داری باید به همون میزان هم تلاش کنی. تو نوشتی پزشکی تهران ولی  ۲۵ ساعته توی گوشی هستی. درس خوندنتم که ...😒 پس اگه از من می‌پرسی یا آرزوت رو باید کمتر کنی یا تلاشت رو بیشتر.»😬 با لب و لوچه‌ی آویزون نگاهی به مامان پری کردمو تو دلم بهش گفتم: «توی چه دو راهی سختی گیرم انداختی مامان پری...🙄 ╭─┅•🍃🌸🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌      @ata_academy ╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯