eitaa logo
عَـطَـۺ انـٺِـظـــــاࢪ
43 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
176 فایل
علت ڪوࢪے یعقوب نبے معلــوم استッ شہࢪ بے یاࢪ مگࢪ اࢪزش دیدن داࢪد⁉️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اهمیت امر به معروف در جامعه، استاد مرتضی مطهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 افتادیم توی جای تنگ و نکبت⚠️ 🔺فک کن اینجا داری زجر و میکشی بعد تو اون دنیا ام هیچی نداشته باشی ⛔ سخنرانی اینکه باید یه تکونی بخوریم 💥 حتما ببینید 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍فضیلت های صلوات : صلوات: تنها دعايی كه حتما مستجاب می شود صلوات : بهترين هديه از طرف خداوند برای انسان صلوات : تحفه ‌ای از بهشت صلوات : روح را جلا می دهد صلوات : عطری كه دهان انسان را خوشبو می كند صلوات : نوری در بهشت صلوات : نور پل صراط صلوات : شفيع انسان صلوات : ذكر الهی صلوات : موجب كمال نماز صلوات : موجب كمال دعا و استجابت آن صلوات : موجب تقرب انسان صلوات : رمز ديدن پيامبر در خواب صلوات : سپری در مقابل آتش جهنم صلوات : انيس انسان در عالم برزخ و قيامت صلوات : جواز عبور انسان به بهشت صلوات : انسان را در سه عالم بيمه می ‌كند صلوات : برترين عمل در روز قيامت صلوات : محبوب‌ترين عمل صلوات : آتش جهنم را خاموش می كند صلوات : فقر و نفاق را از بين می ‌برد صلوات : زينت نماز صلوات : بهترين داروی معنوی صلوات : از بین برنده گناهان صلوات : سنگين‌ترين چيزی كه در قيامت بر ميزان عرضه مى‌شود صلوات : از جانب خداوند رحمت است و از سوی فرشتگان پاك كردن گناهان و از طرف مردم دعا ✅صلوات کلید حل مشکلات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمیخوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمه ای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم داعشی‌ها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای شیعه را تنها برای خود میخواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه تهدیدم میکرد تا پنهان شوم. کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد. با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای وحشت‌زده‌ام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» وصدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی خنجری دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند. یعنی ارتش و نیروهای مردمی به قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان جهنمی‌اش را نجات دهد؟
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای نجابتم از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن حضرت زهرا(س) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ همپیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و داعشی‌ها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاه‌چال را شکافت. دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر زندگی برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر شیطانی داعشی شوم. پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنه‌تر میشدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم. دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض داعشی‌ها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 شرح انتظار... ▪️ جمعه همین که رنگ هوا تیره می‌شود چشم همه به راه شما خیره می‌شود   ▫️ هر بار کار این همه دل خسته و دچار کم کم به شب کشیده و یک هفته انتظار   ▪️ تا هفته‌های بعد و همین اشتیاق‌ها دل‌های بی‌قرار و همین اتفاق‌ها   ▫️ این روزمرّگی به درازا کشیده است آقا ظهور کن که زمانش رسیده است   ▪️ کی مکّه غرق شادی و شور تو می‌شود؟ کی مکّه مفتخر به حضور تو می‌شود؟   ▫️ تقویم‌ها به شوق شما برگ می‌خورند سهم کدام جمعه ظهور تو می‌شود   ▪️ امن یجیب چندم ما دلشکسته‌ها یک روز اسم رمز عبور تو می‌شود   ▫️ ظلمت کنار می،رود و بعد آسمان سرشار از تلاوت نور تو می‌شود   ▪️ آقا چگونه شرح دهم انتظار را این دردهای شعله‌ور بی‌شمار را   ▫️ ای صاحب تمامی این اتحادها برپا کنندهٔ همه عدل و دادها   ▪️ برخیز و زنده‌دار به دل‌ها امید را برچین بساط این همه شمر و یزید را   ▫️ این شام تیره را به طلوعی تمام کن بردار ذوالفقار علی را قیام کن   ✍ اصغر صالحی 📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا