eitaa logo
شمعدونی☘️عاطفه سادات موسوی
173 دنبال‌کننده
57 عکس
11 ویدیو
1 فایل
به لطف گریه نبود و برای توبه نبود خداگذشت از آدم به احترام حسین #عاطفه_سادات_موسوی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🖋 سیاه مشق
🔴فراخوان دهمین کنگره شعر و ادبیات عاشورایی افغانستان 🔹ویژه شاعران و داستان‌نویسان افغانستان 🔻شرایط ارسال اثر را به صورت دقیق در پوستر مطالعه کنید 📲راه‌های ارسال اثر(ایمیل و شناسه تلگرامی): adabiatayniafg@gmail.com @adabiatayni_afg 📆مهلت ارسال اثر: ۲۰سرطان/تیر ۱۴۰۳ 🔰آثار برگزیده در آیین اختتامیه کنگره تقدیر و سپس در مجموعه شعر و داستان کنگره منتشر خواهد شد. https://t.me/adabiatayniafg
. چه می‌شد حرف چشمان و دهانِ دیگری بودم زنِ غم‌لهجه‌یِ برقع به روی بندری بودم دلم می‌خواست که یک دختر غمگین‌کمان باشم خدا می‌خواهد انگاری زمین زعفران باشم سه‌شنبه‌ی من خدا رو خیلی شکر بابتش و امیدوارم اول مامانم و بعد شما دوستش داشته باشین.🕊 روش‌های تهیه‌ی حضوری و مجازی: مشهد احمدآباد، نبش قائم ۴، پلاک ۴۹، کافه کتاب آفتاب آدرس اینستاگرام: Cafe_ketab_aftab تهران رو به‌روی دانشگاه تهران، پاساژ فروزنده، طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲، کتاب‌سرای فصل پنجم و سفارش در شخصی: @Maliheakhoondi
روز غدیر .pdf
5.26M
👆فایل پی دی اف کتاب مسابقه👆 ❇️مسابقه کتابخوانی عید غدیر 🎁جوایز 🔹کمک هزینه سفر کربلا 🔹کمک هزینه سفر مشهد مقدس 🔹متبرکات حرم 🔹بن خرید فروشگاه فرهنگی 🔹وهدایای متنوع فرهنگی مهلت مسابقه تا 1403/4/11 👈قبل از این که وارد لینک مسابقه شوید کد معرف را کپی کنید. کد معرف:بزنید روی آن کپی میشود. 👉
bLbs
👈.اینجا را کلیک کنید 👈جهت شرکت در مسابقه از طریق لینک زیر وارد شوید. ⁉️پنج سوال می‌باشد. https://ghadiriam.ir/ghadir403/ 👉@Emergence👈 لینک کانال
از ما استخوان هایی باقی خواهد ماند که حسین علیه السلام را دوست دارند و روحی که آواره ی اوست...
در خشکی دهانِ بیابان مباهله سوگند خورده است به باران مباهله پیش از غدیر چشمه ی جوشان عشق را انداخت مثل رود به جریان مباهله آرام و با وقار سخن گفته از علی در آیه های محکم قرآن مباهله گلدسته ی اذان علی دوستانِ شهر سجاده ی اقامه برهان مباهله جاریست در تمامی قرآن بدون شک حقیست غیر قابل کتمان مباهله در سوره ی سعادت انسان شروع راه در سوره ی مجادله پایان مباهله در لحظه های سخت و نفس گیر جنگ نرم می ایستد میانه ی میدان مباهله می ایستد میانه ی میدان اعتقاد با تیغ آب دیده و عریان مباهله با تیغ آب دیده و عریان منطقش گردن بریده است فراوان مباهله گردن بریده است فراوان به دست خویش از  دسته های لشکر شیطان مباهله از دسته های لشکر شیطان نداشت باک در جنگ با اهالی نجران مباهله در جنگ با اهالی نجران زبان گشود با آیه های سوره ی انسان مباهله با آیه های سوره انسان رسیده است مثل تمام دشت به ایمان مباهله هر قدر گفته است غدیر از اباالحسن فریاد کرده است دو چندان مباهله گفتیم اباالحسن دلمان را روانه کرد بعد از نجف به سمت خراسان مباهله پرسید از بزرگ ترین مدح جد او شد منبر سلونی سلطان مباهله قربان آن امام رضایی که گفته است بوده است اوج فضل به قرآن مباهله
هدایت شده از علی مقدم
کس را نبود و نیست توانِ مقابله تا مرتضاست یک طرفِ این معادله نصرانیان و صومعه لرزند یک به یک تا نام مرتضاست میان مباهله تصریحِ  نَصِّ"انفسنا" داد می زند مابین مصطفی و علی نیست فاصله در بدر و خیبر و اُحد و لیله المبیت دستِ علیست در همه جا ختم غائله دنیا پُر از کتاب شود هم نمی شود پیش خطی ز خطبه ی او، غیرِ باطله از او سوال کردن ما، محضِ گفتگوست ورنه جواب را بدهد قبلِ مسئله دست خداست دستِ علی، ما گرفته ایم آری ز دست هایِ یدُاللهی اش صله کار خداست مدح علی، کارِ خلق نیست عاجز بُوَد ز فهمِ مقامش، مُخیَّلِه @sheikh_ali_moghaddam
هوای دشت مثل خاطر نجران مکدر بود تحیر در سر تردید های دیر باور بود یقین اما نشسته روی زانو رو به فردایی که چندین سال از ان چیزی که میگفتند بهتر بود بنا شد تا گره را وا کند نفرین به دندانش کسی راضی نمیشد ناگزیر این راه آخر بود از ان سو این بزرگ اهل نجران بود می آمد نگاهش از همان جا محو نوری بهت اور بود چه می دید این شکوه بکر این اعجاز دیگر چیست جهان مست از تکان های لب الله اکبر بود دو چشم روشن از حق دید از خورشید روشن تر دو کودک نه دولبخندی که باید گفت محشر بود کمی نزدیکتر شد دید مریم هست و مریم نیست زنی بالاتر از آسیه و حوا و هاجر بود نمی دانم چرا برگشت وقتی مرتضی را دید نمیدانم چرا هی رفت و برگشتش مکرر بود سرش چرخید وحیدر را نشان می داد و هی میگفت که ای نجرانیان دیدم خودم حق با پیمبر بود
بجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمی آمد ولو نجرانیان را تا ابد باور نمی آمد از آن‌لبخند در لبخند، از آن لطفِ بی پایان از آن احساس‌بی اندازه نفرین بر نمی آمد غرض‌نفرین نبوده مطمئن باشید ای مردم برای چند نصرانی که پیغمبر نمی آمد برای‌چند نصرانی‌اگر مقصود نفرین بود یقینا حجتی بالاتر از قنبر نمی آمد نبی‌پیش‌از خودش‌از شوق‌آمد تا بفرماید بدون مرتضی یک گام این سوتر نمی آمد نبی‌پیش‌ازخودش؟آری٬نبی‌پیش‌از‌خودش‌آمد پیمبر را نمی دیدند اگر حیدر نمی آمد مرا دارد شراب مدح حیدر می برد با خود وگرنه عقل هرگز تا لب ساغر نمی آمد مگرانگور‌طبعش می‌رسید امروز آقا جان اگر این بچه شاعر تا نجف یک سر نمی آمد به‌حاصل‌خیزی‌خاک‌درت‌تاریخ‌شک‌می‌کرد اگر دُرّ گران از خاک اینجا در نمی آمد بدون‌هیچ‌حرفی‌میروم‌جایی که‌زهرا جز به استقبال از تنهایی شوهر نمی آمد بدون‌هیچ‌حرفی‌می‌روم پشت‌همان در که میان‌شعله‌اش جز دود و خاکستر‌نمی آمد یقین کردند‌آن‌مردم‌که‌نفرینی‌نخواهد بود و الا غاصبی با شعله پشت در نمی آمد میان‌خانه‌زینب چشم بر در ‌منتظر مانده ولی از کوچه‌‌ های بی کسی مادر نمی آمد بدون هیچ حرفی می روم در بین گودالی که‌سویش‌جز سنان‌ونیزه وخنجر نمی آمد همان‌جایی‌که‌می‌دید از بلندی‌شمرمی آید ولی‌افسوس‌دیگر کاری‌از‌خواهر نمی آمد یقین‌کردند آن‌مردم‌که نفرینی‌نخواهد بود والا ساربان دنبال انگشتر نمی آمد
چشم تو یک نگاه به ما کرد در ازل ما را بس است تا به قیامت همان نگاه میوه ی مورد علاقم سیب! با هر مزه و رنگی حتی بدمزش😅
وقتی از یکی تعریف میکنی این اتفاق میوفته😂💔 به قول مامانم تعریفشو شنید همه چی خراب شد😐 فلذا بر عایشه لعنت😂
دفترچه ی خاطرات محمد جواد : اینجا روی میز زیگزال(چرخ مخصوص سردوز کردن پارچه)تنها نشستم حال جارو زدن ندارم خیلی خستم تمیز کردن منزل ما بین بچه ها تقسیم میشه😂❤️ سبک شعریش به ملیحه آخوندی رفته😂😂😂😇
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم من آمدم که سرِ دین و باورم باشم اگرچه منتقدم، پشت کشورم باشم هزار چشم به دنبال آب و خاک من است به فکر در به دری و نفاق این وطن است چه ترس از این همه طوفان، تنِ درختان را قوی کند فقط این باد ریشه‌هامان را تکان نداده تو را هیچ رعشه‌ای، وطنم! و کوچکت نکند هیچ نقشه‌ای، وطنم! در اوج قدرت از این تاج و تخت می‌ترسد و شیرترینش هم از گربه سخت می‌ترسد! چه با شکوه و قشنگ است جان دهی، آری برای کشور سبزی که دوستش داری‌
به امام صادق علیه السلام عرض شد: آقای من! بفدایتان شوم.. وقتی کسی می میرد یا کشته می شود جلسه نوحه ای برای او میگیرند. و من مشاهده می کنم که شما و شیعیانتان از اول ماه محرم اقامه جلسه عزا میکنید. حضرت فرمودند: این چه حرفی است! هنگامی که هلال ماه محرم دمیده میشود ملائکه پیراهن امام حسین علیه السلام را آویزان می کنند در حالیکه پاره پاره شده از ضربه های شمشیر و آغشته به خون است. ما و شیعیانمان این پیراهن را با چشم بصیرت و نه بصر می بینیم پس اشک های ما سرازیر میشود. ثمرات الاعواد: ۳۶.۳۷ بغض در جام اشک می ریزد جرعه ای از سبوی پیرهنت میرسد روی بالهای ملک غصه با رنگ و بوی پیرهنت با گریبان چاک غم هرگز صحبت از نعل اسب ها نکنیم وای اگر برملا شود روزی رازهای مگوی پیرهنت تشنگی رود بی قراری بود ، می گذشت از سر مزارع زخم زیر خونِ چکیده از لب تو ، خشک می شد گلوی پیرهنت بدنت که به دست او نرسید رفت بین هزار و نهصد زخم زنده مانده است خواهرت تنها ٬ به هوای رفوی پیرهنت پیکر دشت رادرید از هم،غنچه ها را به روی خاک انداخت گیسوی شهر را پریشان کرد باد در جست وجوی پیرهنت سن و سالش کم است اما خوب می شناسد لباس هایت را آه از ان لحظه ای که سیلی خورد دخترت رو به روی پیرهنت غافل از دستهای غارتگر،دلخوش از اینکه بر تنت مانده اصلا از ابتدا کفن بودن ،شده بود آرزوی پیرهنت
45.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیین پوش کشی حسینه ای در یزد🖤😇 چقدر سبک عزاداری یزدی ها رو دوست دارم سینه زنی هاشونو که دیگه نگم😌😌😌😌 واقعا اصالت خودشونو حفظ کردن
تو هم از اهل کسایی ولی این‌بار چرا پدرت جمع تو را روی عبایش کرده؟
آب از حسین بُرّد و خنجر دهد به شمر انصاف روزگار ندانم کدام بود؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پس از حسین کَز او خوب‌تر تراب ندیده چه‌ها گذشت به زن‌های آفتاب ندیده
ما هر دو با یک باد از یک شاخه افتادیم من می نویسم عاشقت هستم تو کتمان کن
فکر می کنم گاهی یک جمله باعث میشه توی زندگی راه خودمون رو پیدا کنیم. پس شاید بد نباشه گاهی اینجا از تجربیات خودم بنویسم. من تمام نوجوانی و جوانی خودم رو در حسرت جفت کردن کفشای مردی طی کردم که سیزده ساله همدم خوشی ها و ناخوشی هام شده. ولی!سختی های زندگی مشترک غیرقابل کتمانه اینکه ما هم گاهی با هم جدل داشته باشیم طبیعیه ما هم گاهی دلخور میشیم و حرف میزنیم و مشکلاتمونو حل می کنیم در خاطرم هست که مادرم می‌گفت مادر و فرزند هم گاهی اختلاف نظر پیدا می کنند... اینکه ما چطور از پس اختلاف نظرامون بر بیایم ،بدون اینکه دلی بشکنه...شخصی تحقیر بشه و عشقی بمیره...خیلی مهمه! صبور باش رفیق! مطمئن باش دیگران میفهمن که تو صبوری کردی...
سی_و_دو_سالگی🕊 . شبیه قیچی‌ اگر هرکه هرچه داده بریدم چه کند بود زمان‌ و چه صاف و ساده بریدم غمی که پای خودش را گذاشت روی گلویم به سرعتی که همان ابتدای جاده بریدم چه ترش‌رو شده‌ام، مادرم حلال کند کاش که او اگرچه به من شیر پاک داده، بریدم سی و دو سالگی‌ام را زدم به تیزیِ جاده که حکم مرگ خودم بود و با اراده بریدم * خدا نشست کنارم و کیکِ معجزه‌ای را کنارِ سینیِ چایِ امام‌زاده بریدم . هفتم مردادماه هزار و چهارصد و سه🕊 به مادرم بگین... . .