eitaa logo
عطر1و1
70 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
14 فایل
🍃اَللّٰھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج🍃 📡 @atrekhas 🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حرف های خصوصی
🍃💚﷽💚🍃 ☘️داستانی واقعی ✍دانشجو بود، دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم می تونستی پیدا کنی…. از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم… قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره) هم دیدار داشته باشن... از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه… وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود می کردن و سلام می گفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی می گفت و تعارف می کرد که وارد بشن… من چندبار خواستم سلام بگم… 💠منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمی گردوندن… درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل می گرفتن… یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، می گن این آقا از دل آدما هم می تونه خبر داشته باشه… تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت می دونی چقدر گند زدی…!!! خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم… تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم ایسادم. از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره می خوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن، اما به هرحال قبول کردن… اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام می کنن حمید... حمید… حاج آقا باشماست نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره می کنن که بیا جلوتر… من رسیدم خدمتشون که آهسته در گوشم گفتن: 👈یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی ✅‌‌ 🌸🌸🌸🌸 🍃🍂🌹🍂🍃 ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استیکر1و1
🌹 💔شما زائر هر روز و شب کرب و بلايی 🍁عمريست عزادار يل عهد و وفايی 💔مشک از غم دست و علم چشم ببارد 🍁برگرد که تو منتقم آل عبايی 🍃اَللّٰھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج🍃 🚀 @stickernew 🇮🇷 🚀 @stickernew 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استیکر1و1
حل می‌شود شکوهِ غزل در صدای تو ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو هر شب به روز آمدنت فکر می‌کنم هر صبح بی‌قرارترینم برای تو بیدار می‌شویم از این خوابِ هولناک یک صبح جمعه با نَفَسِ آشنای تو آدینه‌ای که می‌رسی و پهن می‌شود چون فرش، آسمانِ دلم زیر پای تو 🍃اَللّٰھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج🍃 🚀 @stickernew 🇮🇷 🚀 @stickernew 🇮🇷 📡 @atresalavat 🇮🇷 📡 @atresalavat 🇮🇷
هدایت شده از استیکر1و1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حرف های خصوصی
بعضیا‌ آنقدر حضور‌ توۍزندگی شون‌ پُر رنگه و آنقدر توۍ دلشون‌ عشق‌ بازۍ می کنن با ڪه‌موقع‌ نماز سجاده‌ شون‌ رو یه‌ ذره‌ عقب‌ تر می ندازن ڪه‌اگه خواستن‌ توۍ اتاقشون‌ نماز‌ بخونن جلوتر‌ از‌ آقا‌ نایستاده‌ باشن... 🌱 ...
هدایت شده از عطرخاص
همیشه باید مراقب سه چیز باشیم: وقتی تنها هستیم مراقب افکار خود وقتی با خانواده هستیم مراقب اخلاق خود و زمانی که در جامعه هستیم مراقب زبان خود 📡 @atrekhas 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عطرخاص
آدم‌ها وقتی آرامند، زشتی هایشان ته‌نشین می‌شود و زلال به نظر می‌آیند. برای شناخت آنها قبل از مصرف خوب تکان دهید‼️ 👌👌👌👌👌 📡 @atrekhas 🇮🇷 📡 @atrekhas 🇮🇷
هدایت شده از عطرخاص
🌸🍃🌸🍃 💎طمع چوپانی که سگ گله اش را سلاخی کرد...!!! این داستان بسیار آموزنده حکایتی واقعی از زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی و برگرفته از ترجمه‌ی این داستان « رسانه های بین المللی » است... سالها قبل در زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی، جنرال «سانی مود» که در یکی از مناطق کشور حرکت می کرد در میان راه نگاهش به چوپانی افتاد و ایستاد. به مترجمی که همراه خود داشت گفت :برو به این چوپان بگو که جنرال سانی می گوید که : اگر این سگ گله‌ات را سر ببُری یک پوند انگلیس به تو می دهم...!!!! چوپان که با یک لیره‌ی استرلینگ انگلیسی می توانست نصف گله گوسفند بخرد...!!! بی درنگ سگ را گرفت و آن‌ را سر برید...!!! آنگاه جنرال دوباره به چوپان گفت که : اگر این سگ را سلاخی کنی،یک پوند دیگر هم به تو می دهم.... و چوپان هم پوند دوم را گرفت و سگ را سلاخی کرد...!!! سپس جنرال برای بار سوم توسط مترجم خود به چوپان گفت که : این پوند سومی را هم بگیر و این سگ را تکه‌ تکه کن...!!! و چوپان پوند سوم را گرفت و سگ گله را تکه‌تکه کرد...!!! وقتی جنرال انگلیسی به راه افتاد، چوپان به دنبال او دوید و گفت :اگر پوند چهارم را هم به من بدهی، من این سگ را طبخ می کنم. جنرال سانی مود گفت : نه...!!! من خواستم که آداب و رفتارهای مردم این مرز و بوم را ببینم و به سربازانم نشان دهم...! تو بخاطر سه پوند حاضر شدی که این سگ گله‌ات را که رفیق تو و حامی تو و گله‌ٔ گوسفندان توست سر ببری، و سلاخی کنی،و آن را تکه‌تکه کنی، و اگر پوند چهارمی را به تو می دادم، آنرا می پختی....!!!! و معلوم نیست با پوند پنجم به بعد چه کارها که نخواهی کرد...!!! آنگاه جنرال سانی رو به سوی نظامیان همراهش کرد و گفت : « تا وقتی که از این نمونه مردم در این کشور وجود داشته باشند، شما نگران هیچ چیز نباشید...!!!!...» پول حتی علايق و احساسات انسان‌ها را عوض می كند...!!! از نخل برهنه سایه داری مطلب از مردم این زمانه یاری مطلب عزت به قناعت است و خواری به طمع با عزت خود بساز و خواری مطلب
هدایت شده از استیکر1و1
سلام حرم امام رئوف دعاگوی همه شما عزیزان بودم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استیکر1و1
ستاد ملی مبارزه با کرونا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استیکر1و1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی سیستم خفن بستی رو ماشینت ولی حد و حدودشو نمیدونی! 😐😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ای جانم چی می شد همه شون اینطور می شدن ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حرف های خصوصی
🔻 حکایت شنیدنی پادرمیانی امام زمان عج میان دو تن از علما 💠 کریم پینه دوز، کفاش ساده ای که سالیان سال شب های جمعه امام زمان ارواحنافداه را زیارت میکرد، در صحن مبارک حضرت شاه عبدالعظیم تهران مشغول زیارت بود، در میان جمعیت مولا را دیدند، سلام و احوالپرسی، فرمودند حضرت به سیدکریم! : «دوست داری به زیارت جدّم علی بن موسی الرضا علیه السلام برویم؟» کریم جواب داد: «بله آقاجان حتماً...» 🔰سید کریم می گفت چند قدمی با مولایم همقدم شدم و خودم را میان صحن امام رضا علیه السلام دیدم، طی الارض کرده بود همراه امام زمانش، زیارتشان را کردند و برگشتند، برگشتند همان منطقه ی شهرری، آنجا امام زاده ی با صفایی است به نام «امام زاده عبدالله»،قبرستان کوچکی در حاشیه آن وجود دارد که مزار آیت‌الله سید علی حائریِ بزرگ هم آنجاست... 🔵 مولا شب جمعه ای تصمیم داشتند زیارت اهل قبور کنند، رفتند بهمراه کریم پینه دوز به مزار آیت الله حائری، کریم اهلِ معنی بود و چشم برزخی اش، باطن همه چیز را می دید، می گفت دیدم روح آیت الله حائری را که نشسته بود بالای مزارش، مولا را که دید خیلی احترام کرد، خیلی خوشحال شده بود از دیدار حضرت... ❇️ آیت الله حائری کریم پینه دوز را که دیدند گلایه کردند از یکی از رفقای مشترکشان، به کریم گفتند: «به شیخ مرتضی زاهد بگو ما در دنیا با هم رفیق بودیم، این رسم رفاقت نیست که سَری به مزار ما نمی زنید». مولا که شاهد گفتگو بودند لبخند ملیحی زدند و به آیت‌الله حائری فرمودند: «شیخ مرتضی زاهد گرفتار بودند و معذور، بجای ایشان ما به دیدار شما آمدیم» 🔰آنقدر عزیز بودند پیش مولایشان که آقا میانشان پادرمیانی می کردند،آقا حتی بعد از مرگ آیت الله حائری هم اورا از یاد نبرده بودند، رفاقت مولای ما جنسش این است، رفیقش که باشی رفاقتشان را ادامه می دهند تا عالم برزخ و از آنجا صحرای محشر... در آن نفَس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دَهَم جان که خاکِ کوی تو باشم 📙 برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز ...