پس مرحله اول چی شد؟!
1. تقوا
2. کنترل چشم
تو اگه چشمت رو هی نجنبونی که دلت نامحرم نمیخواد که💔
به نظر شما تصور یک فرد کور از کوه چی میتونه باشه
خب نمیتونه درکش کنه دیگه چون ندیدتش
ما هماگهنامحرمنبینیمدلموننامحرم
نمیخواد
به قول باباطاهر
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
وآخریش
۳. پناھبردنبهخداوندمتعاݪواهلبیت
{هر شب یه روضه کوتاه گوش کنید
{با امام رضاعلیھالسلام درد دل کنید
{از گناهامون به امام زمان شکایت کنیم
ووو
فوایدش چیه؟!
فقطاینوبگم
اینباعثمیشهچیزاییببینیڪهبقیهتوکلزندگیشونندیدن
پستویک جمعبندۍکلی میگیم
¹تقوا
²کنترلچشم
³.مانوسبودنباخداوندمتعال
یهنکتهخیلیمهم
همهایناییکهعرضشدیهچیزکلیبود
برایهرفردییهنسخهخاصبایدپیچید
مبحثعشقهمکهازاینقضیهمستثناست..
#تباهیات
دوستیورلزدنرو
دخترامقدمهازدواجمیدونندولیپسرا
جایگزین
ازدواج !
همینقدرتفاوت ..
حالاهیتوجیهکنکهدوستمدارهواسم میمیره.
توچیفکرمیکنیاونچیفکرمیکنه
ازدواج کردن هنر نیست؛
با آدم درست ازدواج کردن هنره!
|عشق خوب است اگر یار خدایی باشد|
خدایابهآبروۍاهلبیتت
•ظهورمولامونامامزمانعجلاللهنزدیکتربفرما
•شهادتوموفقیتتوطولزندگیرونصیباعضاۍ
کانال بفرما🌱
والحمداللهربالعالمین
#صلواتـ
*💝زندگینامه #شهیدحججی💝*
*💥#قسمت هجدهم💥*
هر روز محسن با #موتور می رفت به آن شش #پایگاه سر میزد. نیروها را خوب توجیه میکرد، ساعت ها به آن ها آموزش می داد و وضعیت زرهی شان را چک میکرد.
چون توی #سفرقبل، دوره ی تانک تی ٩٠ روسی را گذرانده بود و به جز این تانک، از هر تانک دیگری هم خوب و دقیق سر در می آورد، نیرو ها رویش حساب ویژه ای باز میکردند. به چشم یک #فرمانده نگاهش میکردند.
بچه های #عراقی و #افغانستانی به غیر از کاربلدی و مهارت محسن، شیفته اخلاق و رفتارش هم بودند.
یک #جابر میگفتند، صد بار جابر از زبانش می ریخت.
خیلی از عصرها که محسن می رفت به پایگاه هایشان سر بزند، دیگر نمی گذاشتند شب برگردد.
او را پیش خودشان نگه می داشتند.
میگفتند: "جابر هم #عزیزدل ماست و هم توی این بیابان ،#قوت_قلب ماست."
✱✿✱✿✱✿✱✿✱
یکبار که توی خط بودیم، بهش گفتم: "محسن. هر بلایی بخواد اینجا سرمون بیاد. ولی خیلی ترسناکه که بخوایم #اسیر بشیم، بعدش #شهید بشیم."
نگاهم کرد. یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را برایم خواند: "مرگ برای #مومن مثل بوییدن یک #دسته_گل خوشبو است."
خندید و گفت: "یعنی انقد راحت و آرام."
بعد نگاهی دوباره بهم کرد و گفت: "مطمئن باش اسارت هم همینه. #راحت و #آرام!"
✱✿✱✿✱✿✱✿✱✿
#عکس شهدای #مدافع_حرم نجف آباد را زده بود گوشه چادر. پشت سر هم.
بین آن عکس ها، یک جای خالی گذاشته بود. بچه های #حیدریون که میرفتند توی چادر، محسن آن جای خالی را نشان می داد و با #عربی دست و پا شکسته به آن ها میگفت: "اینجا جای منه. دعا کنید. دعا کنید هر چه زودتر پر بشه."
بچه های حیدریون با تعجب نگاهش میکردند. میگفتند:"این دارد چه می گوید؟"
#داستان_واقعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁یڪ شـب پر از آرامش
💫 یڪ دل شاد و بی غصه
🍁 و یڪ دعای خیر از ته دل
💫 نصیـب لحظه هاتون
🍁 در این شـب سرد پاییزی
💫 خونه دلتون گـرم
🍁شبتون بخیر و سراسر آرامش
💫در آغوش پر از مهر خدا باشید💐
🍁🍂