مادر از نسلحسن بابایش از نسلحسین
خلقتی اینگونه در بین خلایق نادر است
#میلاد_پربرکت_اماممحمدباقرع🎊🎊🎊
🖇💌
3.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری 📲
مخصوص دخترای چیریکی
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• ماده شیر قتال العرب
• تو بازار ڪوفه با غضب
#علی_اڪبر_حائرے🎤
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_وسوم
از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :تو که منو کشتی دختر!
در این قحط آب، چشمانم بی دریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب هایم میخندید و با همین حال به هم ریخته جواب دادم :گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :تقصیر من نبود!
و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!
و با ضرب سرانگشت احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمیدانستم چقدر فرصت شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است. قصه غم هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود :نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...
و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :دیشب دست به دامن امیرالمؤمنین(ع)شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به فاطمه(س) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما امانت میسپرم!
از توسل و توکل عاشقانه اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان عشق امیرالمؤمنین(ع)پرواز میکرد :نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (ع) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!✨
همین عهد حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم