eitaa logo
عَـطَـۺ انـٺِـظـــــاࢪ
43 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
176 فایل
علت ڪوࢪے یعقوب نبے معلــوم استッ شہࢪ بے یاࢪ مگࢪ اࢪزش دیدن داࢪد⁉️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍂 دلت كه گرفت... 🌸🍂 ديگر منت زمين را نكش! 🌸🍂 راه آسمان هميشه باز است... 🌸🍂 اگر هيچ كس نيست، خدا كه هست! 🍃🌺
1.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاک بر سر من که بخوام استفاده ای از شما ببرم👌 °●‌《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 نام داستان : تنها میان داعش این داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمِرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی نظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد🌷✨ پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی❤️ آمرلی در زبان ترکمن یعنی : امیری علی؛ امیر من علی است!
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 وسعت سرسبز باغ 🌳در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه ای بود که هر چشمی را نوازش میداد خورشید پس از یک روز آتش بازی در این روزهای گرم آخر بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی 💨که از میان برگ سبز 🍃درختان و شاخه های نخلها🌴 رد میشد، عطر عشق او را در هوا رها می کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد! دلتنگ لحن گرمش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم📱 به صدا در آمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دق الباب میکند و بی آنکه شماره را ببینم، پاسخ دادم :بله؟ با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم که صدایی خشن، :الو... هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و اینبار با صدایی محکم پرسیدم :بله؟ تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :الو... الو... از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :منو میشناسی؟؟؟ ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردد پاسخ دادم :نه! و او بلافاصله و با صدایی بلندتر پرسید :مگه تو نرجس نیستی؟؟؟ از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم : بله، من نرجسم، اما شما رو نمیشناسم! که صدایش از آسمان خراشِ خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم !
4.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آࢪزوها؎ دیࢪوز🍃 عادت امࢪوز بࢪا؎ نابود کࢪدن هࢪ چیز؎ کافیه بهش عادت کنے.🍁 📲 °●‌《 @atashe_entezar 》●°