فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️امربه معروف شیطانی
✍اینکه بانوان پاک ایران زمین، همراه مردها در جهاد فرهنگی شرکت میکنند امر مثبتیه..
اما باید توجه بشه به اینکه، جهاد اولشون حجاب ظاهر و باطن هست..هم حجاب ظاهری، هم باطنی یعنی حیاء و عفت..
اگر با چادر برای فرهنگ فاطمی رو تبلیغ میکنید،نباید چهره قاب بشه یا حالتی باشه که انگشت نمای جامعه و جلوه نمایی برای افراد باشه..
باید برای حجاب فاطمی تبلیغ کرد..نه تبلیغ خود ما...
البته بعضی افراد هم هستن که کلا اینکارهارو رد میکنن و اشتباه میدونن و توهین میکنن..
اینم اشتباهه..
در مقابل بدحجابی و فرهنگ لختی و بی فرهنگی، باید فرهنگ مثبت و حجاب و الگوی مناسب برای جامعه داشت...
#اندکی_تفکر
°●《 @atashe_entezar 》●°
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت ۱۴
ماشين
راوی:يكي از دوستان مسجد
شخصيت هادي براي من بسيار جذاب بود. رفاقت با او كسي را خسته نميكرد.
در ايامي كه با هم در مسجد موسي ابن جعفر علیه السلام فعاليت داشتيم، بهترين روزهاي زندگي ما رقم خورد.
يادم هست يك شب جمعه وقتي كار بسيج تمام شد هادي گفت: بچه هاحالش رو داريد بريم زيارت؟
گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم.
هادي گفت: من ميرم ماشين بابام رو مييارم. بعد با هم بريم زيارت شاه عبدالعظيم علیه السلام.
گفتيم: باشه، ما هستيم.
هادي رفت و ما منتظر شديم تا با ماشين پدرش برگردد. بعضي از بچه ها كه هادي را نميشناختند، فكر ميكردند يك ماشين مدل بالا و...
چند دقيقه بعد يك پيكان استيشن درب داغون جلوي مسجد ايستاد.
فكر كنم تنها جاي سالم اين ماشين موتورش بود كه كار ميكرد و ماشين راه ميرفت.
نه بدنه داشت، نه صندلي درست و حسابي و... از همه بدتر اينكه برق
نداشت. يعني لامپ هاي ماشين كار نميكرد!
رفقا با ديدن ماشين خيلي خنديدند. هر كسي ماشين را ميديد ميگفت: اينكه تا سر چهارراه هم نميتونه بره، چه برسه به شهر ري.
اما با آن شرايط حركت كرديم. بچه ها چند چراغ قوه آورده بودند. ما در طي مسير از نور چراغ قوه استفاده ميكرديم.
وقتي هم ميخواستيم راهنما بزنيم، چراغ قوه را بيرون ميگرفتيم و به سمت عقب راهنما ميزديم.
خلاصه اينكه آن شب خيلي خنديديم. زيارت عجيبي شد و اين خاطره براي مدتها نقل محافل شده بود.
بعضي بچه ها شوخي ميكردند و ميگفتند: ميخواهيم براي شب عروسي، ماشين هادي را بگيريم و...
چند روز بعد هم پدر هادي آن پيكان استيشن را كه براي كار استفاده ميكرد فروخت و يك وانت خريد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انسان با دیدن این چند ثانیه خنده، اشک میریزه!💔
°●《 @atashe_entezar 》●°
#تلنگر
بر #نَفْس خود...؛
امیر باشیم؛:نه اسیر...!
زندگی، اسارت نیست
زندگی محل پرواز تا #خداست...!!
[ اَعُوذُ بِاللّهِِ
مِنْ شَرِّ نَفْسِی
وَ مِنْ شَرِّ غَيْرِی
وَ مِنْ شَرِّ اَلشَّيَاطِينِ . . . ]🌸
#پروازکنتاخدا...
هربارچیزی گممیڪنیم،
مےگویݩدچندصلواټبفرسٺ.
اݩشاءاللهپیـدامےشود!
مولاێعزیزتر ازجاݩمـاݩ
چندصݪواتبفرستیمتاپیدایتڪنیم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادرت رابتکان...
روزی مارا بفرست مادر
°●《 @atashe_entezar 》●°
- ببخشیدشما ؟!
+الْمُذْنِبُالَّذِيسَتَرْتَه .
گناهکاریکھآبرویشراحفظکردی . !
دعایابوحمزهثمالے' |
#خدا_جانم
#تلنگر‼️
هرگاهکهگناهکردید
هرگاهکهتوبهشکستید؛
اینرابهخاطرداشتهباشید "
اگرشماازگناهانخودخستهمۍشوید
خداوندازبخشیدنشماخستهنمۍشود
پسازرحمتخدا ناامیدنشوید :)
- #آیتاللهمرتضۍتهرانۍ
شیطانکہبہسراغانسانمۍآید
مانندکسےاستکہیكقرقرهبزرگنخرا
براۍانسانمۍآورد
اگرسرنخراگرفتےوکشیدۍ
تا #قیامت بایدبکشے!
امااگررهاکردۍچونشیطانمتڪبراست
ناراحتمۍشودومۍرود
#آیتالله_فاطمینیا🌿
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت۱۵
فتنه
سال 1388 از راه رسيد. اين سال آبستن حوادثي بود كه هيچ كس از نتيجه ي آن خبر نداشت!
بحثهاي داغ انتخاباتي و بعد هم حضورحداكثري مردم، نقشه هاي شوم دشمن را نقش بر آب كرد.
اما يكباره اتفاقاتي در كشور رخ داد كه همه چيز را دستخوش تغييرات كرد. صداي استكبار از گلوي دو كانديداي بازنده ي انتخابات شنيده شد.
يكباره خيابان هاي مركزي تهران جولان گاه حضور فرزندان معنوي بي بي سي شد!
هادي در آن زمان يك موتور تريل داشت. در بازار آهن كار ميكرد. اما بيشتر وقت او پيگيري مسائل مربوط به فتنه بود.
غروب كه از سر كار مي آمد مستقيم به پايگاه بسيج مي آمد و از رفقا اخبار را ميشنيد.
هر شب با موتور به همراه ديگر بسيجيان مسجد راهي خيابان هاي مركزي تهران بود.
ميگفت: من دلم براي اينها ميسوزد، به خدا اين جوانها نميدانند چه ميكنند، مگر ميشود تقلب كرد آن هم به اين وسعت؟!
يك روز هادي همراه سيد علي مصطفوي جلوي دانشگاه رفتند.
جمعيت اغتشاش گران كم نبود. جلوي دانشگاه پارچه ي سياه نصب كرده و تصاوير كشته هاي خيالي اغتشاشگران روي آن نصب بود.
هادي و سيد علي از موتور پياده شدند. جرئت ميخواست كسي به طرف آنها برود.
اما آنها حركت كردند و خودشان را مقابل تصاوير رساندند. يكباره همه ي عكسها را كنده و پارچه ي سياه را نيز برداشتند.
قبل از اينكه جمعيت فتنه گر بخواهد كاري كند، سريع از مقابل آنها دور شدند. آن شب بي بي سي اين صحنه را نشان داد.
در ايام فتنه يكي از كارهاي پياده نظام دشمن، كه در شبكه هاي ماهوارهاي آموزش داده ميشد، نوشتن اهانت به مسئولان و رهبر انقلاب روي ديوارها و ... بود.
هادي نسبت به مقام معظم رهبري بسيار حساس بود. ارادت او به ساحت ولايت عجيب بود.
يادم هست چند ماه كه از فتنه گذشت، طبق يك برنامه ريزي از آنسوي مرزها، همه ي اتهامات، كه تا آن زمان به رئيس جمهور وقت زده ميشد به سمت رهبري انقلاب رفت!
آنها در شبكه هاي ماهواره اي تبليغ ميكردند كه چگونه در مكان هاي مختلف روي ديوارها شعارنويسي كنيد.
آنها در شبكه هاي ماهوارهاي تبليغ ميكردند كه
چگونه در مكان هاي مختلف روي ديوارها شعارنويسي كنيد. بيشتر صبحها شاهد بوديم كه روي ديوارها شعار نوشته بودند.
هادي از هزينهي شخصي خودش چند اسپري رنگ تهيه کرد و صبحهاي زود، قبل از اينكه به محل كار برود، در خيابانهاي محل با موتور دور ميزد.
اگر جايي شعاري عليه مسئولان روي ديوار ميديد، آن را پاک ميکرد.
يکي از دوستانش ميگفت: يک بار شعاري را گوشه اي از پل عابر ديده بود. به من اطلاع داد که يک شعار را در فالان جا فالن قسمت نوشته اند و من دارم ميروم که آن را پاك کنم.
گفتم: آخه تو از کجا ديدي که اونجا شعار نوشته اند!؟
گفت: من هر شب اين مناطق را چک ميکنم، الان متوجه اين شعار شدم.
بعد ادامه داد: کسي نبايد چيزي بنويسد، حالا که همه ي مردم پاي انقلاب
ايستاده اند ما نبايد به ضد انقلاب اجازه ي جولان دادن و عرض اندام بدهيم.
هادي خيلي روي حضرت آقا حساس بود.
يک بار به او گفتم اگر شعاري ضد حکومت روي ديوار بنويسند و ما برويم آن را پاك کنيم، چه سودي داره چرا اين همه وقت ميگذاري تا شعار پاک کني؟ اين همه پاک مي ُ کني، خب دوباره مينويسند!
گفت: نه، اين كساني كه مينويسند زياد نيستند. اما ميخوان اينطور جلوه بدهند كه خيلي هستند. من اينقدر پاک ميکنم تا ديگر ننويسند.
در ثاني اينها دارند يه مسئله را كه به قول خودشون به رئيس جمهور مربوط ميشه به حساب رهبري و نظام ميگذارند. اينها همه برنامه ريزي شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘#السلامعلیک_ایتها_الصدیقةالشهیدة💔
🏴شروع #فاطمیه
▫️زخم هاے ڪهنہ ڪوچہ دوباره باز شد
فصل تنهايے مولايم علے (ع) آغاز شد
▪️۳ روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت ۷۵ روز)
مهدی جان
عمرمان که به تباهی گذشت...
روزها و شبهایمان هم به بطالت گذشتند...😓
بی آنکه بدانیم هدفمان چیست...
وقتی به این میاندیشم
که تمام دنیا خلاصه میشود در شما...
از خودم شرمنده میشوم...😢
مرا ببخش مولای غریبم
من بی شما
به روزها و شبهایم که گذشتند بد کردم!
بد کردم که هر ثانیه ثانیهاش یادتان نبودم!
بد کردم که فقط گاهی به یادتان میافتم!
من عذر تمام گناهانم را از شما میخواهم!
پدر مهربانم
جایی خوانده بودم که مدام یاد ما هستید،
و ما هم فکر هر چیز غیر از شماییم،😰
مهدی جان من اگر شما را از یاد میبرم،
لطفا شما مرا یادت نرود،
من فقط با شما زندگیام رو به راه است،
مولای من!
ازخدا میخواهم که من نیز
همیشه به یادت باشم و برای ظهورت دعاکنم
و از شما میخواهم که مرا در زمره یاران خود قبول کنید😥
▪️اللهمعجللولیکالفرج
🍃🌟🍃°●《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
⏰ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ...
دارند ضرر میکنند مردم دنیا بدون تو
🔅 الهم عجل لولیک الفرج
°●《 @atashe_entezar 》●°
#پسرک_فلافل_فروش
قسمت ۱۶
فدايي رهبر
اوج جسارت به رهبر انقلاب در ايام فتنه، روز سيزده آبان رقم خورد. در اين روز باطن اعمال كثيف فتنه گران نمايان شد.
آن روز رهبر عزيز انقلاب علناً مورد حملات كلامي آنها قرار گرفت.
آنها مقابل دانشگاه تهران تجمع كردند و بعد از اهانت به تصاوير مقام عظماي ولایت قصد خروج از دانشگاه را داشتند.
اما با ممانعت نيروي انتظامي روبه رو شده و به داخل دانشگاه برگشتند. اما به جسارتهاي خود ادامه دادند!
خوب به ياد دارم كه همان روز يكي از دوستان شهيد ابراهيم هادي تماس گرفت و از من پرسيد: امروز جلوي دانشگاه در فلان ساعت چه خبر بوده؟!
با تعجب گفتم: چطور؟!
گفت: من ميخواستم بروم به محل كارم، يك لحظه در كنار اتاق دراز كشيدم و از خستگي زياد خوابم برد.
با تعجب ديدم كه ابراهيم هادي و همه ي دوستان شهيدش نظير رضا گوديني و جواد افراسيابي و... با لباس نظامي روبه روي درب دانشگاه ايستادهاند و با عصبانيت به درب دانشگاه تهران نگاه ميكنند.
گفتم: يكي از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است، الان خبر ميگيرم.
به او زنگ زدم و پرسيدم: فلان ساعت جلوي درب دانشگاه چه خبر بود؟
ايشان هم گفت: دقيقاً در همين ساعت كه ميگويي پلاکارد بزرگ تصوير حضرت آقا را پاره كردند و شروع كردند به جسارت كردن به مقام معظم رهبري!
لباس پلنگي بسيار زيبا و نو پوشيده بود. موتورش را تميز كرده بود. گفتم: هادي جان كجا؟ ميخواي بري عمليات!؟
يكي ديگه از بچه ها گفت: اين لباس كماندويي رو از كجا آوردي؟ نكنه خبرايي هست و ما نميدونيم!؟
خنديد و گفت: امروز ميخوان جلوي دانشگاه تجمع كنند. بچه هاي بسيج آماده باش هستند. ما هم بايد از طريق بسيج كار كنيم. اين وظيفه است.
گفتم: مگه نميخواي بري سر كار. با اين كارهايي كه تو ميكني صاحبكار حتماً اخراجت ميكنه.
لبخندي زد و گفت: كار رو براي وقتي ميخوايم كه تو كشور ما امنيت باشه و كسي در مقابل نظام قرار نگيره. بعد به من گفت: برو سريع حاضر شو كه داره دير ميشه.
رفتيم به سمت ميدان انقلاب. يك مقر
مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهيزات منتظر دستور باشيم.
در طي مسير يكباره به مقابل درب دانشگاه رسيديم. درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد.
هادي وقتي اين صحنه را مشاهده كرد ديگر نتوانست تحمل كند! به من گفت: همينجا بمون... سريع پياده شد و دويد به سمت درب اصلي دانشگاه.
من همينطور داد ميزدم: هادي برگرد، تو تنهايي ميخواي چي كار كني؟ هادي... هادي...
اما انگار حرفهاي من را نميشنيد. چشمانش را اشك گرفته بود. به اعتقادات او جسارت ميشد و نميتوانست تحمل كند.
همينطور كه هادي به سمت درب دانشگاه ميدويد يكباره آماج سنگها قرار گرفت.
من از دور او را نگاه ميكردم. ميدانستم كه هادي بدن ورزيدهاي دارد و از هيچ چيزي هم نميترسد. اما آنجا شرايط بسيار پيچيده بود.
همين كه به درب دانشگاه نزديك شد يك پاره آجر محكم به صورت هادي و زير چشم او اصابت كرد.
من ديدم كه هادي يكدفعه سر جاي خودش ايستاد. ميخواست حركت كند اما نتوانست!
خواست برگردد اما روي زمين افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخيد و باز روي زمين افتاد.
از شدت ضربهاي كه به صورتش خورد، نميتوانست روي پا بايستد. سريع به سمت او دويدم. هر طور بود در زير باراني از سنگ و چوب هادي را به عقب آوردم.
خيلي درد ميكشيد، اما ناله نميكرد. زخم بزرگي روي صورتش ايجاد شده و همه ي صورت و لباسش غرق خون بود.
هادي چنان دردي داشت كه با آن همه صبر، باز به خود ميپيچيد و در حال بي هوش شدن بود.
سريع او را به بيمارستان منتقل کرديم.
چند روزي در يكي از بيمارستانهاي خصوصي تهران بستري بود. آنجا حرفي از فتنه و اتفاقي كه برايش افتاده نزد.
آن ضربه آنقدر محکم بود که بخشهايي از صورت هادي چندين روز بي حس بود.
شدت اين ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتي هادي لبخند ميزد، جاي اين زخم بر صورت او قابل مشاهده بود.
بعد از مرخص شدن از بيمارستان، چند روزي صورتش بسته بود. به خانه هم نرفت و در پايگاه بسيج ميخوابيد، تا خانواده نگران نشوند. اما هر روز تماس ميگرفت تا آنها نگران سلامتي اش نباشند.
بعدها رفقا پيگيري كردند و گفتند: بيا هزينه درمان خودت را بگير، اما هادي كه همه هزينه ها را از خودش داده بود لبخندي زد و پيگيري نكرد.
حتي يكي از دوستان گفت: من پيگيري ميكنم و به خاطر اين ماجرا و بستري شدن هادي، برايش درصد جانبازي ميگيرم.
هادي جواب او را هم با لبخندي بر لب داد!
هادي هيچ وقت از فعاليتهاي خودش در ايام فتنه حرفي نزد، اما همه دوستان ميدانستند كه او به تنهايي مانند يك اكيپ نظامي عمل ميكرد