#سامانه یادبود مجازی سالگرد سردار دلها شهید #حاج_قاسم سلیمانی #قهرمان_من وارد شوید و به اندازه محبتتان در این یادبود مشارکت کنید.
ان شاءالله شفیعمان باشند 🤲
روی لینک بزنید 👇👇👇
https://iPorse.ir/6170576
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسابقه قهرمانی بوکس در ترکیه برگزار شده، به هر بوکسور موقع ورود حق انتخاب پخش یه موزیک دادن، علیرضا قنبری بوکسور ایرانی مداحی فاطمیه مهدی رسولی رو انتخاب کرده تا پخش بشه
دمت گرم پهلوون
#فاطمیه
💚#پسرک_فلافل_فروش
🌿 قسمت۳۲
دوست
راوی: حاج باقر شيرازي
حدود پنجاه سال اختلاف سني داشتيم. اما رفاقت من با هادي حتي همين حالا كه شهيد شده بسيار زياد است! روزي نيست كه من و خانوادهام براي هادي فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما و بيشتر خانواده هاي اين محل احسان كرد.
من كنار مسجد هندي مغازه دارم. رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم يك جوان در انتهاي مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفيه اي روي سرش ميكشد!
موقعي كه نماز آغاز ميشد، اين جوان بلند ميشد و به صف جماعت ملحق ميشد. نمازهاي اين جوان هم بسيار عارفانه بود.
چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه هاي با اخلاص نجف است. يك بار موقعي كه ميخواست
ُمهر بردارد با هم مواجه شديم و من سلام كردم.
اين جوان خيلي با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم.
يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايراني است. گفتم: چطوريد، اسم شما چيست؟ اينجا چه كار ميكنيد؟
نگاهي به چهره ي من انداخت و گفت: يك بنده ي خدا هستم كه ميخوام در كنار اميرالمؤمنين علیه السلام درس بخوانم.
كمي به من برخورد. او جواب درستي به من نداد، گفتم: من هم مثل شما ايراني هستم، اهل شيراز و پدرم از علماي اين شهر بوده، ميخواستم با شما كه هموطن من هستي آشنا بشم.
لبخندي زد و گفت: من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت.
اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلي برخورد جالبي نبود اما بعدها آنقدر رابطه ي ما نزديك شد كه آقا هادي رازهايش را به من ميگفت.
مدتي بعد به مغازه ي ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش ميگفتند اين جوان طلبه ي سختكوشي است، اما شهريه نميگيرد.
يك بار گفتم: آخه براي چي شهريه نميگيري؟
گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان عج استفاده كنم. گفتم: خب خرجي چي كار ميكني؟ خنديد و گفت: ميگذرونيم...
يك روز هادي آمد و گفت: اگه كسي كار لوله كشي داشت بگو من انجام
ميدم، بدون هزينه. فقط تو روزهاي آخر هفته.
گفتم: مگه بلدي!؟ گفت: ياد گرفتم، وسايل لازم براي اين كار رو هم تهيه كردم. فقط پول لوله را بايد بپردازند.
گفتم: خيلي خوبه، براي اولين كار بيا خونه ي ما!
ساعتي بعد هادي با يك گاري آمد! وسايل لوله كشي را با خودش آورده بود.
خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله كشي براي آشپزخانه و حمام را به پايان رساند. در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ چيزي نخورد.
هر چه به او اصرار كرديم بي فايده بود. البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادي يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم ميشناختيم هيچ مزدي براي لوله كشي خانه ي مردم نجف نميگرفت و هيچ چيزي هم در منزل آنها نميخورد!
رفاقت ما با ايشان بعد از ماجراي لوله كشي بيشتر شد ...
💚#پسرک_فلافل_فروش
🌿 قسمت۳۳
پاكت
راوی: حاج باقر شيرازي
دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار ميكرد او را بهتر شناختم.
بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالا بياورد.
چند بار خانم من، كه جاي مادر هادي بود، برايش آب آورد. هادي فقط زمين را نگاه ميكرد و سرش را بالا نميگرفت.
من همان زمان به دوستانم گفتم: من به اين جوان تهراني بيشتر از چشمان خودم اطمينان دارم.
بعد از آن، با معرفي بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله كشي كرد. كار لوله كشي آب در مسجد را هم تكميل كرد.
من و هادي خيلي رفيق شده بوديم. ديگر خيلي از حرفهايش را به من ميزد.
يك بار بحث خواستگاري پيش آمد. رفته بود منزل يكي از سادات علوي.
آنجا خواسته بود كه همسر آينده اش پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع جواب رد شنيده بود.
جاي ديگري صحبت كرد. قرار بود بار ديگر با آمدن پدرش به خواستگاري برود كه ديگر نشد.
اين اواخر ديگر در مغازه ي ما چاي هم ميخورد! اين يعني خيلي به ما اطمينان پيدا كرده بود.
يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لوله كشي پول نمي گيري؟ خب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و...
هادي خنديد و گفت: خدا خودش ميرسونه.
دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش ميرسونه؟
بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايتها را شنيده ايم.
اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پس فردا ميخواي زن بگيري و...
هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون ميفرسته.
من فقط نگاهش ميكردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل هميشه فقط ميخنديد!
بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان ياد اين ماجرا ميافتم حال و روز من عوض ميشود.
آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا كردم و خيلي به پول احتياج داشتم.
ً آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم حرفي درباره ي پول با مولا اميرالمؤمنين علیه السلام نزدم.
همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زد و گفت: آقا اين پاكت مال شماست.
برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او را نميشناختم. بعد هم بي اختيار پاكت را گرفتم.
هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهي منزل شدم. پاكت را باز كردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است!
هادي دوباره به من نگاه كرد و گفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و شما دست خداست.
من براي اين مردم ضعيف، ولي با ايمان كار ميكنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام ميذاره تو پاكت و ميفرسته!
خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم، اما او واقعيت اسلام را به من ياد داد.
واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد.
بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف ميکردند. اينکه کارهايش را خالصانه براي خدا انجام ميداد. يعني براي حل مشکل مردم کار ميکرد اما براي انجام کار پولي نميگرفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روی مادر نیلی شد ای وای ای وای
سهم مادر سیلی شد ای وای ای وای
میرسه قصه گودال ای وای ای وای
مادری میره از حال ای وای ای وای
دل زینب میگیره ای وای ای وای
نیزه ها بالا میره ای وای ای وای
°●《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🌱
💢ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا پشت در بود حیدر داشت میسوخت😭💔🖤
°●《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘چکار کنیم که مشمول عنایت خاص امام_زمان شویم؟!
#کلیپ_مهدوی
°●《 @atashe_entezar 》●°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بیاد سردار دلها😭
🔸 خوشا آنان ڪه جانان میشناسند
طریق عشق و ایمان مۍشناسند
بسۍ گفتیم و گفتند از شھیدان
شھیدان را شهیدان می شناسند
۳روز مانده تا پرواز حاج قاسم
#قهرمان_من
°●《 @atashe_entezar 》●°
❣
قدرت رزم تو در معرکه باشد به کنار...
هیبتِ چشمِ خمارت همه را خواهد کشت
ثائــــــــــر
#سرداردلها
°●《 @atashe_entezar 》●°
اگر از گناه مطهری...
"رجایی"هست که..
"بهشتی"شوی...
اگر با "هنرِ"شهادت آشنایی...
"مُفتح"درهای بهشت خواهی شد...
اگربا"همت"تقوا پیشه کنی...
"صیاد"دلها می گردی...
اگر با"آوینی"همراه شوی...
شهید"اهل قلم"خواهی شد....🕊
#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک
°●《 @atashe_entezar 》●°
°°°°
.
یک شب دلش شکستُ
و به #زینب گلایه کرد
فـردا هـنوز سر نزدهِ
انتخاب شد ...
#شهید_سردار_سلیمانے
°●《 @atashe_entezar 》●°