هدایت شده از سهشنبهیِ ملیحه آخوندی🕊
من شاعرم، گمونم یکمی مذهبی هم هستم.
نماز و روزهم رو میگیرم لااقل.
آدم خوبیام تلاش میکنم باشم.
اما حقیقتا رفتن به شب شعر هرسالهی بیت رهبری توی نیمهی ماه مبارک، برام اصصلا مطرح نیست.
یعنی نه اینکه بخوام مخالف چیزی یا کسی باشم، اما واقعا خنثی هست این قضیه برام و بیتعارف اشتیاق و یا شاید شناختی برای این حرکت ندارم که آرزوم باشه و اینا...
خیلی صادقانه هم میگم اگه هم یه روزی دلم بخواد برم، شاید بیشتر برا این بوده که مطرح بشم و حالا جلو فک و فامیل بگم منم بعله!
هدایت شده از سهشنبهیِ ملیحه آخوندی🕊
اما وقتی شنیدم عاطفهسادات دعوت شده برای امسال، خیلی خوشحال شدم.
وقتی بهم گفت خیلی به این سفر نیاز دارم، خیلی براش آرزو کردم که حتمی بشه.
با اینکه واقعا درکی نداشتم و ندارم قلبا، اما برای اونو خیلیای دیگه که آرزوشون بوده و امسال دعوت بودن، کلی حالم خوب شد.
امشبم که توی یکی از ویدئوهای منتشر شده، عاطفهسادات رو توی جمع دیدم، قلبم لرزید از خوشحالی واقعا و گفتم خداروشکر که حضور پیدا کرد جایی که واقعا دوس داشته و منتظرش بوده.❤️
#عاطفه_سادات_موسوی
هدایت شده از سهشنبهیِ ملیحه آخوندی🕊
و اما...
تولدتم توی این شب عزیز مبارک...
هدیهتم که خوب گرفتی از صاحب این شب و خلاصه امشب، شب تو بود.
#عاطفه_سادات_موسوی🕊❤️
اگرچه بخت، سر بی تو آرمیدن داشت
ولی همیشه غمت در دلم تپیدن داشت
تو سرد بودی و سنگین، شبیه خنده ی برف
که وقت آمدنت کوچه نیز دیدن داشت
عبور کردی و پشت سرت قدم زدنم
تمام راه هوای سرک کشیدن داشت
سپس بهانه کم آوردم و دلم لرزید
صدا زدم که تو برگشتنت شنیدن داشت
که شرم خنده ی تو فصل را عوض می کرد
که عطر مریمِ هوش از سرم پریدن داشت
به روح بین دو دندان به زخم حق بدهید
که "شرم"و" وسوسه ی بوسه" لب گزیدن داشت
که ذوق خنده ی بابونه تو خودرو بود
که دشت قاصدک دیدنت دویدن داشت
سوال کردی از اینکه کجا تورا دیدم
چقدر پاسخ آهوی من رمیدن داشت
از آن زمان به تو دل داده ام که انگشتم
به زنگ خانه تو حسرت رسیدن داشت
سکوت کردی و قدری زمان جلو تر رفت
به خانه ای که در آن صبحمان دمیدن داشت
نگاه کردم و دیدم که تازه بودن عشق
هنوز در بغل نرگس آرمیدن داشت
تولد تو مبارک ولی قبول کنیم
که بی بهانه، برای تو گل خریدن داشت
#سید_ابوالفضل_مبارز
الهی!
من غلام آن معصیتم که مرا به«عذر»آرد و از آن طاعت بیزارم که مرا به «عجب»آرد
#پیر_هرات
پرسید چه نسبتی تو با او داری؟
گفتم نگرانش؛ نگرانش هستم...!
#جلیل_صفربیگی
هر روز می میرم غمی دشوار را بی تو
باید تحمل کرد این تکرار را بی تو
زیر پتویی چشم می بندم که از بغضش
روی سرم حس می کنم آوار را بی تو
در انتظار بوسه های مرگ می بندم
چشم سپید شامگاه تار را بی تو
هی می شمارم جای میخ و قاب عکست را
این زخم های کهنه ی دیوار را بی تو
می خوابم و با دلخوری نادیده می گیرم
گستاخی این ساعت بیدار را بی تو
تنها همین را خوب میدانم نمی خواهم
موی بلند و دامن چین دار را بی تو
با دست های خسته دور گردنم بستم
موهای مشکی؟ نه!طنابِ دار را بی تو
#عاطفه_سادات_موسوی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
مرا ببر به سرزمین شعرها
@sarzaminesher