📌 ماهی رایگان...
🚕 کارم که تموم شد، راه افتادم به سمت خونه. شور و شوق بچهها و خانمم رو که دیدم، یاد قول مسافرت آخر سال افتادم. به همین خاطر، ماشینم رو بردم برای سرویس که برای مسافرت آماده باشه. بچهها بساط سفرهٔ هفتسین رو آماده کرده بودن تا بین راه، سال رو تحویل کنیم. بچهها گفتن که ماهی قرمز نخریدن و باید توی راه ماهی بخریم.
🐟 حالا بیا و درستش کن! مگه ماهی قرمز پیدا میشد! وقتی همهچیز رو بذاری برای دقیقه نود، همین میشه دیگه! توی مسیر یه تابلو دیدیم: «ماهی رایگان»! از این بهتر نمیشد.
🔺 سریع ماهی رو گرفتم و اومدم. انگار یه کارت همراه ماهی بود. با صدایی که کنجکاوی خانمم هم برطرف بشه خوندمش:
«حوّل حالنا الی احسن الحال». و چه کسی بهتر از «او» میتواند حال خوب را برای همه فراهم کند… و چه شروع خوبی بود، همین یک کارت ساده…
📖 #داستانک
📌 شهردار قلبم کیه؟
صبح حرم بودم، چند روزی هست که مهمون امام رضاییم کرایه تاکسیمون امروز کمتر از یکی دو روز پیش شد، وقتی علتشو از راننده پرسیدم گفت شنیده شهردار ناشناس سوار تاکسیها میشه تا تخلفها رو نظارت کنه، رو این حساب حواسمون هست زیاد نگیریم، آهی کشیدم و با خودم گفتم:
افسوس... افسوس که ما آدما، حالا تو هر شغلی، از مامور و شهردار و رئیس میترسیم
اما حواسمون نیست هر لحظه یه نفر دیگه هست که داره مارو نگاه میکنه، ناخالصیهامون رو میبینه و دلش به درد میاد
کاش حواسممون بود... اون وقت هم دنیامون قشنگ تر بود هم دل مولامون شاد...افسوس....
📖 #داستانک ؛ #اخبار
📌 کار برا امام زمان هیاهو نمیخواد!...
▫️ کانال کوچکی داشت خودش و دانشآموزانش به سی نفر نمیرسیدند. چند تا کلیپ ساده و چند تا صوت از امام زمان، همهٔ داشتههای کانالش بود.
بهش گفتم: فقط همین؟!
گفت: من همینقدر از دستم برای مبارزه با "فقر آگاهی" برمیاد که بتونم رو این چند دانشآموزم کار کنم. این کلیپها و صوتها شاید ساده باشند اما کار خودمه، نمیخوام روزی که آقامون اومد، شرمنده بشم که نتونستم برا تعجیل در ظهور، کاری کنم.
گفتم: با این چند تا بچه؟!
گفت: اینا رو کم نبین؛ اینا اگه خوب تربیت بشن سربازان آخرالزمانی مولامون هستند.
گفتم: پس چرا اینقدر بیسروصدا کار میکنی؟
آرام گفت: کار برا امام زمان هیاهو نمیخواد!
📖 #داستانک