eitaa logo
عطرِظهورِمولا
6.9هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
103 فایل
⚘به جامع‌ترین کانالِ ایتا خوش‌آمدید⚘ به کانال استیکر ما هم بپیوندید ↙️ https://eitaa.com/joinchat/2421358727C395e519fab گروه عطرظهورمولا↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/257818659Cab8649861b پیشنهادها و انتقادها @saheb12zaman تبلیغات @Zeinabp_2020
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ادامه مولایمان را چگونه کنیم؟ 15- یک می تواند با روز غدیر به رفتگر محله اش مبلّغ غدیر باشد. 16- یک می تواند با دادن به محله اش مبلّغ غدیر باشد. 17- یک فرد می تواند با پخش یک جعبه میان ها مبلغ غدیر باشد. 18- یک فرد می تواند با خود در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد. 19- یک فرد می تواند با یا آپارتمان خود مبلّغ غدیر باشد. 20- یک فرد می تواند با مبلّغ غدیر باشد. 21- یک فرد می تواند با با موضوع غدیر و پیام آن مبلّغ غدیر باشد. 22- یک فرد می تواند با فرهنگ دادن میان مبلّغ غدیر باشد. 23- یک مادر می تواند با پخش در مبلّغ غدیر باشد. 24- یک فرد می تواند با یک و غدیر مبلّغ غدیر باشد. 25- یک فرد می تواند با خواندن میان دوستانش مبلّغ غدیر باشد. ...و هزار کار دیگه که مجال گفتنش نیست. ⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا
🔖 چیست و چگونه ایجاد می شود ؟ کبد چرب در 20 سال اخیر معضل بزرگ سلامت جامعه شده است ، که علت اصلی آن پرخوری و کاهش فعالیت بدنی افراد است . ✅برای بهبود کبد چرب اولین قدم فرد می باشد . 🔻عامل مهم در بهبود بیماران کبد چرب 👇 🔸سر وقت غذا خوردن 🔹تشنه نماندن 🔸پرهیز از پرخوری 🔹پرهیز از درهم خوری 🔸پرهیز از نوشیدن آب ومایعات سرد و یخ 🔹پرهیز از مصرف مایعات تا دوساعت بعداز صرف غذا ❗️عرق کاسنی شاهتره در فرهنگ عامیانه یک درمان توصیه شده است اما دوستان عزیز مصرف بی رویه و بی اندازه هر نوع داروی گیاهی ، ممکن است باعث بروز عوارض ناخوشایند برای فرد شود . ✅بهترین راه ، روزانه است ، و اصلاح سبک غذا خوردن خصوصا و سردسته ی توصیه های درمانی برای مبتلایان کبد چرب است . دقت کنید 👇👇👇 🔻یادمان باشد عامل اصلی بروز مصرف های صنعتی و بد جویدن غذا و آب سرد و یخ نوشیدن است، نه چربیها . پس به اندازه و درست غذا بخوریم. ↙️↙️↙️ @atr_ir
عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق      قسمت ⬅️ ۱۱ چاقوبزرگےڪه دسته اش ربان صورتےرنگےگره خورده بوددستت میدهندوتاڪیدمیڪن
     قسمت ۱۲ درگوشَت ارام میگویم: _مهربون باش عزیزم!… یکبار دیگرنفست رابیرون میدهـے. عصبی هستے.این راباتمام وجود احساس میڪنم.اما باید ادامه دهم. دوباره میگویم: _ اخم نڪن جذاب میشی نفس!!!! این راکه میگویم یکدفعه ازجا بلند میشوی ،عرق پیشانی ات راپاک میکنی وبه فاطمه میگویـے: _ نمیخوای ازعروس عکس تکی بندازی!!؟؟؟ ازمن دور میشوی وکنارپدرم میروی!! ♡ اما تاس این بازی راخودت چرخانده ای! برای پشیمانـے است خم میشوم و به تصویرخودم در شیشه ی دودی ماشین پارک شده مقابل درب حوزه تان نگاه میڪنم. دستـےبه روسری ام میڪشم ودورش رابادقت صاف میڪنم. دسته گلـےڪه برایت خریده ام را باژست دردست میگیرم و منتظر به کاپوت همان ماشین تکیه میدهم. امده ام دنبالت مثل !! میدانم نمیخواهی دوستانت از این عقد باخبر شوند!ولی من دوست داشتم بدهی آن هم حسابـے درباز میشود و طلاب یکےیکے بیرون می آیند. میبینمت درست بین سه،چهارتاازدوستانت درحالیکه یک دستت راروی شانه پسری گذاشته ای و باخنده بیرون می آیـے. یک قدم جلو می آیم و سعی میکنم هرطور شده مرا ببینی روی پنجه پا می ایستم و دست راستم را کمی بالا می آورم. نگاهت بمن میخوردورنگت به یکباره میپرد!یکلحظه مکث میکنی و بعد سرت را میگردانی سمت راستت وچیزی به دوستانت میگویـے. یکدفعه مسیرتان عوض میشود. ازبین جمعیت رد میشوم و صدایت میزنم: _ آقا؟آقا سید؟ اعتنا نمیکنی ومن سمج ترمیشوم _ اقا سید!علی جان؟ یکدفعه یکی ازدوستانت باتعجب به پشت سرش نگاه میکند.درست خیره به چشمان من! به شانه ات میزند و باطعنه میگوید: _ آسیدجون!؟یه خانومی کارتون داره ها! خجالت زده بله میگویـے ،ازشان جدا میشوی و سمتم می آیـے. دسته گل راطرفت میگیرم _ به به!خسته نباشیداقا!میدیدم که مسیر بادیدن خانوم کج میکنید! _ این چه کاریه دختر!؟ _ دختر؟منظورت همس… بین حرفم میپری _ ارع همسر!اما یادت نره سوری! اومدی آبرومو ببری؟ _ چه آبرویـے؟؟.خب چرا معرفیم نمیکنے؟ _ چراجار بزنم زن گرفتم درحالیکه میدونم موندنی نیستم!؟ بغض به گلویم میدود.نفس عمیق میکشم _ حالا که فعلا نرفتی! ازچی میترسی!از زن سوریت! _ نه نمیترسم!به خدا نمیترسم!فقط زشته!زشته این وسط باگل اومدی !عصن اینجا چیکار میکنی؟ _ خب اومدم دنبالت! _ مگه بچه دبستانی ام!؟..اگر بد بود مامانم سرویس میگرفت برام زودتراز زن گرفتن! ارحرفت خنده ام میگیرد!چقدربااخم دوست داشتنی تر میشوی.حسابی حرصت گرفته! _ حالا گلو نمیگیری؟ _ برای چی بگیرم؟ _ چون نمیتونی بخوریش!باید بگیریش (وپشت بندش میخندم) _ الله اکبرا…قراربود مانع نشی یادته؟ _ مگه جلوتو گرفتم!؟ _ مستقیم نه!اما.. همان دوستت چندقدم بما نزدیک میشود و کمی اهسته میگوید: _ داداش چیزی شده؟…خانوم کارشون چیه؟ دستت را باکلافگی درموهایت میبری. _ نه رضا،برید!الان میام و دوباره باعصبانیت نگاهم میکنی. _ هوف…برو خونه…تایچیز نشده. پشتت را میکنی تابروی که بازوات رامیگیرم ✅ ادامــــــہ دارد... ↙️↙️↙️ @atr_ir